کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت بیست و یکم
محمود طوقی
۱۷۲
فردید و جلال آل احمد
فردید استاد پر آوازه فلسفه در دانشگاه تهران در دهه چهل بر این باور بود که جلال غربزده مضاعف است. ببینیم فردید چرا بر این باور بود.
سنتگرایی پدیده ای است غربی و در درون آن تمدن و در واکنش به آن تمدن بوجود آمد. بواقع یک اعتراض بر تجدد بود. و درحوالی قرن هجدهم و نوزدهم شکل گرفت و معنا یافت.اما سنت گرایی در جوامع شرقی از جنس و سنخ دیگری بود. و ربطی به آن سنت گرایی که واکنشی به تجدد بود نداشت. جامعه ای که هنوز وارد دوران تجدد نشده است نقد تجددش چه معنایی دارد. سنت گرایی برای جوامع شرقی یک نوع غربزدگی تلقی می شد.
فردید از آن رو به جلال غربزده مضاعف می گفت چون هم غربزده بود و هم نمی دانست که غربزده است. انتقاد سنتگرایان غربی از آن رو بود که با آن چه اتفاق افتاده بود موافق نبودند و می خواستند کژی ها را تصحیح کنند و بر آن بودند که چیزهایی را به عنوان سنت باید حفظ کرد. در حالی که در جوامع پیرامونی و ایران دهه چهل و پنجاه مساله این بود که جامعه ای که هنوز وارد مدرنیته نشده است چگونه می خواهد مدرنیته را تصحیح کند. ما در آن روزگار باید می دیدیم که چه چیزی داریم و چطور می توانیم با مدرنیته کنار بیاییم. این مساله ما بود و هم اکنون هست.
۱۷۳
دانشگاه و بی عملیش
گفته می شود
هنوز یک تاریخ علمی از خودمان ننوشته ایم.
دانشگاه در این صد سال نتواسته است تولید دانش کند.
در یک بن بست تاریخی گرفتار شده ایم.
این پرسش ها پرسش هایی درست و بنیادی ست اما مهم این است که ما چه پاسخی به آن ها می دهیم.
این حرف درستی است که ما تا کنون موفق نشده ایم یک تاریخ علمی از آن چه که بر ما رفته است بنویسیم برای این که ابزار آن را نداشته ایم. یکی از این ابزار دانشگاه بوده است که کارش تولید دانش است و در تمامی این سال ها تولید آن چنانی نداشته است و این نازایی علت دارد. البته آن هایی که می گویند که ما هنوز دانشگاه نداریم منظورشان حضور اسمی و رسمی دانشگاه نیست بلکه بمعنای مکانی برای تولید دانش نظر دارند.
از روز نخست در تقسیم کارجهانی ازآن جا که ایران در جایگاه تولید و صادرات مواد خام گذاشته شد. دانشگاه هم بعنوان مکانی برا ی تربیت تکنیسین های ماهر سازماندهی شد. جدا از آن که از روز نخست این نهاد برای تولید دانش سازماندهی نشده بود درک استبدادی و آمرانه مدرنیته در آن روزگار فقط و فقط دنبال تربیت کارشناسانی کاربلد برای راه اندازی سیستم دولتی اش بود.
اما در مورد گرفتارشدن در بن بست تاریخی باید گفت راه خروج از این بن بست از تعیین تکلیف با گذشته تاریخی مان می گذرد. اشکال اصلی کار در آن است که ما از تاریخ گذشته خود به شکل علمی چیز زیادی نمی دانیم و چون نمی دانیم تکلیف مان با خودمان روشن نیست.
۱۷۴
خاستگاه ناسیونالیسم درایران
گرایشات ناسیونالیستی را باید ذیل حکومت پهلوی اول دنبال کرد. گروه هایی اجتماعی که بواسطه اقدامات متجددانه پهلوی ایجاد شدند و در ساحت اجتماعی ایران گرداننده نهادهای جدیدی مثل دانشگاه و ادارات دولتی و ارتش بودند. اقشار متوسطی که حول انکشاف سرمایه داری در ایران پروبال می گرفتند و با نگاهی که به غرب داشتند خواهان باز گشت به دروان پرشکوه گذشته بودند. اینان هر چند از نظر ایدئولوژی متاثر از اندیشه های غربی بودند اما نگاهشان به هویتی بود که در طول تاریخ به نام ملیت شکل گرفته بود.
هویت ملی
بعد از سقوط امپراطوری معظم ساسانی و مقاومت های سازمان یافته و پراکنده که در مجموع دو قرن طول کشید. تنها طبقه ای که توانست خود را حفظ کند طبقه دهقانان بود.
دهقانان، دهقان به معنای امروزی نبودند بلکه بازماندگان اشراف متوسط زمیندار ایرانی بودند که در زمان اصلاحات مزدک پروبال گرفتند و بنوعی زمینه حمایتی مزدک را اینان فراهم می کردند و بعد از قلع و قمع مزدکیان انوشیروان صلاح دید دست به ترکیب اینان نزند و آنان را به پایگاه خود تبدیل کند.
این طبقه با قیام ها و عقب نشینی هایش خود را به شرق ایران رساند. بعدها خاستگاه حکومت های ایرانی شدند و در قرن سوم ببعد پایه های اصلی جبهه پایداری و رستاخیز فرهنگی ایران هم اینان بودند. دوران زرین و رستاخیز ایرانی در فاصله قرن سوم تا ششم بر حمایت مادی و معنوی هم اینان می چرخید و نهضت شعوبیه که نهضتی ضد عرب بود نه ضد اسلام خاستگاهش هم اینان بودند. از یاد نبریم که هم اینان بودند که زبان فارسی را حفظ کردند و خالق بزرگترین شاهکار ملی دهقان زاده ای بنام ابولقاسم فردوسی بود.
این جریان از آن جا که موقعیت قوی به لحاظ اجتماعی، ثروت، دانش، تربیت و فرهیختگی داشت توانست خود را تداوم ببخشد و با دانش و فراستی که داشت توانست نفوذ سیاسی و اجتماعی پیدا کند و با نقشی که در اداره امور داشت توانست دیوان محاسبات و دیوان صدارت را بدست گیرد و سعی کند به نوعی شکوه و عظمت از دست رفته را احیاء کند. چیزی که به نام هویت ملی گفته می شود توسط اینان شکل گرفت، بازسازی شد و تداوم یافت.
خاندان برامکه و نوبختی از همین دهقانان بودند که به لحاظ موقعیت اجتماعی و فرهنگی که داشتند وحکومت های وقت نیازمند کمک های آنان بودند وارد سیستم سیاسی موجود شدند و مدل حکومت را مطابق سیستم ساسانی احیاء کردند.
این حضور فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که مدام خود را بازسازی می کند و از پس هر هجومی برمی خیزد و سعی می کند مهاجمان صحرا نشین را از هر سنخ در فرهنگ خود مستحیل کند و ایرانیت را با زنده نگاه داشتن آئین ها و باور هایش تداوم ببخشد. بواقع اهم اینان بودند که اشغال را بر نمی تافتند و سعی کردند با امکاناتی که در اختیار داشتند؛ زبان و فرهنگ خود را به عنوان یک هویت مستقل احیاء کنند. و اجازه ندهند با ایران آن برود که با مصر قبطی رفت و به تمامی عرب شد.
۱۷۵
آدمی و ارزش هایش
آدمی با ارزش هایش به مسائلی که در دور و نزدیکش می گذرد نگاه می کند و با همین ارزش هاست که به پرسایی می رسد. پرسش می کند و برای دانسته ها و ندانسته هایش نظریه می سازد.
مجموعه ارزش های آدمی ست که به فکرش جهت می دهد و چهارچوب فکر او را می سازد. آدمی با مجموعه ارزش هایش موجودی یگانه می شود که سمت و سوی مشخصی دارد و این سمت و سو کنش او را آگاه وناخود آگاه تعیین می کند. اگر آدمی این مجموعه ارزش ها را نداشته باشد راه را گم می کند و چاه را از چاله و راه را از بیراه تشخیص نمی دهد.
۱۷۶
چرا بازار ملی در مشروطه بوجود نیامد
انقلاب مشروطه در حالی خود را برای تسخیر قدرت و یا لااقل شرکت در قدرت و یا محدود کردن قدرت آماده می کرد که دراقتصاد طبقه متوسط که سوداگران باشد سهم ناچیزی داشتند و بیشتر محدود می شدند به سرمایه تجاری که از رادیکالیسم محدودی برخوردار بود وهم اینان بودند که با دست بالایی که در انقلاب داشتند انقلاب را به مسلخ بردند و با اشراف قاجار به سازش رسیدند و سوت پایان انقلاب را زدند. از سویی دیگر انقلاب بنیه فکری چندانی هم نداشت. پس قادر نبود تا خواسته های خودرا به هژمون فکری غالب تبدیل کند. و دو حریف قدرتمند داشت که اجازه عرض اندام به او نمی دادند؛ نهاد سلطنت و نهاد مذهب. که میانه خوشی با دگرگونی امور نداشتند.
اما شکل نگرفتن بازار ملی هم بر می گشت به دوران صفویه، حکومت عقب افتاده ای که به فهم زمان مجهز نبود و می خواست تمامی امور حتی تجارت خارجی و صدور ابریشم را خود قبضه کند و اجازه نمی داد طبقه سوداگر پر و بالی بگیرد و نهاد بازار به برنایی برسد. سایه سنگین دولتی مستبد و همه چیز خواه معضل بزرگ بازار و شکل گیریش بعنوان یک نهاد مستقل در دوران صفویه بود. از یاد نباید برد که شکل گیری بازار ملی منوط است به محترم بودن سرمایه خصوصی در حالی که بخش خصوصی در زیر فشار دسپوتیسم شرقی امکان رشد و برنایی نداشت.
اگر در اروپا نهاد بازار شکل می گیرد بخاطر آن است که این نهاد از سوی دولت ها برسمیت شناخته می شد و بخش خصوصی در سیاست و اقتصاد دست بازی برای هنرنمایی داشت. و رابطه دولت و بخش خصوصی مبتنی بر قانون بود. در حالی که در ایران از دیرباز هیچ حریم امنی برای بخش خصوصی نبود و هر آن خشم سلطان می توانست دودمان یک خانواده معظم در حد صدراعظم را بر باد دهد و تمامی زندگیش به نفع شاه مصادره شود. داستان حسنک وزیر و امیر کبیر معرف حضور همگان که هست.
بازار ملی و نهادهای مدنی در زمان رضا شاه
تیم اقتصادی رضا شاه داور و تیمورتاش جدا از آن که به اقتصاد دولتی باور داشتند و مدل توسعه شان مدلی بیسمارکی بود. بخش خصوصی هم از آن بنیه ای برخوردار نبود تا بتواند بدون کمک دولت روی پای خود بایستد و اقتصاد را از فئودالیسم روی ریل سرمایه داری بیندازد و با ایجاد نهادهای مدنی بخواهد در قدرت سهیم شود. این ضعف تا آن جا بود که رضا شاه در نیمه های سلطنتش باندازه کشور سوئیس زمین در ملکیت خود داشت و بیشتر کارخانه های جدید متعلق به او بودند. بخش خصوصی سهم اندکی در اقتصاد و به تبع آن در سیاست و قدرت داشت و زندگی و دارایی هایش در معرض خطر مداوم بود. سرنوشت داور و تیمورتاش آینه تمام قد وضعیت بخش خصوصی در یک حکومت بناپارتی ست.
۱۷۷
ریشه های خودکامگی
بحث اصلی این است که ریشه های خودکامگی در ایران چه بوده است. و اندیشه در کلیتش تا کجا در دوام و قوام این خودکامگی نقش داشته است.
دوام و بقا خودکامه گی در ایران جدا از ریشه های اقتصادی و سیاسی اش که توضیح خاص خودش را دارد نقش اندیشه در دوام و بقا آن بلاانکاراست. خودکامگی جدا از آن که در وحله نخست با زور عریان معنا و فهم می شود نیاز به مشروعیت دارد تا پذیرفته شود تا ادامه پیدا کند. این جاست که پای اندیشه در هژمون کردن آن پیش می آید. و این هژمون کردن به معنای آن ست که پذیریش عام در تحمل و قبول این خودکامگی ایجاد کند. خودگامگی خود خاستگاه و علت اندیشه استبداد پذیر هم هست. و این که بعضی می گویند: خودکامگی سیاسی در ایران علت و خاستگاه خودکامگی در قلمرو اندیشه است حرف درستی است باید بیشتر روی آن خم شد.
در توضیح استبداد شرقی، قدیمی ترین متنی که ارائه شده است و مناقشه هم بر روی آن هست نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس است.
مارکس تاکید می کند بر سرزمین های بی آب و کم آب و اهمیت سیستم آبیاری دولتی در برآمدن دولت های بزرگ و استبدادی.
هر چند عده ای برآنند که برای برآمدن این امپراطوری های مستبد جز مسئله آب عوامل دیگری هم نقش دارند و آن امنیت و بعد فرهنگ است.
هجوم مدام قبایل، حفظ و برقراری امنیت در بطن خود دولت های مقتدری را می طلبید تا از مرزهای سیاسی و جغرافیایی حفاظت کند و برای چنین سرزمین هایی آزادی در نوبت بعد قرار می گرفت. و عامل سوم نقش فرهنگی بود که می توانست پذیرش حکومت های استبدادی را قابل قبول کند.
درقرن پنجم ببعد در استقرار خودکامگی دو عامل نقش داشت:
۱- برآمدن سلسله هایی از اقوام مهاجر ترک
۲- دریافتی قشری از دیانت توسط اهل سنت و جماعت
دستگاه اندیشه ساز خلافت دستگاهی قشری و متحجر بود از سویی دیگر کسانی که به قدرت می رسیدند و اسلام می آوردند ریشه در قبایل بیابانگرد داشتند و زمینه مساعدتری در میان آنان برای پذیرش برداشت قشری از دین بود.
در دوران بعد و و آمدن مغول ها و از بین رفتن ساخت اقتصادی در ابعاد وسیع توان ذهنی و جسمی مردم تحلیل رفت و شکست پشت شکست و بر آمدن اندیشه های اهل تصوف مزید بر علت شد و بر ثقل ویرانی افزوده شد.
۱۷۹
انجمن شاهنشاهی فلسفه
جاودان خرد؛ نشریه انجمن شاهنشاهی فلسفه
این انجمن با پیشنهاد سیدحسین نصر و تقبل هزینه هایش توسط فرح راه اندازی شد.
نخستین هیئت امنایش افراد ذیل بودند: دکترسیدحسین نصر،: دکتر مهدوی، دکتر مهدی محقق، مطهری، طباطبایی، محمود شهابی و زریاب خویی.
محمود شهابی نام انجمن شاهنشاهی فلسفه را پیشنهاد داد و این اسم ماندگار شد. این انجمن در دهه پنجاه به عنوان ارگان غیر رسمی سنت گرایی ایفای نقش می کرد. این سنت گرایی از نظر اجتماعی نوعی محافظه کاری جدید بود که با جریان هایی از دیانت قشری و عرفان مبتذل پیوندی بر قرار کرده بود. کار این انجمن علی الظاهر پیشبرد امر فلسفه در ایران بود و انتشاراتی هم داشت. اما با نگاهی به کارهایی که این انجمن منتشر کرد بخوبی جایگاه سنت گرایی این انجمن را می توان دید.
سید حسین نصر که گفته می شود نوه دختری شیخ فضل الله نوری است علیرغم ظاهر مدرنش مردی بغایت سنت مدار بود و هست و در آن روزگار در پی آن بود یا سلطنت را دینی کند و یا دین را به سلطنت بیاراید و در هر دو حال با غرب و تمدن غرب بغایت دشمن بود هر چند از زندگی در غرب که سمبل تمامی بدی ها بود نمی توانست و نمی تواند دل بکند و آنچه نسخه می پیچد برای دیگران است اما هم چنان مشیر و مشار جریانات مختلف است.