دو رویکرد به انقلاب پرولتری (قسمت دوم)


 

 

 

قسمت دوم
دو رویکرد به انقلاب پرولتری

محمود طوقی

 

یک سؤال: آیا بین استثمارگر و استثمارشونده می ‏تواند برابری وجود داشته باشد

لنین در جواب این‏که کائوتسکی می‏ گوید: استثمارگران همیشه اقلیت کوچکی بوده ‏اند. می‏ نویسد دو شیوه بررسی وجود دارد:
۱- شیوه مارکسیستی: مناسبات این دو گروه را مأخذ قرار می ‏دهد.
۲- شیوه لیبرالی: که اکثریت و اقلیت را مأخذ قرار می‎دهد.
لنین بر این باور است که استثمارگران دولت را سیادت طبقاتی خود برعلیه استثمارشوندگان قرار می دهند دمکراسی مخصوص خود آن‏ها است.
اما در دولت پرولتری دمکراسی پرولتری وسیله سرکوب استثمارکنندگان است و مستثنی کردن آن‏ ها از دمکراسی است.
اما ببینیم کائوتسکی چه می‏ گوید: کائوتسکی بر این باور است که دولت پرولتری به علت نفوذش در اکثریت نیازی به سرکوب و اعمال قهر ندارد. از قهر موقعی استفاده می‏ کند که دمکراسی به خطر بیفتد. از قهر برای نابودی دمکراسی استفاده نمی‏ کند. حق انتخاب همگانی مطمئن‏ ترین بنیاد حکومت پرولتری است و از بین بردن این حق یعنی خودکشی.
انتقاد لنین در این‏جا برمی‏ گردد به متدولوژی او و می‏ نویسد: در نزد کائوتسکی مناسبات استثمارگر و استثمارشونده تبدیل شده است به مناسبات اقلیت و اکثریت.

یک نکته
نکته‎ای را که لنین در این‏جا روشن نمی‎کند این مسئله است که در حکومت پرولتری، که دولت در دست طبقه کارگر است و بورژوازی خلع قدرت و وسایل شده است استثمارگر کیست و استثمارشونده کیست.
زمانی در بررسی ها مأخذ ما باید مناسبات استثمارگر و استثمارشونده باشد که حکومت و دولت در دست بورژوازی است. اما در دولت پرولتری متدولوژی درست بررسی مناسبات اکثریت و اقلیت است. در این‏جا حق با کائوتسکی است. اکثریتی که اگر حکومت واقعاً در راستای منافع زحمتشکان قدم بردارد از آن حزب کمونیست است، اقلیت هم برخلاف مطلق کردن لنین در حکومت پرولتری حتماً بورژوازی یا بزرگ مالکین نیستند. می‎تواند بخش‏ هایی از خرده ‏بورژوازی شهر و روستا و طبقه کارگر و احزاب طرفدار این دو باشد. مثل اس آرها و منشویک‎ها در شوروی.
اشکال لنین در این‎جا است که جامعه را مطلق و صلب می‏ بیند. دلیلی ندارد که در یک حکومت کارگری حتماً تمامی طبقه کارگر طرفدار دولت باشند. طبقه کارگر چون بورژوازی و خرده‏بورژوازی از لایه ‏هایی تشکیل می‏ شود که هر کدام تمایلات خاص خود را می‎توانند داشته باشند و حتی حزب خاص خود راداشته باشند. ممکن است کارگران روستا حول یک حزب دهقانی متمرکز بشوند و یا حتی به احزاب خرده ‏بورژوایی و لیبرال تمایل داشته باشند.
اشرافیت کارگری اروپا که سران سندیکاها را تشکیل می ‏دهند مگر کارگر نیستند بخش ‏های زیادی از کارگران آلمان و ژاپن و ایتالیا مگر به احزاب دست راستی فاشیسم و نازیسم محلق نشدند.
چه کسی گفته است تعلق داشتن به طبقه کارگر یعنی داشتن آگاهی پرولتری به حد عالی و آن هم در یک سطح. مگر صرف تعلق به یک طبقه اگاهی می‎آورد. خب همین می‎تواند مبنایی برای الحاق به احزاب گونان باشند.

ضرورت اعمال قهر
لنین به نقل از مارکس و انگلس ضرورت قهر را این ‏گونه برمی‎شمارد:
۱- برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی
۲- برای ایجاد رعب و هراس در دل‎های مرتجعین
۳- برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوایی
۴- برای این‏که پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهراً سرکوب نماید.
این امری مسلم است که پیروزی سیاسی و گرفتن اهرم‏ های قدرت برای انقلاب پایان کار نیست، ابتدای کار است. از فردای پیروزی مقاومت‎های طبقاتی آغاز می‏ شود. طبقات منکوب شده به ‏خود می‏ آیند و سعی می ‏کنند بار دیگر به قدرت باز گردند. و این‎کار شدنی نیست مگر با اعمال قهر. چه از راه کودتا توسط ارتش و چه از راه جنگ‎های محلی و قومی و مرزی. این‏جا است که انقلاب باید با قوه قهریه از خود دفاع کند. مقاومت بورژوازی را درهم شکند در دل مرتجعین ایجاد رعب کند و با حفظ اتوریته خود دشمنانش را سرکوب نماید.
در این اصول هیچ شکی نیست. کار انقلاب با سلام و صلوات به آخر نمی‎رسد. اما انقلاب با این سرکوب و قهر به فرجام نهایی‎اش نمی‎رسد. انقلاب نیازمند شرکت همگانی و شعورمند و آگاهانه مردم است.
و این امر شدنی نیست مگر با برقراری یک نظام دمکراتیک.

یک اصل درست
لنین در ادامه اصل درست را بیان می‏ کند. پیروزی انقلاب به معنای نابودی بالقوه استثمارگران نیست. نمی‏ توان از تمامی مالکین و سرمایه ‏داران بزرگ بالقوه سلب مالکیت کرد.
سلب مالکیت به شکل سیاسی یا حقوقی آن به هیچ وجه موضوع را حل نمی‎کند و به معنای خلع سلاح آن‎ها نیست و از سویی دیگر استثمارگران برتری‏ های تاریخی از لحاظ معلومات، و زندگی عملی در مدیریت کارها و امور نظامی دارند. میزان زیادی اموال منقول دارند با دیگر استثمارگران در دیگر کشورها ارتباطات تنگاتنگی دارند و حتی بخشی از استثمارشوندگان دنباله ‏روی آن‎ها هستند. و اینان با این امکانات تا پای جان مقاومت خواهند کرد و به آسانی تسلیم نظر اکثریت نخواهند شد.
و در این نبرد تاریخی خرده‎بورژوازی مردد نیز همراه بورژوازی است. مانند منشویک‎ها و اس آرها.

یک اختلاف
کائوتسکی در این‎جا با لنین هم‎عقیده نیست. منشویک‎ها را نه یک حزب خرده‏ بورژوازی بلکه یک حزب کارگری می ‏داند.
منشویک در ادبیات روسی به معنای اقلیت است. این نام در انشعاب حزب سوسیال دمکرات روسیه در سال‎های قبل از انقلاب اکتبر به جناح انشعابی حزب داده شد. از آن‎جا که آنان در رهبری حزب در اقلیت بودند. اقلیت نام گرفته شدند منشویک و اکثریت شد بلشویک.

یک تشابه تاریخی
در جریان انشعاب سازمان چریک‏ های فدایی خلق ایران در سال‎های ۶۰ـ۱۳۵۹ که اختلاف بر سر موضع سازمان نسبت به حاکمیت اسلامی بود، انشعابی در این سازمان صورت گرفت. یک جناح معتقد بود که حاکمیت اسلامی نه یک حاکمیت انقلابی، بلکه ارگان سازش است بین بورژوازی و خرده‎بورژوازی و انقلاب را غصب کرده است و جناح دیگر بر این باور بود که حاکمیت اسلامی یک حکومت خرده‎بورژوازی و انقلابی است. نگاه اول از آن‎جا که یک هوادار در رهبری سازمان داشت معروف شد به اقلیت و بقیه رهبری سازمان که نظری مشابه حزب توده داشت شد اکثریت به رهبری فرخ نگهدار.
آیا این اقلیت و اکثریت حزب سوسیال دمکرات روسیه ، همین اقلیت و اکثریت سازمان فدایی بودند.؟
پاسخ تاریخ چیست. زندگی و قرع و انبیق پراتیک اجتماعی بلشویک‎های ایرانی و روسی را چگونه محک زد؟.
بلشویک‎های ایرانی بزرگ‎ترین سازمان چپ ایران را به مرز اضمحلال بردند. و شکست خورده و فرو وپاشیده تبدیل شدند به یک محفل خارج‎نشین و لنین آن‎ها که فرخ نگهدار بود از سازمان فدایی اخراج شد و تبدیل شد به یک «فعال مستقل».
روس‎ها چه. لنین مرد و روح لنینیسم به قول احسان طبری در کتاب«دیدار خویشتن» حلول کرد در استالین و در آخر رسید به گورباچف و پوتین و یک بورژوازی بی‎پرنسیب و بی‎اصل و نسب.

اتوریته چیست
کائوتسکی حق انتخاب همگانی را اتوریته معنوی انقلاب می ‏داند و لنین با نقل انگلس در مورد کمون پاریس از اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی سخن می ‏گوید و این دو نگاه را نگاه  یک کوته فکر و یک انقلابی می ‏داند.
به راستی انقلاب چگونه باید اعمال اتوریته بکند. آیا اعمال معنوی اتوریته کافی است آیا اعمال اتوریته با سلاح کافی است.
در اعمال اتوریته هر دو متفق ‏القولند. و به زبانی دیگر انقلاب نیازمند آن است که برای حفظ و ادامه خود اعمال اتوریته بکند. اما به هر دوی آن‎ها نیاز دارد اعمال یکی دلیل بی‎نیازی از دیگری نیست. سلاح تنها کافی نیست که این اتوریته ادامه یابد. در کوتاه‏ مدت پاسخگو است اما در بلندمدت اتوریته مسلح باید جای خود را به اتوریته معنوی دهد.

یک سؤال اساسی
لنین نبود انتخاب همگانی را مسئله ملی می ‏داند و می ‏گوید این مسئله خاص انقلاب روس است و ربطی به دیکتاتوری پرولتاریا ندارد. پس باید سؤال را عام‎تر مطرح کرد آیا در دوران سرنگونی استثمارگران و برپایی حکومت استثمارشوندگان آیا حفظ دمکراسی برای هر دو طبقه شدنی است. این سؤال را می ‏شود به شکل دیگر مطرح کرد.

آیا دیکتاتوری پرولتاریا بدون نقض دمکراسی در مورد طبقه استثمارگر شدنی است یا نه.؟
و لنین در پاسخ می‏ گوید: «پرولتاریا بدون درهم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی‏ تواند پیروز گردد و هرجا که سرکوب فکری در میان باشد و آزادی نباشد البته دمکراسی هم نیست.» کائوتسکی این نکته را نفهیده است. به نظر می ‏رسد در فرجام نهایی کار بین لنین و تروستکی اختلافی نیست. کائوتسکی ضمن آن‎که استفاده از قهر را در موارد ضرور رد نمی‎کند، بر این باور است که با تکیه بر دمکراسی حتی برای مخالفین می‏توان انقلاب را حفظ و پیش برد و در زمانی‏ که قواعد بازی از سوی مخالفین انقلاب رعایت نشود می‏توان با اعمال قهر بازی‎کن بد را از دور بازی خارج کرد.
اما لنین به بازی دمکراتیک باور ندارد. بورژوازی، خرده بورژازی و ارتجاع با تمامی قدرت خیز برمی ‏دارد تا حاکمیت را از آن خود کند. پس پرولتایا باید بدون آن‎که کوچک‎ترین رحمی کند آن‎ها را درهم شکند.
اما لنین به یک سؤال اساسی پاسخ نمی‎دهد. این سرکوب تا کجا ادامه خواهد یافت و تا چه زمانی کارساز است.
مثلاً اگر در یک شب تمام بورژواها و بزرگ مالکین اعدام شوند، انقلاب آسوده خاطر خواهد شد و از فردا هیچ جنگ طبقاتی نخواهد بود. یا این طور نیست. طبقه و فرهنگ طبقاتی از بین رفتنی نیست. مگر در یک پروسه طولانی و آن هم با از بین رفتن مناسباتی که خاستگاه اقتصاد و فرهنگ این طبقات است.
خب در این کارزار جانکاه و جانسوز آیا سلاح قهر کارساز است. فرجام این سلاح و قهر کجا است. جز آن‎که حکومت کارگری تبدیل می‏ شود به یک سیستم بسته پلیسی که هر کسی را با هر اعتراضی به گلوله ببندد و فکر کند دشمن طبقاتی است.
یا این‎که در این پروسه شرکت فعال و شعورمند مردم است که می‏تواند مناسبات نوین را جایگزین مناسبات کهنه کند.
استقرار یک حکومتی با باوری سوسیالیستی در یک کشور نیمه صنعتی و نیمه دهقانی، آن هم در محاصره سرمایه ‏داری جهانی، چگونه بدون حضور آگاهانه و داوطلبانه مردم ممکن است؟
چگونه ممکن است به یک توسعه اقتصادی مانا بدون یک توسعه سیاسی پایدار رسید.؟
با سرنیزه می‏توان یک مهندس را به ‏کار گرفت اما این حضور یک حضور فعال و با خلاقیت نخواهد بود.
مسئله ‏ای که لنین به آن پاسخ نمی ‏دهد؛ برپایی جامعه نوین است. وگرنه شکی نیست که در دوران گذار باید تلاش ‏های مسلحانه و قهری استثمارگران را با سلاح و قهر استثمارشوندگان خنثی کرد.

شوراها
۱- لنین شوراها را شکل روسی دیکتاتوری پرولتاریا می ‏داند.
۲- کائوتسکی: بلشویک ‏ها شوراها را به سازمانی دولتی بدل کرده ‏اند.
۳- شوراها بایستی به حکومت تبدیل شوند. وگرنه حکومت پرولتاریا یعنی چه. درواقع این عمل عین تسخیر ماشین دولتی بورژوازی، درهم شکستن آن و تشکیل دولت نوین است.
۴- لنین در تزهایی که در ۲۶ دسامبر ۱۹۱۷ منتشر کرده است می‏ گوید: مجلس مؤسسان بر تارک جمهوری بورژوایی است و جمهوری شوراها تشکل عالی‏تری در دمکراسی است و ربطی به در اقلیت بودن بلشویک ‏ها در آن ندارد و این تزها قبل از انتخابات مجلس مؤسسان است.

کائوتسکی در نقدهایش به دو مسئله شوراها و مجلس مؤسسان اشاره می‎کند. نخست آن‎که دولتی شدن شوراها را مبنای گرفتن عنصر پیکارجویی از آن‎ها می‎داند. دوم آن‎که انحلال مجلس مؤسسان را ضروری نمی‎داند.
ریشه این اختلاف که لنین به اشاره‎ای از آن می‎گذرد و آن روایت نظر مارتف است که مرحله انقلاب را سوسیالیستی نمی‏ داند. با چنین مبنایی اگر بپذیریم که روسیه در مرحله رشد آغازین سرمایه‎داری است و هنوز اهداف یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک در دستور کار است. پس همان‎طور که لنین می‎گوید مجلس مؤسسان جزئی از این انقلاب است و شوراها نیز باید به‎عنوان نهادهایی مردمی همچنان مستقل و رزمنده                            باقی بماند اما لنین بر این باور است که انقلاب از مرحله بورژوا ـ دمکراتیک فرا روئیده است به انقلاب سوسیالیستی و دیگر مجلس مؤسسان پاسخگو نیست. و شوراها باید به مثابه نماد یک دولت مردمی زمام امور را به دست بگیرند.

مرحلۀ انقلاب
در وجه تئوریک هر دو نظر درست است چه کائوتسکی و مارتف و چه لنین و بلشویک ‏ها. اختلاف بر سر مرحله انقلاب است. در این بخش است که باید دید حق با کیست با کائوتسکی یا لنین.
۵- محروم ساختن بورژوازی از حقوق انتخاباتی جزء دیکتاتوری پرولتاریا نیست بلکه خود به ‏خودی و در جریان مبارزه به ‏وجود آمده است. تحریم شوراها توسط بورژوازی و شرکت آن‎ها در غائله کورنیلف موجبات                      طرد آن‎ها شد.
۶- اخراج اس آرها و منشویک‏ها از شوراها در۱۴ژوئن ۱۹۱۸به خاطر کمک آن‎ها به ضدانقلاب بود.
۷-به موجب قانون اساسی شوروی حق انتخاب از کسانی که به منظور تحصیل سود کارگر مزدور نگه می‎دارند سلب می‎شود.
این سه موضوع نیز مورد اعتراض کائوتسکی است. کائوتسکی براین باور است که پرولتاریا در زمانی ‏که حکومت را در دست دارد و رأی اکثریت را نیز در پشت سر خود دارد نیازی به دیکتاتوری ندارد.
گرفتن حق انتخاب از بورژوایی و بعد تسری دادن آن به خرده‏ بورژوازی، کسانی‎که (کارگر به منظور تحصیل سود نگهداری می‎کنند) و بعد به منشویک‎ها نمایندگان بخشی از طبقه کارگر و روسیه و اس آرها و سوسیالیست‏های انقلابی، نماینده جریانات خرده‎بورژوایی روسیه، درواقع محروم کردن بخشی از جامعه روسیه است در پروسه بازسازی اقتصادی اجتماعی.

دمکراسی و توسعه اقتصادی
البته لنین بر این باور نیست که دیکتاتوری پرولتاریا یعنی بستن کامل فضای سیاسی جامعه بلکه مدعی است که اکثریت بالای جامعه در عالی‎ترین دمکراسی زندگی می ‏کنند اما به‎طور کل دو نگاه از همان ابتدا تا به امروز به توسعه اقتصادی بوده است.
۱- عده‎ای بر این باور بودند و هم‎اکنون نیز هستند که توسعه اقتصادی هیچ ربطی به توسعۀ سیاسی ندارد. و یک رژیم دیکتاتوری راحت‎تر و سریع‎تر در زمینه اقتصاد پیش می‎رود.
۲- عده ‏ای دیگر بر این باورند که پیش‎شرط و توسعه اقتصادی، توسعۀ سیاسی است توسعه اقتصادی منهای ـ شرکت فعالانه، آگاهانه مردم در سرنوشت خود شدنی نیست.

مشکل اصلی

مشکل کجا است.؟
به راستی مشکل کار در کجای این بحث‎ها بوده است. اگر دمکراسی پرولتری آن‎گونه است که نه تنها ریاکاری دمکراسی بورژوازی را ندارد. بلکه توده را مستقیم تر وارد حکومت و سیاست می‎کند و درواقع آنتی‏ تز و سنتر دمکراسی بورژوازی است. چرا کائوتسکی تن به آن نمی ‏دهد. مگر نه این است که «چون صد آید ۹۰ هم پیش ما است.»
لنین کائوتسکی را متهم به طرفداری از دمکراسی بورژوایی می‎کند و می‎گوید شوراها شکل عالی‏ تر و دمکراتیک ‏تر مجلس مؤسسان است. اما کائوتسکی نمی‎پذیرد.
پس مشکل در بیان عینی دیکتاتوری پرولتاریا و دمکراسی پرولتری است. وقتی به لنین ایراد می‎گیرند که شما مجلس مؤسسان را منحل کردید. اس آرها و منشویک‎ها را از شورا راندید. و در قانون اساسی بورژوازی و خرده‎بورژوازی را از حق انتخاب محروم کردید لنین می‎گوید دیکتاتوری پرولتاریا یعنی همین.
خب وقتی سؤال می‎شود پس تکلیف دمکراسی در حکومت کارگری چیست ، لنین می‎گوید دمکراسی پرولتری عالی‏ ترین شکل دمکراسی است. و حکومت شوراها دمکرات‏ تر از هر حکومت بورژوازی دمکراتیکی است واقعیت مسئله در چند چیز است:
۱- مارکسیسم به ‏عنوان ایدئولوژی تشکیل یک حکومت در مقایسه با اشکال دیگر حکومت‎ها و ایدئولوژی‎ها در آن روزگار یک مکتب جوانی بود. پس فاقد یک پیشینه طولانی و تاریخی بود.
۲- از آن‎جا که جز حکومت کوتاه کارگران در کمون پاریس تجربه دیگری از حکومت برای مارکسیست‏ ها نبود، شکل حکومت و دیکتاتوری پرولتاریا به اختصار در نظرات مارکس مطرح شده بود.
۳- مارکسیسم نه در یک کشور اروپایی، مدرن، پیشرفته با یک سابقه طولانی دمکراسی، به قدرت رسید بلکه در یک کشور عقب ‏مانده، بدون سابقه دمکراسی به حکومت رسید.
۴- نه مردم روسیه و نه احزاب روسیه و نه لنین هیچ کدام درک روشنی از دمکراسی چه بورژوایی و چه پرولتری نداشتند.
۵- محاصره امپریالیست‏ها، شورش‎های ضدانقلابی، ژنرال‎های سفید، مقاومت فئودال‏ها و بورژوازی و خرده‎بورژوازی داخلی کشور را به طرف یک جنگ داخلی برد. و در جنگی که مسئله مرگ و زندگی جریانات مطرح است. دمکراسی و حفظ حقوق اقلیت بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک بحث جدی.

حکومت کارگری نه حکومت کارگران

لنین در ادامه بحث می‎گوید:« بگذار دون فطرتان  منفوری که را ه  ارتداد را در پیش گرفته‏ اند. به سبب آن‏که حق انتخاب را از استثمارگران سلب کرده‏ ایم  به ما بتازند.
اگر استثمارگران از سوی شوراها از حق انتخاب محروم شده ‏اند معنایش این است که شوراها ارگان سازشکاری  خرده ‏بورژوازی، سرمایه ‏داری نیست.»
حکومت کارگری در ادبیات مارکس به چه معنا است. آیا قرار است تمامی رنج ‏ها و فداکاری‏ ها صرف آن بشود که بورژوازی خلع ید بشود. و کارگران به قدرت برسند. یک طبقه برود و طبقه دیگر بیاید. یک دیکتاتوری برود و یک دیکتاتوری دیگر بیاید. پس این ‏که دیگر انقلاب ندارد و نیازمند این همه تحلیل و تفسیر و ایدئولوژی نیست،مثل یک کودتا.
مارکس در پی از بین بردن هرگونه بهره‏ کشی است. و رسالت این ‏کار را از آن طبقه‏ ای می‎داند که چیزی جز زنجیرهای خود در این نبرد تاریخی  برای از دست دادن ندارد. می‎آید تا بورژوازی را سرنگون کند، دولت بورژوازی را درهم بشکند بورژوازی را به ‏عنوان یک طبقه نیست و نابود کند و در پی آن خود را چه به ‏عنوان دولت و چه به ‏عنوان یک طبقه از میان بردارد. طبقه کارگر رسالت آن دارد که جامعه طبقاتی را از دره‎های سهمناک عبور دهد و برساند به جامعۀ سوسیالیستی و کمونیستی.
قرار نیست، مشتی تکنوکرات و بوروکرات و بورژوای شسته رفته بروند و مشی عمله و اکره بیایندمیز خودرا از میز بقیه جدا کنند و سفره غارت را پهن کنند و بخورند.
لنین نیز در پی چنین باوری نیست. اما وقتی بورژوازی از حق انتخاب محروم می‎شود. و بعد خرده‎بورژوازی و احزاب موجود در جامعه و بعد شورا هم حکومتی می‎شود یا به قول لنین خود حکومت می‎شوند. تضمین این شدن و استقرار دمکراسی تمام خلقی و یا داخلی چه خواهد بود.
در یک جامعۀ بورژوایی، تضمین دمکراسی بورژوایی، نهادهای مدنی است نهادهایی که در طی زمان بورژوازی ایجاد کرده است تا حافظ دمکراسی خود باشد. اما در یک جامعۀ نوپای انقلابی دمکراسی پرولتری را چه کسی تضمین می‎کند.
ممکن است بگویند شوراها. که علی‏ القاعده و حداقل در تئوری باید چنین باشد. اما اگر نبود چه. اگر نشد چه. چه نهاد دیگری ضامن ادامه روند دمکراتیک قضایا باشد. اپوزیسیون که عملاً وجود ندارد. روزنامه‎ها نیز که دولتی‏ اند.
مشکل لنین در این است که نهادهای ضامن دمکراسی پرولتری را تعیین نمی‏ کند.

معنای انترناسیونالیسم
کائوتسکی در مورد جنگ می‎نویسد: «منشویک‎ها خواستار صلح همگانی بودند. آن‎ها خواستار آن بودند که همه محاربین شعار بدون الحاق‎‏طلبی و غرامات را بپذیرند و بر وفق این نظریه تا زمانی‎که این هدف حاصل نیامده است ارتش روس می‎بایست در حالت آمادگی جنگی باشند ولی بلشویک‎ها طلب می‎کردند که به هر قیمتی شده صلح فوری منعقد گردد آن‎ها حاضر بودند در صورت لزوم صلح جداگانه ‏ای منعقد کرده و با تشدید بی‏ نظمی ارتش که بدون آن هم بی‎نظمی شدیدی بود می‎کوشیدند به زور آن‏را به چنگ بیاورند.»
در این‎جا مسئله جنگ مطرح می‎شود. جنگ جهانی اول که روسیه در مقابل آلمان بود، اما ببینیم پاسخ لنین چیست: «
۱- در دوران کرنسگی یعنی در دوران جمهوری بورژوا ـ دمکراتیک نیز جنگ کماکان امپریالیستی بود زیرا اداره آن دست بورژوازی بود.
۲- ارتش کماکان یک ارتش بورژوایی بود و طبیعتاً به سوی سرکوب قهری پرولتاریا کشش داشت.
۳- بدون بی ‏نظمی در ارتش هیچ انقلابی به پیروزی نمی‎رسد.
۴- نخستین اصل هر انقلاب پیروزمند درهم شکستن ارتش سابق انحلال آن و تعویض آن با ارتش نوین است.
۵- سوسیالیسم با اعمال قهر نسبت به عمل و افراد مخالف است.
۶- سوسیالسیم با اعمال قهر انقلابی مخالف نیست.
۷- اعمال قهر باید تحلیل شود ارتجاعی است یا انقلابی
۸- مسئله طبقاتی جنگ مسئله ‏ای است اساسی که باید به آن پاسخ داد.
۹- خصلت جنگ و انقلابی یا ارتجاعی بودن آن ربطی به این ندارد که چه کسی حمله کرده است و دشمن در کشور کیست بلکه منوط بدان است که چه طبقه‎ای ادارۀ امور جنگ را به دست دارد و چه سیاست به وسیله این جنگ ادامه داده می‎شود.
۱۰- وظیفه پرولتاریا انقلابی آماده نمودن انقلاب جهانی پرولتری است که راه نجات منحصر به فرد یست از دهشت‎های کشتار جهانی.»

جنگ جهانی اول از ۱۹۱۷ـ۱۹۱۴ یک جنگ به تمام معنا امپریالیستی بود. جنگ برای تقسیم بازارهای جهانی بین دول امپریالیستی.
از همان ابتدا بین بلوک چپ دو تحلیل وجود داشت: عده‎ای که بیشتر کمونیست‎های اروپایی از جمله کائوتسکی بودند، ضمن رد تهاجم به دیگر کشورها معتقد بودند که اگر به کشور آن‎ها حمله شود باید از دولت حمایت کرد.
در مقابل عده‎ای چون لنین بودند که ماهیت جنگ را جدا از مهاجم بودن یا نبودن بررسی می‎کرد و بر این باور بودند که باید دید پشت این حمله چه سیاستی نهفته است.  چنین نگاهی است که روشن می‎کرد جنگ ارتجاعی است یا انقلابی. و اگر ارتجاعی است به جای دادن شعار دفاع از میهن که یک شعار خرده‎بورژوازی است باید تبلیغ انقلاب جهانی پرولتری را کرد.
اگر بپذیریم که جنگ ادامه سیاست است به شکل دیگر. که به راستی چنین است. باید دید در پشت این جنگ جدا از آن‎که مهاجم کیست و یا مدافع کدام است. چه نیروها و طبقات و منافعی خفته‎اند. این جنگ و ادامه آن به نفع کیست. و کمونیست‎ها باید کجا بایستند. پس نخست باید تحلیل روشنی از جنگ داشت.
لنین به درستی ماهیت جنگ را ارزیابی می‎کند، تحلیل کائوتسکی نیز جز این نیست. هیچ چپی در آن روزگار جنگ را انقلابی نمی ‏دانست.
اما در فاصله فوریه تا اکتبر یعنی از روی کار آمدن دولت کرنسکی که یک جمهوری بورژوا ـ دمکراتیک بود تا انقلاب اکتبر که لنین به قدرت رسید. منشویک‎ها شعار صلح را می‎دهند تا این‎جا با بلشویک‎ها هم‎صدایند. بلشویک‎ها نیز خواهان صلح‎اند. اما اختلاف بر سر فوری بودن یا نبودن آن و با هر شرایطی که شدنی باشد اختلاف دارند.
منشویک‎ها صلح را بدون دادن و یا گرفتن غرامت و بدون دادن یا گرفتن خاک کشور خود یا دیگری قبول دارند.
و تا رسیدن به آن مرحله معتقدند باید آماده‎گی دفاعی خود را حفظ کند.
اما بلشویک‎ها خواهان صلح فوری و جداگانه بودند با هر شرایطی.
اما به چه علت.
ببنیم کائوتسکی چه می‎گوید؛
«انقلاب بلشویکی براساس این فرضیه بنیان گذاری شده بود که مبدأ انقلاب همگانی اروپا است. و ابتکار متهورانه روسیه پرولترهای سراسر اروپا را به قیام برمی‎انگیزد با این فرضیه صلح جداگانه وبیک معنا و خسران ارضی علی‏ السویه بود. وحتی این‏که روسیه به دفاع از خود قادر است یا نه علی‎السویه بود. انقلاب اروپا بهترین دفاع از انقلاب شوروی بود و حق تعیین سرنوشت را به تمامی مناطق روسیه می‎داد. همچنین انقلاب اروپا باعث رفع موانع عقب‎ماندگی اقتصادی در روسیه می‎شد. تا کنون این فرضیه به تحقق نپیوسته است..»
لنین ضمن رد «موعد معین» که آن‎را کاری سفیهانه می‎داند بر یک موعد کمابیش نزدیک باور دارد. و می‎نویسد: «نه تنها انقلاب عمومی اروپا بلکه یک انقلاب پرولتری جهانی نیز در برابر انظار همه نضج می‎گیرد و فرضیه هر انقلابی مارکسیست آن است که:
۱- ضرورت انقلاب نضج‎یابنده را به توده‎ها تبلیغ نماید.
۲- ناگزیری آن‎را به ثبوت رساند.
۳- نفع آن‎را برای مردم توضیح دهد.
۴- و تمامی توده‎ها را برای آن آماده کند.
آنچه در فاصله انقلاب فوریه که یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک بود تا انقلاب اکتبر که یک انقلاب کارگری بود اتفاق افتاد آن بود که شعار بلشویک‎ها ختم فوری جنگ بُرد بیشتری در میان سربازان و توده‎ها داشت. و همین توانست به بلشویک‎ها کمک کند تا قدرت را به دست گیرند.
این اختلاف در شعارها بین منشویک‎ها و بلشویک‎ها ریشه در مرحلۀ انقلاب داشت. پس با سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب از دید بلشویک‎ها، درست‎ترین کار تشدید بی‎نظمی در ارتش و صلح به هر قیمتی بود.
در قرارداد برست لیتوفسک بلشویک ‏ها بخش قابل توجهی از سرزمین روسیه را به طرف‎های دیگر جنگ واگذار کردند.
از نظر لنین آنچه در مرحله نخست اهمیت بود نه صلح مساوی آن‎گونه که منشویک‎ها مدعی آن بودند بلکه کسب قدرت سیاسی و تثبیت  آن بود. در فرصت مناسب می‎توانستند زمین‏ های از دست رفته را بازپس بگیرند. که بعدها چنین هم شد.
تا این جا سیر وقایع با تحلیل‎های بلشویک‎ها منطبق بود. اما بلشویک‎ها روی یک مسئله دیگر حساب می‎کردند. همان طور که کائوتسکی می‎گوید: انقلاب در اروپا.
انقلاب در اروپا نخست آن‏که بلشویک‎ها از زیر ضرب بیرون می‎آورد. سرزمین‎های از دست رفته را به آن‎ها بازمی‏ گرداند و کمک می‎کرد تا برای استقرار سوسیالیسم آن‎ها بتوانند بر عقب‎ماندگی‎های فنی ـ اقتصادی خود فائق بیایند.
آن‎ها اگرنه برای روز و ماه معینی بلکه برای زمانی نه چندان دور حساب باز کرده بودند. به همین خاطر کائوتسکی می‎گوید بلشویک‎ها روی هست و نیست خود قمار کرده‎اند.