کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت بیست و دوم
محمود طوقی
۱۸۰
وقت خوش پرسایی
رازها، نمادها، تابوها و اسطوره ها تمامی چیزهایی ست که ما را در میان گرفته اند و از ما می خواهند که با آنان سخن بگوئیم. اما برای سخن گفتن با آنان باید نخست زبان آنان را بیاموزیم و برای آموختن باید عزم خود را جزم کنیم و به آن شهامت و بزرگواری برسیم که نخست ذهن خود را از آموزه های تاریک پاک کنیم و باور کنیم هم اکنون از مادر بدنیا آمده ایم. این تولد هر چند بسیار دیر است برای ما که از فرط کهنسالی در حال احتضاریم اما تولد و رخدادی میمون است.
۱۸۱
دادِ نستانده تاریخ
کژی و کوژی و گوریدگی حقایق و مدفون کردن راستی در زیر خروارها دروغ زائیده یک جامعه طبقاتی است. زائیده یک تاریخ طبقاتی است.
زبان سلطه در تک تک مفاهیم و واژه هایش برای بخدمت درآمدن و توضیح همین مناسبات خلق می شود. و خط برای نوشتن در چنین جوامعی نه برای رهایی و روبرو شدن برهنه با هستی در تمامیتش که برای واژگونه نشان دادن حقایق خلق و ابداع می شود. بیهوده نیست که در چنین جوامعی با نوشتن و کتابت برای آگاهی و رهایی و نشان دادن زندگی به عنوان امری که چه گونه هست و چگونه باید باشد با عداوتی سهمگین روبرو می شوند.
مناسبات سلطه نگاهش به انسان بعنوان موجودیتی انسانی نیست. انسان در این مناسبات ابزاری ست که برای کاری و هدفی خلق شده و باید برای حفظ مناسبات حاکم از آن سود جست. رابطه آدم با آدم نه بعنوان رابطه دو انسان برابر که بعنوان حاکم و محکوم، برده و اربا ب تلقی می شود.
در چنین مناسباتی که وهن انسان است، انسان استثمار می شود و جانش و روحش و رویایش مورد تعرض قرار می گیرد و دادخواهیش به هیچ گرفته می شود و اعتراضش و صدایش ناشنیده می ماند. در چنین جوامعی دادخواهی ناممکن است، ناممکن و بی فرجام است. راه بجایی نمی برد. نظام قضایی موجود است اما برای حفظ منافع طبقه حاکم سامان داده شده است. راهی بسوی داد در این قوانین نوشته و نانوشته باز نمی شود. روزنه ای برای دادخواهی نیست و اگر هم باشد بزودی بسته می شود. بهمین خاطر است که مردمان چنین جوامعی در انتظار روز داوری بسر می برند تا آن که باید بیاید بیاید و جهان را به عدل و داد کند. و داد نستانده تاریخ را از نظام سلطه بگیرد.
این انتظار رویایی برآمده از تاریخی طبقاتی و انسانی له شده در یک نظام سلطه است که مدام در سوخت و سازی پنهان خود را باز سازی می کند تا روزی که نجات دهنده بیاید و داد نستانده گذشته را لباس امروزی بپوشاند و گذشته از یاد رفته را بعنوان آینده نیامده نشان بدهد.
انسان برای برجستن از نظام طبقاتی و بی روزن لحظه شماری می کند. تا از این جهان متناهی و زشت و زمخت نظام سلطه به جهان بی انتها و نرم و لطیف رهایی راهی بجوید.
۱۸۲
نهضت عدم خشونت گاندی
در آئین هندو دو آموزه آهیمسا؛ پرهیز از خشونت و ساتیگرا؛ سماجت و پافشاری بر حقیقت هست که گاندی نهضت خود را بر این دو پایه استوار کرد. اما باید دید کسانی که در کشورهای پیرامونی شعار عدم خشونت می دهند در ساخت تاریخی و فرهنگی شان چنین مفاهیمی وجود دارد؟. اگرهست کجاست و اگر نیست از چه روست. اگر نیست پس چگونه و بر چه مبنایی شعار عدم خشونت می دهند.
پیکره فرهنگی هوای منتشری است که همه را در خود گرفته است از حاکم تا محکوم. در این فرهنگ مفاهیمی است که حاکم و محکوم با آن می اندیشند و دنیای خود را شکل می دهند و معنا می کنند. در فرهنگی که آهیمسا و ساتیگرایی وجود ندارد چگونه می توان نهضت عدم خشونت راشکل داد. در فرهنگی که جزمیت آئینی و خشونت قومی بیداد می کند چه جای آهیمسا و ساتیگرای. بیهوده نیست که تقیه بعنوان یک ترم آئینی پارادیم اصلی فرهنگ قومی است و مدام گفته می شود زبان سرخ سر سبز می دهد به باد که درواقع خبر از بادی می دهد که مرگبار است.
در درازنای تاریخی که تساهل و مدارا جایی نداشته است و شمع آجین و به توپ بستن و قطعه قطعه کردن امر رایجی بوده است معلوم است که تولرانس بعنوان یک مفهوم کلیدی شکل نمی گیرد.
دیالکتیک مبارزه از درون مبارزه رودر رو بوجود می آید و شدنی نیست که الگوی برآمده از یک فرهنگ و یک جغرافیای مشخص را بخورانیم به محیطی دیگر. باید دید چه آموزه و سلاحی خشونت را به تسلیم وادار می کند. و آنتی دوت خشونت آئینی چیست.
ساتیگرای در جامعه ای اندیشه ساز و دوران ساز است که حقوق انسان به رسمیت شناخته شود و زیستن هر انسان بعنوان حقی بدون خدشه به حساب آید. وقتی پافشاری بر حقیقت جز مرگ آن هم مرگی بی حاصل نتیجه ای ندارد همانطور که تا کنون نداشته است پس دیگر چه جای ساتیگرا.
۱۸۳
زن به عنوان ناموس
در جوامع نخستین و مادر سالار نقش زن نقشی اصلی بود و فرزندان بعنوان مادر شناخته می شدند و پدر نقشی نداشت. اما با ورود به دوران کشاورزی و برتری نقش مرد بعنوان موتور محرک زندگی و با ورود به دوران تک همسری زن جزئی از دارایی های مرد به حساب می آمد و حالت شیئت بخود می گرفت. گذار از جامعه زن سالار به جامعه مرد سالار گذاری اجتناب ناپذیر بود که انسان توانست مسئله دارایی هایش را بعد از مرگ خود سامان دهد.
در دوران زن سالاری بشر با مرگ مرد دارایی های مرد به خانواده مرد منتقل می شد و فرزندان سهمی نمی بردند. با این گذار و نامیده شدن فرزندان بنام پدر ثروت به فرزندان منتقل شد و زن نیز بخشی از این دارایی ها به حساب می آمد.
از این دوران ببعد از است که دوگانه ناموس -غیرت یک بر ساخته اجتماعی می شود که رنگ تعصبات بدوی و قبیله ای به خود می گیرد تا بتواند زن را بعنوان بخشی از دارایی های مرد از تعرض غیرمصون بدارد. در دروان های بعد این بر ساخته اجتماعی مُهر طبقاتی نیز می خورد و ثقل سنگین تری می یابد .
زن بعنوان ناموس زاده یک جامعه مرد سالار و طبقاتی است که ترجمان شیئیت و مالکیت یک انسان توسط یک انسان دیگر را دارد و با اضمحلال طبقات از فرهنگ انسانی ناپدید خواهد شد.
۱۸۴
داستان فرقه دموکرات
در این داستان باید دید فرقه چه می خواست. شوروی در پی چه بود و شاه و قوام چه می خواستند.
شوروی در پی منطقه حائل امن در کنار مرزهایش بود و کمی نفت بعنوان غنیمت جنگی. بدنبال تجزیه هم نبود چه به لحظ توازن قوا در سطح جهانی و چه به لحاظ اهدافی که داشت. شوروی با نگاه داشتن ارتش سرخ در ایران و حمایت ضمنی اش از فرقه هدفی جز چانه زنی و گرفتن امتیاز از ایران نداشت. و وقتی قول نیم بند قوام را برای نفت گرفت نه تنها از ایران رفت بلکه با گرفتن سلاح و مستشارانش کمر فرقه را شکست.
فرقه بدنبال خود مختاری بود و در صورت ممکن نبودن خودگردانی محلی. و از حضور ارتش سرخ و حمایت شوروی بعنوان فرصتی برای بازسازی آذربایجان و گسترده کردن حمایت های مردمی خود بود.
شاه و قوام بدنبال سرکوب فرقه و هر خواست دموکراتیک دیگر بودند. در کادر یک دولت دیکتاتور و وابسته هیچ حقی نمی گنجید.
دشمنان فرقه
عوامل سازمان یافته فئودال های فراری، تاجران بزرگ، روحانیون زمیندار و مخالف تقسیم زمین و مخالف حق رای زنان، ناسیونالیست های میان تهی تمامی کسانی که بنوعی از حضور سیاسی و اجتماعی فرقه آسیب دیده بودند.
فرقه دشمنانی هم در بیرون آذربایجان داشت؛ دسته های اعزامی از محافل فاشیست و دسته های اعزامی از سوی دولت و ارتش.
شروع کشتار
چراغ سبز کشتار را شوروی داد. با بستن قرارداد نفت با قوام و فشار بر فرقه برای سازش با قوام و کوتاه آمدن در کارها و در آخر گرفتن سلاح های سنگین از فرقه و بردن مستشارهای نظامی اش از ارتش فرقه. تمامی این اتفاقات از چشم تهران دور نبود.
برای سر بریدن فرقه از مدت ها قبل دشمنان فرقه شمشیرهای شان را تیز کرده بودند و منتظر فرصت مناسب می گشتند. کلید کشتار را قوام زد نخست با گرفتن زنجان و بعد با فرستادن ارتش به تبریز برای برقراری آرامش در انتخابات که رویه کار بود. فرقه وارد جنگ مرگ و زندگی خود شده بود. و تصمیم داشت مقاومت کند اما این خواست شوروی نبود پس با یک کودتا پیشه وری و پادگان و جهانشاهلو عزل و به شوروی تبعید شدند و رهبری فرقه بدست بیریا و دکتر سلام اله جاوید سپرده شد که از مدت ها قبل با تهران سر و سری داشت. ارتش در نزدیکی های تبریز پا شل کرد تا دشمنان فرقه کار خود را بکنند و فرقه را قتل عام کنند. آن هایی که می توانستند به شوروی گریختند. آنهایی که می توانستند راه کوه و بیابان را در پیش گرفتند و آن ها که ماندند توسط اوباش قتل عام شدند. سرهنگ زنگنه دادستان ارتش جنایت را تمام کرد. در جایی ارتشبد فردوست از ۳۰۰۰ نفر بر چوبه دار یاد می کند.
نجات آذربایجان در نزدپان ایرانیست ها چیزی جز قتل عام مردم بیگناه آذری نبود و نیست.
مانیفست فرقه
فرقه راز پنهانی نداشت هر آن چه می خواست در بیانیه ۱۲ شهریور به روشنی روز نوشت و الباقی را در کارنامه عملی خود محقق ساخت.
احیای هویت ملی؛ حق خودمدیرتی در سرزمین آذربایجان؛ حق انتخاب مسئولان و مدیران ایالتی و ولایتی از میان اهالی؛ داشتن مجلس نمایندگان منتخب مردم آذربایجان؛ حق رای به زنان؛ شرکت دادن زنان در کارهای اجتماعی؛ داشتن سهم نمایندگان متناسب با جمعیت آذربایجان در پارلمان تهران؛ آموزش به زبان ترکی تا کلاس سوم و از آن پس به هر دو زبان ترکی و فارسی؛ مکاتبات و مکالمات در ادارات و مدارس و دادگاه های آذربایجان به زبان ترکی؛ انتشار روزنامه ها و مطبوعات و کتاب ها و برنامه های رادیوئی به زبان ترکی؛ مبارزه با بیسوادی؛ ایجاد دانشگاه های پزشکی، کشاورزی، دانشسرای تربیت معلم؛ ایجاد کتابخانه و قرائتخانه عمومی؛ درخواست اختصاص بیش از نیمی از درآمد ارسالی به مرکز، به مصرف نیازمندی های خود آذربایجان؛ مدیریت دولت دموکرات بر روابط مالک و رعیت به نحوی که دهقان زندگی شایسته ای داشته و مالک نیز به ادامه کارش امیدوار باشد؛ تقسیم املاک مالکانی که فرار کرده اند و یا درآمدهای حاصل از دسترنج دهقانان را در تهران صرف خوشگذرانی می کنند. حمایت از سندیکای کارگری و حقوق کارگران؛ پائین آوردن قیمت ارزاق؛ احداث سیستم های آبرسانی به شهر تبریز؛ احداث بیمارستان و اقداماتی در راستای بهبود وضعیت بهداشتی و سلامتی مردم؛ احداث جاده ها و خیابان های جدید؛ آغاز آسفالت کردن خیابان ها؛ تاسیس رادیو تبریز؛ افتتاح نخستین سالن تآتر؛ ایجاد موزه و باغ و فضای سبز در شهر تبریز.
۱۸۵
توضیح شر در انسان های اخلاق مدار
پرسش این است چگونه می شود آدم هایی که در زندگی عادی پدری مهربان و همسایه ای دل رحم و صاحب فرهنگ است. بمحض این که به سر کار خود حاضر می شود جلادی به تمام معنا می شود. چه مکانیسمی در روح و روان این چنین آدم ها عمل می کند.؟
نگاه کنیم و ببینیم چگونه یک فرد در فاصله زمانی و مکانی هویتی دو گانه می یابد:
توجیه جنبه های غیر اخلاقی عمل
پنهان شدن در پشت اهداف متعالی
پاک کردن زمین از گناهکاران
بکار بردن واژه های گمراه کننده برای عمل غیراخلاقی
مقایسه خود و عمل خود با آدم های بسیار شرور
مقصر دانستن مقامات مافوق
انسانیت زدایی از قربانی
مقصر نشان دادن قربانی
۱۸۶
ژان ژاک روسو
روسو نویسنده کتاب مهم قرارداد اجتماعی ست که در این کتاب رابطه میان قانون با عدالت و آزادی را توضیح می دهد.
روسو می گوید: دولت باید متکی به قرارداد اجتماعی باشد. در این قرارداد آن چه که مهم است اراده عمومی ست. و مرادش از اراده عمومی حاکمیت مردم است که در خدمت خیر و صلاح عمومی ست.
روسو بر این نظر بود که زندگی تحت حاکمیت قانون آزادی انسان را تضمین می کند. قانونی که از اراده عمومی نشات می گیرد وعام و جهانشمول است. و برابری طبیعی انسان ها را در حقوق ایجاد می کند. رابطه اکثریت و اقلیت جامعه را قرار داد اجتماعی تعیین می کند و همه باید از این قرار داد که خود در تصویب آن شرکت کرده اند اطاعت کنند. این قرارداد اصول راهنمای یک جامعه مطلوب را مشخص می کند.
دولت روسو منتخب مردم و مجری اراده عمومی است. که بر پایه اصول دموکراسی مستقیم بنا شده است. و از آن جا که فرد جامعه را درست می کند و جامعه دولت را بوجود می آورد، پس فرد مقدم است بر دولت و وجود دولت برای آسایش فرد است. در نزد روسو رهبران حکوت نباید حاکم مطلق باشند آن ها باید مجریان قانون باشند، قانونی که بیان اراده عمومی ست.
روسو سه نوع حکومت را برمی شمارد:
۱- مردم سالاری
۲-اشراف سالاری
۳- سلطنت
در نزد روسو آن چه مهم بود شکل حکومت نبود بلکه خدمت گذار بودن و مامور اراده عمومی بودن آن بود.
۱۸۷
اپیکور و راه رهایی انسان از رنج
سردیس اپیکور پشت به پشت پیکرهٔ شاگردش، مترودوروس، در موزه لوور
اپیکور چهار دستور اخلاقی داشت:
از خدایان نهراسید
از مرگ باکی نداشته باشید
لذت در دسترس همگان و تحصیل آن آسان است
خردمند در رنج هم خوشبخت است
اپیکور بدنبال فراهم کردن آسایش روحی برای انسان بود و بر این باور بود که انسان ها
از دو چیز می ترسند:
از خدایان
از مرگ
اپیکور برای خدایان نقشی در زندگی بشر قائل نبود.
و ترس انسان از مرگ و دنیای بعد از مرگ را بیهوده می دانست. به باور او مرگ از بین رفتن حساسیت است و با مرگ جسم روح هم از بین می رود.
در مرگ شری نیست. تا زمانی که ما زنده ایم مرگ نیست و چون مرگ آید ما نیستیم. مرگ صفحه آخر دفتر هستی نیست. دفتر هستی کتاب کاملی است. پس مرگ نمی تواند این کتاب را در نیمه رها کند. مرگ در نشئه دیگر ورق زدنی دیگر در دفتر هستی ست پس باید با آرامش از این صفحه و از ازین نشئه به نشئه دیگر رفت. باید با آرامش با حوادث روبرو شد. بخشی از این حوادث ناشی از تقدیرند و از کنترل ما خارج است ما تنها مسئول آن بخش از حوادث هستیم که خود مسبب آنیم.
ترس را از یاد ببرید تا آرامشی بزرگ بر روح شما چیره شود و روان تان در سکون باقی بماند پس خیر اعلی که همان لذت است حاصل شود.
۱۸۸
وضعیت دوران
گفته می شود
«برای تحلیل وضعیت یک کشور معین و مشخص کردن راه رشد آن کشور برای توسعه باید در ابتدا یک تحلیل کلی از وضعیت جهان داشت.
در گذشته چپ ها با برساخت یک مفهوم اساسی به نام دوران بر این اعتقاد بودند که دوران ما دوران نابودی نظام سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم است و البته این مفهوم برساخته جبهه سوسیالیسم واقعاً موجود بود و با وجود آن جبهه آن ها بر این باور بودند که با کمک آن جبهه می توانند از نظر اقتصادی در برابر نظام سرمایه قد علم کنند و بجای راه رشد سرمایه داری راه رشد غیرسرمایه داری را در پیش بگیرند. اما با فروپاشی بلوک شرق و چرخش آن کشورها در جهت پیوستن به نظام سرمایه داری مفهوم دوران گذار به سوسیالیسم نیز مورد تردید و انکار قرار گرفت.
یکی از خصوصیات اصلی نظام سرمایه داری تقسیم جهان به کشورهای مرکزی و پیرامونی است. رشد سرمایه بدون غارت کشورهای پیرامونی امکان نداشته و ندارد. در قرن بیستم دو انقلاب بزرگ در کشورهای پیرامونی صورت گرفت: انقلاب روسیه و چین واکنون می توان گفت که کشورهایی مثل چین و روسیه در تلاش برای رسیدن به کشورهای مرکز راه انقلاب و برپایی سوسیالیسم را به کناری نهاده اند و دارند چارنعل بسوی پیوستن به جهان سرمایه می تازند.
آیا براستی آن دوران، دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم بود؟ اگر چنین بود چرا در عمل به جهانی شدن هر چه بیشتر سرمایه داری منجر شد وهمه راه ها به رم ختم شد.
ویژگی سرمایه داری جهانی در تقسیم جهان به دو اردوگاه کشورهای پیشرفته و توسعه نیافته سازنده تضاد غالب جهان کنونی است این تضاد اصلی در جهان امروز است. برساختن سوسیالیسم در یک کشور غیرممکن است و لاجرم پروژه برپایی سوسیالیسم یک پروژه جهانی است و تا آن زمان هدف برنامه توسعه در یک کشور پیرامونی پیمودن سریع ترین راه برای کم کردن اختلاف خود با کشورهای مرکز است.
و در این دوران رشد با برافراشتن پرچم مبارزه با سرمایه در عمل با توجه به هژمونی سرمایه داری در سطح جهان سرمایه های کشورهای پیرامونی هرچه سریع تر فرار را بر قرار ترجیح می دهند و به سرمایه داری جهانی و مرکزی ملحق می شوند.
این تصور که سرمایه داران را می توان با یک برنامه خاص از جامعه حذف کرد و سرمایه های آنان را مصادره کرد و به نفع عموم مردم به کارگرفت تصوری عبث است. آن ها با سرمایه های شان می روند و در عمل راه رشد و توسعه را با بن بست روبرو می کنند. اگر با این تحلیل به گذشته بنگریم بالاجبار نحوه قضاوت مان در باره بسیاری از مسائل تفاوت خواهد کرد. تاریخ را نمی توان از نو نوشت اما می توان از آن درس آموخت. آیا این شجاعت را در خود سراغ داریم که به زخم پاهای مان بگوییم که از راه های رفته کدام راه به عبث بوده است.»
دو نکته
نکته نخست؛ در کشورهای پیرامونی اگر بپذیریم یکی از راه های برخاستن ورود به فاز توسعه از جنس سرمایه داری ست یک نکته مهم مغفول می ماند چه کسی قرار است کشور را وارد ریل توسعه کند.؟
سرمایه داری بی بته ای که تمامی منابع زیرزمینی و روزمینی را غارت می کند و در حساب های کانادا و امریکا و اروپای و دوبی خود می ریزد قرار است این کار را بکند.؟ گروه خون این نوکیسه ها به این حرف ها نمی خورد. اگر می خورد بجای یک کشور ورشکسته با کُره یا ژاپن روبرو بودیم.
و نکته دوم: باعث تعجب است، کسانی در کشورهای پیرامونی هستند که با چراغ بدنبال بورژوازی ملی یا داخلی یا خودی یا کار آفرین می گردند. وخوشبین اند که پیدا می کنند و اگر نیافتند می سازند. باید روی این دو نکته بیشتر خم شد.