مصطفی شعاعیان (فصل سوم؛ بخش دوم)


 

 

مصطفی شعاعیان
فصل سوم؛ بخش دوم

محمود طوقی

 

همزیستى مسالمت ‏آمیز لنین
همزیستى مسالمت‏ آمیز وقتى طرح شد که بلشویک‏ها از جنگ داخلى ۲۳-۱۹۱۷ سربلند بیرون آمده بودند و براى بازسازى اقتصاد ویران خود نیاز به ارتباط تجارى با جهان سرمایه ‏دارى را داشتند.
ثمره این همزیستى قربانى شدن انقلاب جنگل بود. در مرحله بعد قربانى شدن نهضت دمکراتیک آذربایجان در سال ۱۳۲۴.
بعدها، از استالین به بعد، در زمان خروشچف مطرح شد که شوروى از نظر نظامى به آن حد از قدرت رسیده است که دیگر امکان ندارد سوسیالیسم، را از نظر نظامى نابود کرد مگر آن‏ که سرمایه ‏دارى تن به نابودى کل کره زمین بدهد. پس جهان سرمایه‏ دارى مجبور است به حضور سوسیالیسم در یک زندگى مسالمت‏ آمیز در کنار خود رضایت بدهد. این زمانى بود که زرادخانه شوروى پُر بود از بمب اتمى که مى‏ توانست، پنج بار کره زمین را نابود کند.
خروشچف اعلام کرد جنگ شرق و غرب از این به بعد در عرصه فرهنگ و تکنولوژى خواهد بود. همزیستى مسالمت‏ آمیز در ابتدا از ضرورت‏ هاى واقعى برخاست، بازسازى اقتصاد ویران شوروى. شعاعیان این رابطه را مى‏ پذیرد. بلشویک ‏ها نیز در ابتدا بر این باور بودند که چون «نپ»، سیاست‏ هاى جدید اقتصادى، که گامى به پس بود. موقتى است و در اولین فرصت این همزیستى به جنگى تمام عیار با جهان سرمایه تبدیل خواهد شد. اشکال کار در همزیستى به ‏عنوان یک تاکتیک نبود. اشکال در آن بود که این کمک ‏ها در جهت بازسازى سوسیالیستى قرار نگرفت. و این عقب‏ نشینى جبران نشد. «همزیستى مسالمت‏ آمیز به نیروهاى کارگرى پیروز یک کشور مى ‏آموزد براى آن‏ که نان پاره‏ اى را به کف آورد، راه آشتى و مسالمت را در نظام و حقوق و فرهنگى که ویژه ضدانقلاب است برگزیند بدان امید که در آینده ضدانقلاب را در روز قطعى نابود کنند. همزیستى مسالمت‏ آمیز خلع سلاح و خاموش کردن آتش انقلاب است.»

۴۸- هرجا سخن از فرمانروایى است در واپسین تحلیل سخن از حاکمیت طبقه ‏اى بر طبقه دیگرست.
۴۹- دولت فرآورده ناسازگارى منافع طبقاتى است. افزارى‏ ست که طبقه چیره در اقتصاد، چیرگى ‏اش را بر سیاست اعمال مى‏ کند.
۵۰- سرشت دولت توأم است با دیکتاتورى و آزادى، آزادى طبقه چیره و دیکتاتورى برعلیه طبقه زیر فرمان.
۵۱-در سوسیالیسم فرمانروایى با طبقه کارگر است. چرا که جامعه سوسیالیستى جامعه ‏اى‏ست طبقاتى پس طبقه کارگر دولت خود را سامان مى‏ دهد و با همان سرشت دو گانه ـ دیکتاتورى و آزادى و به دیکتاتورى پرولتاریا معروف است.

دیکتاتورى پرولتاریا
دیکتاتورى پرولتاریا از همان نخستین روز طرح آن توسط مارکس از مقوله‏ هاى بحث‏ برانگیز در جنبش کمونیستى بوده است.
تا سال ۱۹۱۷ این بحث‏ ها جنبه نظرى داشت و حول این مسأله مى‏ گشت که دیکتاتورى پرولتاریا یعنى چه؟ آیا همان حاکمیت پرولتاریاست. آیا با حکومت کارگرى تفاوت دارد. آیا بخش آغازین حکومت کارگرى است. آیا نگاه مارکس به این مقوله نگاهى اجتماعى ـ طبقاتى بوده است یا شکلى ـ ساختارى. اما با روى کار آمدن بلشویک ‏ها در اکتبر۱۹۱۷بحث از زاویه نظرى خارج شد و جنبه علمى گرفت. نخستین بحث جدى بین کائوتسکى که رهبر بزرگ انترناسیونالیسم دوم بعد از مرگ انگلس بود که به ‏شیوه حکومت بلشویک ‏ها اعتراض کرد و دیکتاتورى را مغایر اصول مارکسیسم دانست و آزادى را پیش ‏شرط تحقق سوسیالیسم دانست. لنین در جزوه معروف «دیکتاتورى پرولتاریا و کائوتسکى مرتد» با رد دمکراسى بورژوازى، دمکراسى پرولترى را وسیع ‏ترین و عالى‏ ترین دمکراسى بشر نامید.
بعد از مرگ لنین و روى کار آمدن استالین از سال ۱۹۲۳ و روى کار آمدن حکومت ترور و وحشت. زاویه بحث به ‏طور کامل تغییر کرد.
استالین حکومت استبدادى خود را همان دیکتاتورى پرولتاریا گرفت. و در پشت آن سنگر گرفت تا جنایت ‏هاى خود را توجیه کند، بورژوازى به این امر دامن زد. آنان نیز در تبلیغاتشان دیکتاتورى استالین را همان دیکتاتورى پرولتاریا گرفتند. و استبداد را ذاتى تفکر مارکسیستى دانستند.
پس در جنبش کمونیستى انشقاق بزرگى ایجاد شد. بخش بزرگى از احزاب کمونیست اروپایى دیکتاتورى پرولتاریا را همان دیکتاتورى گرفتند و آن‏را از برنامه حزب حذف کردند. وعده‏ اى دیگر با پذیرش دیکتاتورى پرولتاریا به ‏عنوان یک مقوله اساسى و مارکسیسم دست به توجیه جنایت‏ هاى استالین زدند. اما به ‏راستى دیکتاتورى پرولتاریا در نزد مارکس و انگلس، حاکمیت پرولتاریا بود. و هیچ ربطى نه با دیکتاتورى استالین و نه با هیچ سیستم دیکتاتورى دیگر نداشت.

نکاتى پیرامون دیکتاتورى پرولتاریا
۱- دیکتاتورى پرولتاریا نخستین بار در ژانویه ۱۸۵۰ در مقالاتى که مارکس در لندن مى‏ نوشت ظاهر شد. این مقالات بعداً تبدیل شد به کتاب مبارزه طبقاتى در فرانسه (۱۸۵۰ـ۱۸۴۸).
تاریخ ۱۸۷۵ و نقد گوتا نخستین متنى نیست که دیکتاتورى پرولتاریا در آن آمده است و این استناد غلط است.
۲- درکى که متفکرین قرن نوزده از دیکتاتورى داشتند متفاوت بود با درکى که متفکرین قرن بیستم از آن داشتند. و این برمى‏ گشت به پیشینه تاریخى مقوله دیکتاتورى.
۳- دیکتاتورى از دیکتاتور گرفته شده است که نهاد مهمى در جمهورى رم باستان بود. این نهاد براى اعمال قدرت در شرایط اضطرارى توسط یک شهروند مورد اعتماد براى مقاصد محدود و مدت محدود و حداکثر شش ماه، در نظر گرفته شده بود و هدف آن حفظ وضع موجود جمهورى بود برابر خطرات داخلى و خارجى. نهاد دیکتاتورى یک نهاد دمکراتیک بود، نخست آن‏که مشروعیت ‏اش را از قانون اساسى مى‏ گرفت دوم آن‏که قدرت قانون‏گذارى محدود داشت و سوم آن‏که حداکثر شش ماه این حالت اضطرارى برقرار بود.
این نهاد بعد از سه قرن توسط ژولیوس سزار که خود را دیکتاتور نامید منحل شد.
۴- در اردوگاه چپ براى نخستین بار در سال ۱۸۲۸ بوناروتى معاون بابوف در کتاب خود آورد. (بابوف جناح چپ کمون پاریس بود که سازمان توطئه براى برابرى را در سال ۱۷۹۶ درست کرد) در این کتاب بوناروتى حکومت انقلابى را دیکتاتورى گروه کوچکى از انقلابیون مى ‏داند که انقلاب را انجام داده‏ اند و وظیفه خود را آموزش مردم مى ‏دانند تا به مرحله دمکراسى برسند (دیکتاتورى آموزشى) بعدها این کتاب زمینه تفکر بلانکى شد.
۵- انتساب دیکتاتورى پرولتاریا به بلانکى بدان علت است که وانمود کنند مارکس این ایده را از بلانکى گرفته است. و او یک کودتاگر بلانکیست است. بلانکى به‎دیکتاتورى نخبگان نظر داشت. در حالى‏ که مارکس از کاربرد دیکتاتورى پرولتاریا، به‎حاکمیت سیاسى یک طبقه مى‏ اندیشید.
۶- در اوایل سال ۱۸۴۸ مارکس به این نتیجه رسید که براى تغییرات کمونیستى طبقه کارگر باید قدرت سیاسى را به‏ دست آورد. و به ‏دنبال آن حاکمیت کارگرى و دولت کارگرى آمد. دیکتاتورى پرولتاریا در این پروسه مطرح شد. در مانیفیست همین مضمون آمده است: «هدف بى ‏واسطه کمونیست ‏ها ارتقاى پرولتاریا به یک طبقه، سرنگونی سلطه بورژوازى و تسخیر قدرت سیاسى توسط طبقه کارگر است.»
۷- در فصل اول کتاب مبارزه طبقاتى در فرانسه مارکس دیکتاتورى بورژوایى را معادل سلطه بورژواى مى‏ گیرد و براى خصلت‏ بندى جمهورى بورژوایى به ‏کار مى‏ برد. و وقتى مى‏ نویسد در جریان انقلاب فرانسه شعار شجاعانه: «سرنگون بورژوازى و دیکتاتورى پرولتاریا ایجاد باید گردد» مطرح شد، در واقع مسأله سلطه و خصلت‏ بندى را در نظر دارد.
۸- و وقتى مى ‏گوید: «پرولتاریا هنوز نمى‏ توانست از طریق تکامل همه طبقات دیکتاتورى انقلابى را به ‏دست آورد» در واقع مسأله حاکمیت طبقه را در نظر دارد نه حاکمیت گروهى کوچک را دارد با دیکتاتورى از نوع بلانکى مرزبندی مى‏ کند.
۹- در سال ۱۸۵۰ در فصل سوم مبارزه طبقاتى در فرانسه مى‏ نویسد: «پرولتاریا به ‏طور فزاینده خود را با مدل سوسیالیسم انقلابى سازمان مى ‏دهد. این سوسیالیسم عبارت است از اعلام تداوم انقلاب و دیکتاتورى پرولتاریا. همچون نقطه ‏گذار امحاى تمایزات طبقاتى به ‏طور کلى».
۱۰- مارکس به طول معمول از حاکمیت طبقه کارگر نام مى‏ برد. کاربرد دیکتاتورى طبقاتى در نزد او به معناى، حاکمیت و قدرت سیاسى طبقه کارگر است.
۱۱- در سال ۱۸۵۲ در نامه به ویدمیر مارکس مى‏ نویسد: «مبارزه طبقاتى ضرورتاً به‌ دیکتاتورى پرولتاریا منجر مى‏ شود. که این دیکتاتورى، عبارت از گذار به امحاى تمام طبقات و به جامعه بى‏ طبقه. که روشن است منظور حاکمیت سیاسى است. و این حاکمیت براى گذار به جامعه بى‏ طبقه مى‏ باشد.
۱۲- از سال ۱۸۵۲ به مدت ۲۰ سال مارکس دیگر از اصطلاح دیکتاتورى پرولتاریا استفاده نکرد. به ‏خاطر آن‏که جنبش انقلابى در حال رکود بود. و دیگر اتحاد بابلانکیست ‏ها که به این مقوله حساسیت زیادى داشتند مطرح نبود.
۱۳- مارکس کمون پاریس را مظهر گرایش حکومت مردم بر مردم مى ‏دانست که مؤسسات دمکراتیک را به جمهورى داده بود. و ضمنا آن ‏را نمونه دیکتاتورى پرولتاریا هم مى‏ دانست.
در کمون هیچ نشان آشکارى از دیکتاتورى به معناى مدرن نبود. و منظور مارکس از دیکتاتورى حاکمیت سیاسى طبقه کارگر در کمون پاریس است.
۱۴- در سپتامبر ۱۸۷۱، کنفرانس لندن، اولین اجلال انترناسیونال پس از کمون با شکست کمون و آمدن کموناردهاى بلانکیست به انترناسیونال مارکس بار دیگر از واژه دیکتاتورى پرولتاریا استفاده کردند.

«کمون عبارت بود از تصرف قدرت سیاسى به ‏وسیله طبقه کارگر، هدف آن عبارت بود از میان برداشتن بنیاد حاکمیت و ستم طبقاتى، اما پیش از آن‏که چنین تغییرى بتواند صورت بگیرد یک دیکتاتورى پرولترى ضرورت دارد.

۱۵- در سال ۱۸۷۲ مارکس دیکتاتورى پرولتاریا را هم‏ طراز دیکتاتورى بورژوازى بیان مى‏ کند مارکس از دیکتاتورى ‏هاى طبقاتى خصلت طبقاتى قدرت سیاسى را در نظر دارد نه اشکال ویژه حکومتى.
۱۶- وقتى انگلس مى‏ گوید: «به ‏علاوه هر حزب پرولترى واقعى از چارتیست‏ هاى انگلیسى به بعد همیشه یک سیاست طبقاتى معین یعنى سازماندهى پرولتاریا به مثابه یک حزب سیاسى مستقل را به ‏عنوان نخستین پیش ‏شرط مبارزه و دیکتاتورى پرولتاریا را به مثابه هدف بى ‏رابطه مبارزه مطرح مى‏ کند»، این پیش ‏فرض است که دیکتاتورى پرولتاریا داراى معناى ویژه ‏اى جز برقرارى حاکمیت طبقه کارگر نیست.
۱۷- انگلس در نقد بلانکى چنین مى‏ گوید:
از آنجا که هر بلانکى هر انقلاب را همچون حمله ضربتى یک اقلیت کوچک مى ‏فهمد به خودى خود نتیجه گرفته مى‏ شود که به ‏دنبال پیروزى آن یک دیکتاتورى باید ایجاد گردد.
ـ خوب توجه کنید نه دیکتاتورى تمام طبقه انقلابى یعنى پرولتاریا بلکه
دیکتاتورى عده ‏اى کوچک ـ

۱۸- ۱۸۷۵ نقد برنامه گوتا
انگلس در آستانه وحدت دو حزب سوسیالیست آلمان (به رهبرى ببل و لاسال، نقد مارکس بر برنامه اول حزب آلمان را چاپ کرد:
بین جامعه سرمایه‏ دارى و سوسیالیستى در راه تبدیل انقلابى اول به دومى، متناسب با این دوره یک دوران انتقال سیاسى وجود دارد که چیزى نمى‏ تواند باشد جز یک دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا»

۱۹- این‏که مى‏ گویند مارکس دولت کارگرى را برحسب شدت دیکتاتورى، «دیکتاتورى پرولتاریا» مى‏ نامید، غلط است. از نظر مارکس دولت کارگرى چیزى نمى‏ تواند باشد مگر دیکتاتورى پرولتاریا. در واقع دیکتاتورى پرولتاریا، دولت طبقه کارگر است. مارکس به محتواى اجتماعى دولت و خصلت طبقاتى قدرت سیاسى نظر دارد نه بیان اشکال ماشین حکومتى یا جنبه ‏هاى ساختارى آن و یا سیاست‏ هاى آن.
۲۰ – ۱۵ سال این مقوله دیگر مطرح نشد تا این‏که در سال ۱۸۹۰ که حزب سوسیال دمکرات آلمان برنامه ارفوت را جایگزین برنامه گوتا کرد، انگلس این نقد را (نقد گوتا) را چاپ کرد.
۲۱- ۱۸۹۰ نامه انگلس به اسمیت
«اگر قدرت سیاسى فاقد قدرت اقتصادى است. پس چرا براى دیکتاتورى سیاسى پرولتاریا مبارزه مى‏ کنیم.
۲۲- انگلس با دمکراسى حقیقى خواندن کمون مى ‏گوید:
«آیا مى‏ خواهید بدانید دیکتاتورى پرولتاریا شبیه چیست. به کمون پاریس نگاه کنید»

جمع ‏بندى کنیم
کارل کائوتسکى، «دیکتاتورى پرولتاریا را در نزد مارکس یک عنصر اتفاقى مى ‏داند. خرده کلمه ‏اى که مارکس در یکى از نامه ‏هایش از آن استفاده کرده است.  و کارل  دیهل «دیکتاتورى پرولتاریا» را بى‏ اهمیت در آثار مارکس مى ‏داند.  و شلمو آدمیزى مى‏ گوید: مارکس بین ۳-۲ بار در طول عمرش از این واژه استفاده کرده است.

مقوله دیکتاتورى پرولتاریا از سال ۱۸۵۰ در آثار مارکس ظاهر شد. در سال ۱۸۴۸ که مانیفست منتشر مى‏ شود، از آن خبرى نیست. اما از ۱۸۵۰ به بعد این مقوله چه در رابطه با نقد تفکرات بلانکى که به دیکتاتورى نخبگان معتقد بود و چه در مناسبت‏ هاى دیگر این مقوله به ‏عنوان حاکمیت طبقه کارگر به ‏کار برده مى‏ شود. از یاد نباید برد که دیکتاتورى با پس ‏زمینه تاریخى است با معناى امروزیش که حکومت مستبد و فردى معنا مى ‏دهد. هم‏خوانى نداشت.
به‏ هرروى دیکتاتورى پرولتاریا یکى از مقولات اساسى مارکسیسم است که به ‏عنوان دولت گذار طبقه کارگر در فاصله بین حکومت بورژوازى سرنگون شده و جامعه بى‏ طبقه.
دیکتاتورى پرولتاریا، دولت خاص جوامعى است که پرولتاریا به ‏قدرت مى ‏رسد و رسالت‏ هاى زیر را به‏ عهده دارند:
۱- در هم شکستن مقاومت بورژوازى براى بازگشت به قدرت
۲- جلوگیرى از تبدیل بورژوازى کوچک به بورژوازى بزرگ
۳- فراهم ساختن دمکراسى درون خلق
۴- درهم کوبیدن مقاومت‏ هاى ارتجاعى
۵- ریشه‏ کن کردن کلیه مناسبات ناعادلانه طبقات استثمارگر
۶- محو تدریجى شرایط عادى که باعث تجدید تولید مناسبات استثمارگرانه مى ‏شود.
۷- رشد کامل اقتصاد سوسیالیستى
۸- ارتقاى آگاهى کمونیستى
۹- حذف هرگونه تضاد در جامعه سوسیالیستى (تضاد بین شهر و ده، تضاد بین کارگران و دهقانان و تضاد بین کار فکرى و کار یدى
۱۰- محو هرگونه مالکیت بر ابزار تولید
۱۱- آماده کردن شرایط براى گذار به جامعه کمونیستى

دو نکته مهم
۱- بوخارین در ضرورت دیکتاتورى پرولتاریا مى‏ گوید: پرولتاریا براى تحقق نظام کمونیستى باید مجموعه قهر و کلیه قدرت را در دست گیرد. تا با درهم شکستن بى ‏رحمانه مقاومت بورژوازى و سلب آزادى از بورژوازى زمینه را براى دگرگونى ‏هاى اقتصادى و گذار به جامعه کمونیستى آماده کند. در موارد استثنایى از اقدام به ترور نیز دولت کارگرى خوددارى نخواهد کرد.
ترور، آن‏ هم توسط یک حکومت نه توسط یک حزب اپوزیسیون، آن‏ هم توسط یک حکومت کارگرى هر توجیهى داشته باشد، توجیهى مارکسیستى ندارد.
۲- لنین در تعریف دیکتاتورى پرولتاریا مى ‏گوید: دمکراسى اکثریت بر اقلیت. فرق آن با فاشیسم چیست. فاشیسم هم دیکتاتورى اکثریت بر اقلیت است. پس حقوق اقلیت چه مى‏ شود در یک نظام سوسیالیستى. مقایسه کنیم این سخن لنین را با نظر کائوتسکى که مى‏ گوید: دمکراسى یعنى حفظ حقوق اقلیت. به ‏راستى دیالکتیک اکثریت ـ اقلیت در یک حکومت کارگرى چیست.
این اقلیت را چگونه معنا مى‏ کنیم. حد و مرز آن کجاست. آیا ۴۹ درصد جامعه نیز اقلیت به حساب مى‏ آید. آیا اکثریت دلیل حقانیت است. آیا اکثریت نمى‏ تواند اشتباه بکند. و آیا این اکثریت، اکثریت عددى جامعه است یا اکثریت که به حقوق تاریخى خود واقف است.

دیکتاتورى حزب نه طبقه
کائوتسکى در بحث خود با لنین به نکته مهمى اشاره مى‏ کند، و مى‏ گوید: «طبقه نمى‏ تواند حکومت کند بلکه سیادت مى‏ کند.» و از سویى دیگر یک حزب نمى‏ تواند نماینده تمام طبقه باشد، این شدنى نیست چرا که یک طبقه از لایه ‏هاى مختلفى تشکیل شده است و احزاب مختلفى مى‏ توانند این لایه ‏ها را نمایندگى کنند  پس مى‏ توان از دیکتاتورى یک حزب بر دیگر احزاب در یک طبقه و دیگر احزاب در طبقات دیگر سخن گفت. اما دیکتاتورى محدود به این مرحله نمى ‏شود. در خود آن حزب ما جناح چپ و راست و میانه داریم. که هر جناح مى‏ توانند بیانگر تمایلات تاریخى و طبقاتى بخشى از حزب باشند. پس یک جناح در صدد غلبه بر دیگر جناح‏ ها برمى ‏آید. پس مى‏ شود دیکتاتورى یک جناح حزب بر علیه دیگر جناح‏ هاى حزب و از آنجا دیکتاتورى بر دیگر احزاب در طبقه کارگر و از آنجا دیکتاتورى بر احزاب دهقانى و خرده ‏بورژوایى.
اما باز هم این پروسه در همین جا متوقف نمى‏ شود. در همان جناح هم درگیرى‏ هاى جناحى وجود دارد پس در تحلیل نهایى یک نفر غلبه مى‏ کند بر دیگر رقبا.

آزادى مسأله‏ اى بحث‏ برانگیز
تا پیروزى بلشویک‏ها در اکتبر ۱۹۱۷ کمونیست ‏ها دمکراسى بورژوایى را دروغین و کاذب مى ‏دانستند و دمکراسى براى ثروتمندان دیکتاتورى براى فقرا. لنین تا آنجا در نقد دمکراسى بورژوایى پیش رفت که آنرا فریب طبقه کارگر خواند و نوشت: «تا زمانى‏ که ابزار تولید و قدرت سیاسى در دست استثمارگران است. آزادى واقعى براى استثمارشده ‏ها غیرممکن است.  «تنها دیکتاتورى پرولتاریا مى‏ تواند بشریت را از ستم سرمایه از دروغ، کذب و سالوس و دمکراسى بورژوایى ـ دمکراسى براى ثروتمندان و دیکتاتورى براى فقرا ـ برهاند.»
اما با قدرت رسیدن بلشویک‏ ها نخستین بحث این بود که حد آزادى پرولترى کجاست و در واقع دیالکتیک دیکتاتورى ـ دمکراسى پرولتاریا مطرح شد.
کمونیست‏ هاى اروپایى خوش‏بینى بسیارى نسبت به دمکراسى بورژوایى داشتند. کائوتسکى بر این باور بود که تنها راه گذار انقلاب نیست. طبقه کارگر اگر به آن حد از رشد کمى و کیفى برسد که اکثریت مادى و معنوى جامعه را شامل شود مى‏ تواند با استفاده از دمکراسى بورژوایى به قدرت برسد. و بورژوازى را مجبور به تمکین قدرت خود کند. و اگر بورژوازى قواعد بازى را رعایت نکند و دست به سلاح برد، طبقه کارگر مى ‏تواند با توسل به قهر او را منکوب کند و به همگان نشان دهد که این بورژوازى است که دمکراسى را رعایت نمى‏ کند.
کائوتسکى دمکراسى را نه فقط شرط ضرور بلوغ و رشد پرولتاریا مى ‏داند بلکه طبقه کارگر به قدرت رسیده را نیز بى‏ نیاز از دمکراسى نمى‏ داند و بر این عقیده است که سوسیالیسم بدون دمکراسى شدنى نیست و تحقق سوسیالیسم یعنى سازماندهى دمکراتیک تولید و جامعه.
در واقع دمکراسى را شرط ضرورى انتقال قدرت به پرولتاریا و بلوغ پرولتاریا مى ‏داند.
۵۲- پرولتاریاى پیروز از دو سو مورد تهدید است، از بیرون از سوى سرمایه جهانى و از داخل به ‏وسیله توده ‏هایى که پالایش کمونیستى نیافته ‏اند و بیمارى مالکیت در منش و جان آن‏ها روان است و حتى کارگران که با آرمان و منش و جان طبقاتى خود خو نگرفته و حتى رزمندگان و روشنفکران که زندگى و سرشت کارگرى را هضم نکرده ‏اند. پس طبقه کارگر باافزار دیکتاتورى پرولتاریا پشت جبهه سالمى را براى خود سامان مى ‏دهد.
۵۳- اما نمود عینى فرمانروایى طبقه کارگر در زمینه آزادى نمى ‏تواند از سرمایه ‏دارى واپس‏ تر باشد. مایه آزادى در فرمانروایى طبقه کارگر قوام آمده ‏تر و درخشان‏  تر از سرمایه ‏دارى است. همچنین خودکامگى کارگرى تلطیف یافته‏ تر از خودکامگى سرمایه‏ دارى است. شکى نیست آزادى در زمان فرمانروایى پرولتاریا بایستى بسى ژرف ‏تر و ریشه ‏اى ‏تر از دوره سرمایه‏ دارى باشد.

یک نکته
تا سال ۱۹۲۳ سال تثبیت حکومت بلشویک‏ها توجیه خطر ضدانقلاب را داشتند. اما از سال ۱۹۲۳ به‏ بعد سؤال کمونیست ‏هاى اروپایى این بود که دیکتاتورى پرولتاریا به معناى حذف حداقل ‏هاى دمکراسى بورژوایى نیست.
شعاعیان ضمن پذیرش دمکراسى بورژوایى، گامى فراتر مى‏ گذارد و عمق و قوام بیشترى براى دمکراسى پرولترى قائل مى‏ شود. نکته ‏اى که از انقلاب اکتبر به‏ بعد تمامى کشورهاى بلوک شرق آن‏را از یاد بردند. ضمن نقد دمکراسى دروغین بورژوازى، آن بخش از دمکراسى را که طبقاتى نبود و برمى‏ گشت به دستاوردهاى بشرى را هم زیر پا گذاشتند و با برقرارى استبدادى سیاه، دیکتاتورى پرولتاریا را به دیکتاتورى بر پرولتاریا تبدیل کردند.
۵۴- طبقه کارگر از آنجا که پاکیزه از تضادهاى درون طبقاتى‏ ست. آزادى‏ هاى درون طبقاتى‏ اش سرریز از بى ‏پیرایگى و رفاقتى کمونیستى است. و به ‏علت همین سرشت آزادى‏ هاى دوران فرمانروائى ‏اش ژرف‏تر و گسترده ‏تر از آزادى‏ هاى نظام سرمایه‏ دارى است.
۵۵- برنامه ‏ها با آزادى، مشورت، بررسى و پیشنهادهاى همگان تصویب و به اجرا درمى ‏آید.
۵۶- آزادى در درون سازمان طبقه کارگر (حزب) در بالاترین فراز انقلابى خود است.
۵۷- حزب و دولت انقلابى طبقه کارگر بایستى جز در زمینه ‏هاى امنیتى آنچه را که در زندگى سیاسى و اقتصادى و فرهنگى طبقه کارگر مى‏ گذرد در معرض دید پرولتاریاى جهانى قرار دهد. حزب نماینده طبقه کارگر بدین عنوان نیست که نیازى به هم ‏اندیشى و مشورت با او را نداشته باشد.

یک مرزبندى دیگر
آزادى درون حزب و در بالاترین فراز انقلابى آن، و پروسه تصمیم ‏گیرى‏ ها به شکل شفاف و علنى و همگان دو مرزبندى مهم شعاعیان است با احزاب کمونیستى و حکومت‏هاى کمونیستى بلوک شرق و احزاب وابسته.
بعد از انقلاب اکتبر و بعدتر، بعد از جنگ جهانى دوم و شکل‏ گیرى بلوک شرق، دوبلیه گریبانگیر احزاب و دولت کمونیستى شد.
نخست از بین رفتن دمکراتیسم تشکیلاتى به ‏نفع سانترالیسم رهبرى، این استحاله به ‏ویژه بعد از مرگ لنین و در روزگار استالین صورت گرفت.
استالین در پروسه بازسازى کشور رقباى اصلى خود را تحت عنوان سانتریست‏ ها (جناح تروتسکى) و چپ ‏روها (جناح زینوویف و بوخارین) را حذف فیزیکى کرد.
با خلأ «کادرهاى قدیمى» قدرت در دست رهبرى حزب که جناح استالین بود متمرکز شد. و این تمرکز رفته رفته در وجود استالین متبلور شد. و «کیش شخصیت» یا دیکتاتورى استالین به ‏وجود آمد.
احزاب کمونیستى به احزاب استالنیستى بدل شدند. و سانترالیسم ـ دمکراتیسم حزبى تبدیل شد به سانترالیسم مطلق.
دومین بلیه، حزب در کشورهاى بلوک شرق از آنجا که خود را نماینده طبقه کارگر مى ‏دانست، با توطئه ‏هایى که از سوى امپریالیسم مى‏ شد رفته رفته خود را بى‏ نیاز از مشورت و رأى همگانى مى ‏دید. تصمیم ‏گیرى‏ ها در پشت درهاى بسته محدود و محددودتر شد. و رفته رفته مردم، طبقه کارگر و حزب از پروسه تصمیم ‏گیرى‏ ها حذف شدند.
شعاعیان بر این باور است که طبقه کارگر نمى ‏تواند آزادى را در جامعه گسترش دهد مگر آن‏که قبل از آن این آزادى را در جان خود جارى کرده باشد و جان طبقه کارگر حزب طبقه کارگر است. و حزب و دولت قیم طبقه کارگر و توده نیستند. و نباید طبقه و توده را از پروسه تصمیم ‏گیرى‏ ها حذف کرد.
۵۸- شیوه ‏اى که طبقه کارگر با توده‏ ها برخورد مى‏ کند، شیوه همزیستى مسالمت ‏آمیز است.
۵۹- طبقه کارگر با نظام سرمایه‏ دارى زاده مى ‏شود. تا مدتى انگیزه‏ هاى اقتصادى او را به‏ دنبال خود مى‏ کشاند. این دوران دوران ناآگاهى طبقه کارگر است. رفته رفته به‌دروازه طبقاتى خود مارکسیسم نزدیک مى‏ شود. پس نطفه فرهنگ طبقه کارگر بسته مى‏ شود.
۶۰- طبقه کارگر با دانستگى به بنیادهاى فرهنگ خود، از تنگناهاى شیوه ‏هاى ستیز اقتصادى خود را رها مى‏ کند به فراخناى پیکار سیاسى براى به‏ دست آوردن فرمانروایى سیاسى مى ‏رسد. و از اینجا مرزها را مى‏ گذراند و به جهانى بودن مبارزه خود مى ‏رسد.
۶۱- از این زمان به بعد طبقه کارگر تنها در مکان‏ هاى اجتماعى نیست که اقتصاد آفریننده اوست بلکه هرجا فرهنگ رهایى ‏بخش او، فرهنگ کمونیستى، رفته باشد. طبقه کارگر آنجا هم هست، هرچند اقتصاد آفریننده ‏اش اقتصاد سرمایه ‏دارى نباشد.
۶۲- این بدان معنا نیست که طبقه کارگر دیگر نیازى به کارخانه و تولید و وسایل تولید صنعتى ندارد. طبقه کارگر تنها با اتکا بر ریشه ‏هاى مادیش شاخه مى ‏گیرد و  از دست سرمایه‏ دارى رها مى‏ شود. اما طبقه کارگر مى ‏تواند با مصالح ایدئولوژیک و آرمانى ‏اش در مناطقى که به شیوه تولید سرمایه‏ دارى نرسیده است با اتکاى به بنیادهاى مادى طبقه کارگر در کشور دیگر شکل بگیرد.
۶۳- آگاهى کارگرى بدون زندگى کارگرى، دانش‏ اندوزى آکادمیک است، نه زیست آگاهانه کارگرى. براى این‏که آگاهى و زندگى عینى پیوند طبقاتى یابند. بایستگى دارد آگاهى همواره از زندگى عینى و همواره در زندگى عینى پیاده شود. و آگاهانه ‏ترین زندگى کارگرى، زندگى انقلابى طبقه کارگر است. پس براى این‏که طبقه کارگر با فرهنگ خود زندگى کند و قوام یابد، ناگزیر باید در انقلاب خود زندگى کند.
بدینسان دیگر نه کارخانه بلکه انقلاب، اینست دایه پرولتاریا.
پس وظیفه حزب طبقه کارگر نه برپا داشتن کارخانه که بنیان‏گذارى و گسترش انقلاب است. به واپسین سخن دیگر گسترش کار سرمایه ‏دارى نیست که طبقه کارگر انبوه را انبوه ‏تر مى‏ شود و به ‏سوى کمونیسم پیش مى‏ تازد، بلکه با گسترش انقلاب پرولتاریایى است که این پروسه صورت مى ‏گیرد.

نکته ‏اى مجادله‏ انگیز و بدیع
حزب طبقه کارگر و به تبع آن انقلاب کارگرى از همان ابتدا بین چپ‏ ها در کشورهاى عقب ‏مانده (فئودالى، نیمه فئودالى، نیمه ‏سرمایه‏ دارى) مسأله مجادله ‏برانگیزى بوده است.
عده ‏اى بر این باور بودند که حزب طبقه کارگر در نبود پرولتاریا  شدنى نیست. و عناصر محافل مارکسیستى باید در احزاب دمکرات شرکت کنند و جناح چپ این احزاب را بسازند. تا با همه‏ گیر شدن بورژوازى و برپایى صنایع بزرگ، کارگران صنعتى (پرولتاریا) به ‏وجود بیاید، متشکل شود و در پروسه نهایى حزب طبقه کارگر انقلاب سوسیالیستى مطرح شود.
در مقابل این نظر دیدگاهى دیگر مطرح بود که فعالیت پیشاهنگ طبقه کارگر را منوط نمى‏  کرد به شکل‏ گیرى کارگران صنعتى بلکه مسلح شدن پیشاهنگ به فرهنگ پرولترى را کافى مى‏ دانست براى فعالیت‏ هاى سوسیالیستى.

اتوریته جهانى
بعدها اندیشه ‏پردازان حکومت شوروى، از اتوریته جهانى مارکسیسم، به این نتیجه رسیدند که در کشورهاى پساسرمایه ‏دارى اگر دمکرات‏هاى انقلابى به قدرت برسند لازم نیست مرحله سرمایه ‏دارى را شروع کنند مى‏ توانند با الهام از اندیشه ‏هاى جهانى مارکسیسم و با کمک اقتصادى کشورهاى سوسیالیستى راه میان ‏برى را برگزینند که به «راه رشد غیرسرمایه  ‏دارى» معروف شد.
مبتکر این تئورى پروفسور اولیانفسکى بود (یا لااقل در ایران این ‏گونه معروف شد)، سوریه، یمن، الجزایر، اتیوپى جزء این دسته از کشورها بودند.
قرار بود در پایان این راه که به سوسیالیسم ختم مى ‏شد، احزاب دمکرات فرا برویند به احزاب کمونیست و یا در این پروسه حزب کمونیست و طبقه کارگر آن‏قدر رشد کنند تا بتواند پروسه رهبرى گذار به سوسیالیسم را به ‏دست گیرند.
این حکومت‏ها در وهله نخست احزاب کمونیست را تارومار کردند. و بعد با برپایى حکومت ‏هاى استبدادى را، رشد سرمایه ‏دارى را در پیش گرفتند. راه رشد سرمایه ‏دارى آن‏هم از نوع آسیایى‏ اش، تجارى، وابسته و توتالیتر.
۶۴- طبقه کارگر لایه یا قشرى فرهنگى دارد که همان لایه روشنگر یا پیشتاز طبقه کارگر است. این لایه در تولید شرکت مستقیم ندارد. اما در زمینه سیاسى آموزگار طبقه کارگر است.
۶۵- طبقه کارگر در پروسه انقلاب خود ویژگى روشنگرش را مى‏ گیرد بدون آن‏که خود ویژگى اصولى خود را رها کند و درنتیجه طبقه و روشنگر یکى مى‏ شود. بدین ‏گونه فراز روشنگرانه پرولتاریا فرود تولیدى آن نیست. فرازى است که طبقه خود ویژگى روشنگرش را به گوهر تولیدى خود پیوند مى ‏زند.
۶۶- روشنگر پرولتاریا، پیشتاز سیاسى، انقلابى و فرهنگى پرولتاریاست.
۶۷- طبقه کارگر در آوردگاه انقلاب کارگرى‏ ست که تابناک ‏ترین ارزش‏ ها و فضائل و اخلاقیات خود را بازمى ‏یابد. آرمان خود را جهان‏گستر مى ‏کند و به جهان مهرانگیز کمونیسم مى ‏رسد.

یک نکته مهم
از دیرباز منتقدین جنبش کمونیستى بر این نکته انگشت مى‏ گذاشتند که آموزگاران جنبش کمونیستى از مارکس و انگلس و لنین گرفته تا بقیه خود کارگر نبودند پس چگونه مى‏ شود فردى با خاستگاه خرده ‏بورژوایى یا بورژوایى مدافع منافع پرولتاریا باشد. و یا آن‏که با بسیج کارگران در زیر پرچم خود مدعى مى‏ شدند. که کارگران با کمونیست‏ها که مدعى دفاع از منافع کارگران را دارند نه ‏تنها موافق نیستند بلکه مخالف ‏اند و حتى در سرکوب کمونیست ‏ها از کارگران سود مى‏ جستند. (رژیم‏هاى فاشیستى در آلمان و ایتالیا و دیگر نقاط) شعاعیان در اینجا به دو نکته اساسى اشاره مى‏ کند:
۱- نخست آن‏که لایه روشنگر طبقه کارگر دخالت مستقیم در تولید ندارد. به دیگر سخن کارگر نیست مسلح به فرهنگ پرولتاریا است. و از منافع تاریخى او حمایت مى ‏کند و راهنماى او در مبارزه طبقاتى اوست.
۲- از سویى دیگر طبقه کارگر در رابطه با وسایل تولید کارگر است، پاى دوم نظام سرمایه ‏دارى است. و از سویى دیگر در رابطه با فرهنگ خود کمونیست است.
در سوى نخست طبقه کارگر مى ‏تواند نقش حافظ نظام را داشته باشد و ضدانقلابى باشد. در سوى دوم است که انقلابى باشد. اما چگونه؟ طبقه کارگر با مؤلفه آگاهى و با پیوند با لایه روشنگرش. با گرفتن خود ویژگى ‏هاى روشنگر و خود را به ستیغ روشنگر کشاندن است که انقلابى مى‏ شود. پس بدون مؤلفه آگاهى، طبقه کارگر مى‏ تواند نقش ضدانقلابى بازى کند. اما خود طبقه ضدانقلابى نیست.
۶۸- دشوارترین وظیفه طبقه کارگر در گذار به ‏سوى کمونیسم، ستیزه فرهنگى و مرامى ‏ست. ستیزه‏اى دیرپاى، کند و حساس.
۶۹- طبقه کارگر در پویه زندگى سراسر ستیز و نبرد انقلابى و فرهنگى‏ اش هم خود را از آلودگى‏ هاى فرهنگى طبقه چیره رها مى‏ کند و هم توده را به ‏سرشت و فرهنگ و آرمان کمونیستى مى‏ آراید.
۷۰- طبقه کارگر با توده‏ هایى که در جامعه سوسیالیستى زندگى مى‏ کنند اما کمونیست نیست به‏ گونه‏ اى مسالمت‏ آمیز، آزادانه در دمکراتیک رفتار مى‏ کند.
در این دوره ضمن تغییر بنیادهاى زندگى آن‏ ها، آن‏ ها را به یک رشته برخوردهاى دوستانه، نظرى و علمى فرا مى‏ خواند. و در روند آن با منطق و دلیل استوار با نقش‏ هاى ناکارگرى آن‏ها به ستیزه برمى‏ خیزد.
۷۱- در جامعه سوسیالیستى آزادى چندان پر دامنه و گسترده است که تاریخ طبقاتى آدمى هرگز نمونه ‏اى از آن را به ‏یاد ندارد. طبقه کارگر از هیچ اندیشه و فرهنگ هیچ طبقه ‏اى در هراسى نیست تیرباران کردن اندیشه ‏ها خود دلیل در ماندگى است.
۷۲- طبقه کارگر مى‏ داند براى رسیدن به کمونیسم باید چهار مسأله حل شود.
ـ تغییر خود آدمى
ـ تغییر روابط آدمى با آدمى
ـ تغییر روابط آدمى با اشیا
ـ تغییر روابط اشیا با آدمى
دگرگونى آدمى و پالایش او از گند و پلیدى‏ هاى طبقاتى با همکارى همگانى و مباحث گروهى میسر است تا با سرکوب و تیرباران.
۷۳- مبارزه طبقه کارگر سه وجه دارد.
– سیاسى
– نظامى
– فرهنگى
از یک سو دشمنان خود را در آوردگاه نبرد انقلابى به ‏خاک مى ‏افکند و از سویى دیگر با فرهنگ و شیوه‏ هاى مسالمت ‏آمیز به سوى پالایش توده مى ‏رود.

یک مرزبندى
شعاعیان براى رسیدن به جامعه کمونیستى چهار شرط قائل است. براى حصول این تغییرات آزادى توأم با بحث ‏هاى همگانى و خردورزى جمعى را پیشنهاد مى ‏کند و این در حالى‏ ست که بنیادهاى زندگى مادى در حال تغییر است.
آنانى‏ که معتقدند به ‏کار بردن زور برعلیه مقاومت طبقات ذینفع (بورژوازى و فئودالیسم) باعث نهادینه زور شدن مى‏ شود (میشل فوکو) و حتى استالینیسم را فرزند مشروع دیکتاتورى پرولتاریاى مارکس مى ‏دانند از یاد مى‏ برند که زمینه ‏هاى مادى بازتولید زور و دیکتاتورى در یک جامعه به واقع سوسیالیستى از بین مى ‏رود.
اگر در زمان استالین استبداد سرکوب مدام بازتولید مى‏ شود چون زمینه ‏هاى مادى آن موجود بود. اقتصاد در حال بازسازى به نفع نومن کلاتورا (طبقات جدید) بود. سوسیالیستى در کار نبود. سرمایه ‏دارى دولتى در حال بازسازى بود. و روبناى آن ساخت استبداد استالینیستى بود. اما شعاعیان خواستار خلع سلاح کردن پرولتاریا به نفع دمکراسى نیست.
با تفکیک مبارزه پرولتاریا به سیاسى، رزمى، فرهنگى مشخص مى‏ کند که کجا کار فرهنگى و مبارزه دمکراتیک باید کرد، کجا کار سیاسى و رزمى.
آیا جز این مى ‏شود کرد؟ آیا بورژوازى خود با منتقدین خود چه مى ‏کند؟
کشورهاى عقب افتاده را استثنا کنیم. که کوچک‏ترین اعتراض مى ‏تواند به ‏بهاى تمامى زندگى تمام شود. برویم سروقت کشورهاى بزرگ که از غارت کشورهاى جهان سوم، سفره پرولتاریاى خود را رنگین مى‏ کنند. آنان با مخالف خود چه مى‏ کنند. حد تحمل آن‏ها کجاست؟ اگر باور دارند به حقانیت تاریخى خود پس این بمباران شبانه ‏روزى تبلیغاتى و سیاسى و آن بگیروبندهاى پیدا و ناپیداى پلیسى ریشه در کجا دارد. و این همه پلیس از همه قسم و از همه جور و این همه ارتش و زرادخانه‏ هاى اتمى و غیراتمى از چه روست.
طُرفه آنست که براى بورژوازى همه چیز مجاز است، اما اگر پرولتاریا دست ببرد به همان افزارهایى که آنان در کشورهاى خود و کشورهاى حاشیه سود مى‏ جویند. از همه سوى مورد انتقاد قرار مى‏ گیرد.
۷۴- کمونیسم نفى مالکیت خصوصى بر اشیا و آدم‏ هاست. مالکیت خصوصى برآدمیان از استثمار آدمى از آدمى تا به کانون‏ هاى گرم خانواده، روابط زن و مرد، روابط پدرى، مادرى، فرزندى و خویشاوندى نیز مى ‏کشد.
۷۵- بدون نفى مالکیت آدمى بر آدمى، هرگونه نفى مالکیت آدمى بر اشیاء نیز دیر یا زود خود نفى مى‏ شود.
۷۶- مادام‏ی که مالکیت خصوصى بر انسان شى‏ئى شده ادامه دارد. و مادام‏ی که انسان شىء شده از جذام شیئیت رهایى نیافته، هرگونه لغو جداگانه مالکیت شخصى بر اشیا از لحاظ عملى تلاش عبثى است که دیر یا زود به احیاى دوباره مالکیت خصوصى شخص بر همان شى‏ء خواهد شد.
۷۷- طبقه کارگر با نفى استثمار انسان از انسان و نفى مالکیت انسان بر انسان شى‏ء شده خانواده را نیز از بین خواهد برد.
۷۸- طبقه کارگر گام نخست را درون حزب و سازمان پیشتاز خود برمى ‏دارد. تا پابه‏ پاى رشد جنبش این کیفیت در میان توده و طبقه بارورتر شود. زیرا روند نفى استثمارگرى انسان از انسان، روز نفى سنت‏ ها، روز نفى انسان شى‏ء شده به انسان راستین از اندک به انبوه است.
۷۹- زمان انقلاب‏ هاى ملى گذشته است، همچنان‏که ضدانقلاب آشکارا جهانى مى‏ شود. انقلاب هم به ‏ناچار جهانى مى‏ شود.
۸۰- این به‏ معناى سوسیالیستى شدن مرحله انقلاب نیست. طبقه کارگر باید پرچم ستیز با استعمار و ارتجاع را برافراشته دارد. و همه نیروهاى ضدارتجاع ـ استثمار را در زیر پرچم خود بسیج کند.
۸۱- طبقه کارگر نمى ‏تواند آدمى را به رستگارى برساند. مگر این‏که آدمى را پیشاپیش انقلابى کرده باشد. مگر این‏که پیشاپیش توده‏ ها را به زندگى انقلابى کشانده باشد. مگر این‏که پیشاپیش اندیشه توده ‏ها را انقلابى کرده باشد. مگر این‏که فرهنگ جهانى خود را جهان‏ گستر کرده باشد. مگر این‏که انبوه توده ‏ها را در زندگى انقلابى و فرهنگى انقلابى کمونیست کرده باشد.
۸۲- طبقه کارگر باید از گذرگاه، جنبش‏هاى ضداستعمارى بگذرد. اما باید بداند بدون یک همبستگى انقلابى و بدون یک انقلاب سراسرى و بدون یک پیروزى پهناور جهانى، پیروزى هیچ جنبش انقلابى در هیچ کشورى شدنى نیست.
۸۳- هیچ راهى جز پیوستگى یک‏پارچه و انقلابى همه انقلاب‏ها زیر پرچم پرولتاریا نیست.

یک نکته
شعاعیان در این بخش انقلاب‏هاى چین و ویتنام را آخرین انقلابات توده‏ اى و ملى مى ‏داند…. اما بر این باور نیست که مرحله انقلاب در سراسر جهان سوسیالیستى است. بلکه مى‏ گوید انقلاب جهانى کارگرى از گذرگاه انقلابات ضداستعمارى ـ ارتجاعى مى‏ گذرد، منتهى با رهبرى طبقه کارگر وگرنه پیروزى این نهضت‏ ها را در شکل ملى و محدود بدون رهبرى طبقه کارگر، موقتى و بازگشت‏ پذیر اعلام مى‏ کند.

شکل‏ گیرى خانواده
انگلس بر اساس تحقیقات مورگان زندگى بشر را به سه دوران تقسیم مى‏ کند.
۱- مرحله توحش
۲- مرحله بربریت
۳- مرحله تمدن

۱- مرحله توحش
مرحله توحش که زندگى آغازین بشر است. زندگى در جنگل ‏ها و تغذیه از میوه ‏هاى جنگلى است. انسان رفته ‏رفته سخن گفتن را مى ‏آموزد. آتش کشف مى‏ شود و سلاح و ابزار سنگى ساخته مى‏ شود. تیر و کمان درست مى‏ شود و شکار به کار عمده انسانى تبدیل مى ‏شود.
در این مرحله ازدواج گروهى‏ ست. خانواده هم‏خون است و ازدواج با محارم صورت مى‏ گیرد.

۲- دوران بربریت
این دوران با سفالگرى، اهلى کردن حیوانات، دامپرورى و زراعت شروع مى‏ شود. خانه‏ ها از خشت و سنگ ساخته مى‏ شود. از شیر و گوشت حیوانات اهلى استفاده مى ‏شود و شروع زندگى شبانى انسان است. در پایان این مرحله با ذوب آهن، اختراع الفبا و استفاده از شخم آهنى توسط احشام روبه ‏روییم.
ازدواج در این مرحله با ممنوعیت روابط جنسى بین والدین و فرزندان و بین خواهران و برادران همراه است. انگلس به آن خانواده بونالوایى مى‏ گوید. و بونالوا معناى همراه صمیمى و شریک دارد. در تمامى این دوران پدر جایى ندارد. فرزند با پدر شناخته نمى ‏شود. پدر طفل معلوم نیست. بلکه مادر معلوم است پس نسب از طریق مادر شناخته مى ‏شود.
تکامل تیره ‏ها و ازدیاد طبقات خواهران و برادران که ازدواج بین آن‏ها ممنوع شده بود. پس ازدواج به شکل یارگیرى درآمد. در این شکل یک مرد با یک زن زندگى مى‏ کند. اما فرزندان همچنان به مادران تعلق دارند.
به ‏عنوان همزاد ضرورى کار مزدورى، فحشا حرفه ‏اى زنان آزاد در کنار تسلیم اجبارى زنان برده پدیدار شد.
فحشا به ‏عنوان فرزند نامشروع جامعه طبقاتى، با فروپاشى جامعه طبقاتى به دوره تاریخ سپرده خواهد شد.

۳- دوران تمدن
وجه مشخصه دوران تمدن یکتاهمسرى ا‏ست. در واقع در مرحله پایانى بربریت یکتاهمسرى شکل مى‏ گیرد. اما تا تبدیل شدن به شیوه غالب تا آغاز عصر تمدن طول مى‏ کشد.
این شکل خانواده متکى بر تفوق مرد است. هدف آشکار آن تولید فرزندان با نسب پدرى‏ است براى آن‏که ارث پدر به فرزند برسد.
از یاد نبریم که یکتا همسرى به هیچ وجه ثمره عشق جنسى ـ فردى نبود. و به آن مطلقا کارى نداشت. زیرا ازدواج مانند همیشه مصلحتى بود. این اولین شکل خانواده است که نه بر شرایط طبیعى بلکه بر شرایط اقتصادى مبتنى بود. یعنى غلبه مالکیت خصوصى بر مالکیت اشتراکى اولیه. بدین طریق یکتاهمسرى به مثابه آشتى مرد و زن و به طریقه اولى، به صورت عالى ‏ترین شکل چنین سازش پدیدار نمى‏ شود بلکه برعکس به‏ صورت انقیاد یک جنس توسط جنس دیگر، به مثابه اعلام تضاد بین جنس‏ ها به شدتى که تا کنون در اعصار ماقبل تاریخ سابقه نداشته است ظاهر مى‏ شود.
این اولین تقسیم کار بین مرد و زن به‏ خاطر تولید مثل است. و مى‏ توان اضافه کرد اولین تناقض طبقاتى که در تاریخ به ‏وجود آمد تقارن است با تکامل تناقض بین زن و مرد و ازدواج یکتاهمسرى. و اولین ستم طبقاتى تقارن است با ستم جنس مذکر بر جنس مؤنث.
به‏ هر روى یکتاهمسرى پیشرفت عظیم تاریخى بود. ولى در عین حال همراه با برده ‏دارى و ثروت خصوصى عصرى را آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد که در آن رفاه و تکامل یک گروه به قیمت بدبختى و سرکوب گروه دیگر به ‏وجود آمد.

وضعیت خانواده در جامعه کمونیستى
بنیاد اقتصادى یکتاهمسرى چه بود؟ تراکم ثروت در دست مرد و میل به باقى گذاشتن ارث براى فرزندان.
با تبدیل قسمت عمده ثروت قابل ارث به مالکیت اجتماعى، مسأله تراکم ثروت و ارث تا حدود زیادى حل مى‏ شود و بنیان اقتصادى یکتاهمسرى فرو مى ‏ریزد.
با انتقال وسایل تولید به مالکیت اشتراکى خانواده فردى دیگر واحد اقتصادى جامعه نخواهد بود.
خانه‏ دارى خصوصى تبدیل به یک صنعت اجتماعى مى‏ شود و تعلیم و تربیت فرزندان به یک امر عمومى بدل مى‏ شود و جامعه با رعایت متساوى از همه اطفال مراقبت مى‏ کند.
از خانواده تک همسرى با تمامى ویژگى ‏هاى طبقاتى ـ تاریخى‏ اش چیزى باقى نمى ‏ماند.

تک همسرى واقعى
ازدواج از حالت شى‏ء وارگى زن، بردگى، استثمار، تولید مثل، تحمیل اقتصادى خارج و مبتنى مى ‏شود بر عاطفه متقابل.
و از آنجا که عشق جنسى بنابر ماهیتش انحصارى است بنابراین ازدواجى که مبتنى بر عشق جنسى است بنابر نفس ماهیت‏ اش یکتاهمسرانه است و زندگى اخلاقى خواهد بود که عشق در آن ادامه یابد.
به ‏هرروى خانواده مخلوق سیستم اجتماعى است و فرهنگ آن‏را منعکس خواهد کرد. پس باید ضروریات جامعه را در هر دوره ‏اى برآورده کند.
از این‏که خانواده تک همسرى برخاسته از نظام طبقاتى‏ ست و با فروپاشى طبقات فرو مى ‏ریزد شکى نیست. اما شکل بعدى خانواده در جامعه کمونیستى چه خواهد بود؟
باید نسل‏ هاى نوینى از مردان پرورش بیابند که از خرید و تصاحب زن خبرى نداشته باشند و نسل‏ هاى نوینى از زنان به ‏وجود بیایند که با هیچ ما
به ‏ازایى جز عشق تسلیم مردان نشوند. آن‏ وقت شکل نوین خانواده به ‏وجود خواهد آمد.

ریشه تاریخى فحشا
جاى آن دارد که با طرح خانواده و همسرگزینى کمى هم به فحشا بپردازیم.
تسلیم به ‏خاطر پول در ابتدا یک عمل مذهبى بود. و در معبد خداى عشق انجام مى‏ گرفت. و پول آن به خزانه معبد ریخته مى‏ شد. زنان برده خدمتکار معبد آنیتس در ارمنستان، معبد آفرودیت در کرینت و نیز دختران رقاص‏ه درهندوستان اولین فاحشه ‏گان بودند.
این گونه تسلیم ابتدا در معابد جهت خرید عفت بود. نوعى مجوز براى ازدواج، بعدها این کار توسط خدمتکاران معابد به نیابت از تمامى زنان صورت مى‏ گرفت.
اما به ‏عنوان کار در مرحله بالایى بربریت در زمانى‏ که کارمزدى در کنار بردگى پیدا شد.

جمع‏ بندى کنیم
بخش بنیادها یک دوره کامل آموزشى ماتریالیسم تاریخى است. شعاعیان از تقسیم جامعه به بهره ‏ده و بهره‏ کش آغاز مى‏ کند. به حزب و پیشاهنگ و پیشتاز مى ‏رسد. رابطه آن‏ها را با توده و طبقه نشان مى ‏دهد. و این‏که چگونه توده و طبقه به انقلاب کشیده مى‏ شوند، و از کدام گذرگاه باید عبور کنند. و فرجام نهایى انقلاب کجا خواهد بود. چگونه به سوسیالیسم و کمونیسم خواهند رسید. و این دو چگونه جامعه ‏اى خواهد بود. و در آن جامعه حزب و دولت و پیشاهنگ چه خواهند کرد. و در فرجام نهایى سرنوشت حزب، دولت و خانواده چه خواهد شد.
اهمیت بنیادها در این است که براى نخستین بار در ایران ماتریالیسم تاریخى به‎شکل جامع و مانع نوشته مى‏ شود. که مى‏ تواند به شکل جزوه ‏اى مستقل چاپ و منتشر شود.

———————————————–

[۱]. شعاعیان ـ انقلاب ـ بنیادها

[۲]. جنگ طبقاتى در فرانسه ـ مارکس

[۳]. دایره المعارف و یکى پدیا

[۴]. کارل کائوتسکى، دیکتاتورى پرولتاریا

[۵]. کارل دیهل، دیکتاتورى و نظام شورایى

[۶]. مونتى جانسون، کمون پاریس و دریافت مارکس از دیکتاتورى پرولتاریا ترجمه م. مدیرزاده

[۷]. الفباى کمونیسم، بوخارین ۱۹۳۸-۱۸۸۸، در سال ۱۹۳۸ تیرباران شد.

[۸]. علیه لنینیسم ـ مقالات کائوتسکى در کتاب کائوتسکى علیه لنینیسم ـ مترجم منوچهر صالحى ـ نشر افران

[۹]. لنین، درباره دیکتاتورى و دمکراسى، ترجمه خلیل عباسى

[۱۰]. همان منبع

[۱۱]. پرولتاریا در ابیات مارکس و انگلس به معناى کارگران صنعتى است.