مصطفی شعاعیان (فصل چهارم؛ بخش دوم)


 

 

 

مصطفی شعاعیان
فصل چهارم؛ بخش دوم

محمود طوقی

 

تفکر جبهه ‏اى شعاعیان
«مبارزه ضداستعمارى ـ ارتجاعى کنونى نیازمند چنان سازمان و طرز کارى است که بتواند کلیه نیروهاى انقلابى و ضداستعمارى را صرف‏نظر از آرمان و مرامشان دربرگیرد و به نبرد بکشاند. سازمان جبهه ‏اى! هر کس چون ما زندگى کند از ماست. و هر کس چون ما بمیرد از ماست. رفیق همرزم ماست. این‏که کسى هنگام پرتاب نارنجک یا على بگوید یا مارکس، مهم نیست. مهم پرتاب نارنجک است.»
شعاعیان

شعاعیان مرحله انقلاب را رهایى ‏بخش ملى مى ‏داند. و از آن به ‏عنوان مرحله ضداستعمارى ـ ارتجاعى نام مى‏ برد. و در این مرحله بورژوازى ملى، خرده ‏بورژوازى، دهقانان و طبقه کارگر به آوردگاه انقلاب مى‏ آیند تا استعمار و ارتجاع را از اریکه قدرت به ‏زیر کشند.
به ‏همین خاطر مبارزه مى‏ تواند شکل جبهه به خود بگیرد این تفکر به شکل قدرتمندى در چریک‏ هاى فدایى و کمتر در مجاهدین بود. بنیانگذاران چریک ‏ها با سازمان ننامیدن خود بر این باور بودند که جبهه ‏اى از نیروها را سازمان بدهند.
مجاهدین نیز در ابتدا در پذیرش عناصر چپ سخت‏ گیرى نداشتند. نمونه بارز آن شعاعیان بود. که قبل از پیوستن به چریک‏ ها ارتباطات تنگاتنگى با مجاهدین داشتند از کمک مالى گرفته تا دادن طرح‏ هاى فرار براى رضایى و نوشتن مقدمه بر دفاعیه رهبران سازمان.
شعاعیان خود نیز با درست دانستن مبارزه جبهه ‏اى در دو نوبت تلاش کرد جبهه ‏اى از نیروها تشکیل بدهد، اما دو عامل باعث شکست او شد؛ نخست ضرباتى که سازمان متحمل شد (جبهه دمکراتیک) در دو نوبت و بخشى از کادرها شهید و دستگیر شدند، دوم درک عقب افتاده نیروهاى جنبش از مذهبى و چپ، نسبت به همکارى در یک جبهه.
در بخشى از سازمان مجاهدین این تفکر بود که با سازمان چریک‏ هاى فدایى همکارى ‏هاى اطلاعاتى و کمک‏هاى مالى ـ لجستیگ داشته باشند. متقابلاً در چریک ‏ها همین دید بود. اما بخش مذهبى‏ تر مجاهدین مخالف کمک‏هاى مالى، اطلاعاتى و همکارى‏ هاى دیگر بودند.
بعدها در انشعاب به چپ مجاهدین در سال ۱۳۵۴ و آن تصفیه ‏هاى خونین، صمدیه لباف و شریف واقفى، توسط تقى شهرام و بهمن آرام. آن هسته ‏هاى درست همکارى به‎عقب رانده شد. و با صدور فتواى نجس‏ ها، توسط روحانیت در زندان و با کافر دانستن مارکسیست‏ ها و منع همکارى و ارتباط با آن‏ ها، امکان هر گونه مبارزه جبهه ‏اى به صفر رسید. از سال۱۳۵۷ به بعد هم دیگر مسئله نزدیکى و جبهه بیشتر به یک توهم مرگبار شبیه بود تا یک واقعیت عینى. حزب توده براى تشکیل جبهه متحد خلق با حزب جمهورى اسلامى آب در هاون مى ‏کوبید.

ترور و تروریزم، انتقادى از چریک ‏ها
شعاعیان از چریک ‏ها انتقاد مى‏ کند که بعد از ترور سپهبد فرسیو و تشید، از آنجا که نام این‏ کار ترور است و تروریزم عملى غیراصولى است این شیوه را به ‏یک‏باره کنار گذاشتند.
شعاعیان در این انتقاد توضیح مى ‏دهد که بین ترور و تروریسم تفاوت بسیار است در تروریسم، ترور به صورت یک شیوه بنیادین درمى ‏آید. چه که تروریسم کشتار زعماى قوم را بنیاد دگرگونى اجتماعى مى ‏دانند، تروریسم تاریخ را ساخته ذوات برگزیده مى ‏داند و از همین رو به ترور روى مى‏ آورد.
انقلاب نیز، اما ترور مى‏ کند. اما ترور براى انقلاب حالت آرمانى ندارد. در زمان و مکان مشخصى ترور ضرورى مى‏ شود.
بعدها که شعاعیان به چریک ‏ها مى‏ پیوندد، حمید اشرف به او توضیح مى ‏دهد که مسئله نظرى نبوده است بلکه عملى بوده است. ضرباتى که خورده بودند، توان عملیاتى آن‏ها را کاهش داده بود و آن‏ ها نمى ‏توانستند به سرعت ترور بزرگ و موفقى مثل ترور فرسیو را سازمان دهند.
شعاعیان به شیرینى هرچه تمام ‏تر مى ‏نویسد: «طبیعى است که من هماندم این انتقاد را پذیرفتم و پس اینک نیز بایستى آشکارا یادآور شوم که این خرده ‏اى که به فداییان گرفته شد نادرست است.»

انتقاد از مجاهدین
جنبش فلسطین به روى جنبش انقلابى ایران تأثیرات خود را مى‏ گذاشت. پلیس در ابتدا نتوانست از این تأثیر و تأثر آگاه شود مجاهدین از این کوربینى پلیس سود جُست و بخشى از نیروهاى خود را براى آموزش به فلسطین فرستاد.
سازمان الفتح، الهام‏بخش مجاهدین و جبهه دمکراتیک خلق، الهام‏بخش چپ‏ ها شد.

شعاعیان انتقاداتى چند بر مجاهدین وارد مى ‏داند:
۱- غره شدن به سطح بالاى پنهان‏کارى
۲- تلاش برنامه براى این‏که اگر گروه دیگرى دست به سلاح برد آن‏ها چه بکنند.
۳- کمبود فراوان خصلت نظامى
۴- عدم استفاده از سلاح تا مدتى بسیار

مجاهدین در حال تدارک و سازماندهى و پرورش کادر بود و مى ‏پنداشت تا سطح معینى از تدارک نیرو، درجه بالاى مخفى‏ کارى به آن‏ها امکان مى‏ دهد تا از چشم پلیس دور بمانند. و در این دوران آن‏ها موفق شدند کادرهاى بسیارى را به فلسطین بفرستند. و اسلحه و مواد منفجره به حد قابل ملاحظه ‏اى انبار کنند.
کار درست آن بود که به محض حرکت توسط چریک‏هاى فدایى، مجاهدین جبهه نوینى را بگشایند چرا که پلیس هوشیار مى‏ شد که اگر این گروه دست به سلاح برده است چه دلیل دارد که گروه ‏هاى دیگر دست به سلاح نبرند، پس اولین هدف خود را دستگیرى گسترده نیروها مى‏ گذاشت گشودن جبهه نوین دو فایده داشت:

۱- سازمان حالت جنگى به خود مى ‏گرفت و ضربه ‏ناپذیر مى ‏شد.
اما مجاهدین با حرکت چریک‏هاى فدایى وارد عمل نشد. عملیات خود را موکول کردند به آستانه جشن‏ هاى ۲۵۰۰ ساله. دو عملیات بزرگ در دستور کار بود:
– انفجار سالن کنفرانس وزارت کشور که هیئت دولت در آن جلسه داشت.
– انفجار بایگانى وزارت دارایى
اما این دو کار در جهت کمک  به سازمان چریک ‏ها بود نه گشودن جبهه ‏اى نو.
مجاهدین سلاح کافى داشت ولى اراده استفاده از آن‏را نداشت. دستگیرى‏ هاى نخستین مجاهدین در حالى صورت گرفت که همگى بى‏ سلاح بودند. تنها در ربودن شهرام پسر اشرف سازمان دست به سلاح برد که پس از آن اسلحه از آن‏ ها گرفته شد.
بعدها، مجاهدین به این نتیجه رسیدند که در صورت درگیرى دست به سلاح برند. شهید احمد رضایى نخستین مجاهدى بود که دست به سلاح برد.

نگاه چهارم: شناخت پلیس سیاسى
در کشورهاى فقیر و یا کمى فقیر و به ‏هر روى توتالیتر، پلیس سیاسى را از وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى و یا از سطح پیش‏رفتگى و یا پس ‏ماندگى کشور نمى‏ توان شناخت.
این حکومت ‏ها که پایه اصلى ‏شان بر سرکوب است. پلیس سیاسى یعنى اُس و اساس حکومت. تمامى درآمد کشور از ابتدا و انتها در حلقوم این هیولا ریخته مى‏ شود. و به ‏هر روى با آخرین دستاوردهاى جهان مدرن مجهز و به آخرین تجربیات جهان ضدانقلابى، امپریالیسم، مجهز مى‏ شوند.
شیوه سرکوب در تمامى دوران به یک شکل نبوده است. پلیس از نخستین حکومت‏ هاى ایران یک نقش واحد نداشته است. شاید بتوان گفت که گوهر پلیس و حکومت در تمامى این دوران‏ ها یکى بوده است. اما عمق و پهناى آن یکسان نبوده است.
با مقایسه حکومت قاجار و پهلوى دید عینى ‏ترى به قضایا مى‏ یابیم.
اوج سرکوب حکومت قاجار با شروع انقلاب مشروطه است. و ابزار حکومت در این زمان خلاصه مى‏ شود به یک هنگ قزاق و یک دستگاه فکستنى نظیمه حکومتى. آن‏هم متمرکز در تهران و در دیگر بلاد حکومت ابزار چندانى براى سرکوب نداشت.
سرکوب سیستماتیک مربوط به دوران معاصر است از پهلوى به بعد. ارتش مدرن و سراسرى، پلیس مدرن و همه ‏جاگیر. شکنجه ‏هاى وسیع راه‏ ها و ارتباطات، تمرکز سلاح و پول در دست دولت و وابسته شدن تدریجى مناطق مختلف از نظر مالى و اقتصادى به پایتخت و از بین رفتن قدرت ایلات و عشایر به ‏عنوان رقیب دولت و خلع سلاح یکباره توده.
این پروسه بعد از کودتاى ۲۸ مرداد و جدا شدن یکباره حکومت از مردم به اوج خود رسید و میوه تلخ آن به ‏وجود آمدن سازمان امنیت یا ساواک بود.
پلیس سیاسى ایران بعد از کودتا، با انهدام سازمان‏ هاى حزب توده و آموزش ‏هاى امریکایى و تشکیل ساواک و به خدمت گرفتن بخشى از کادرهاى نادم حزب توده قدرتمند شد. اما جنبش پا به ‏پاى پلیس سیاسى قدرتمند نشد و علت داشت.
خشونت رکن اساسى پلیس سیاسى و ستون فقرات این پلیس است. اما این خود گواه ناتوانى آن نیز هست. زیرا اگر پلیس نتواند با پنبه سر ببرد و بخواهد با سرکوب جلو برود همان زمان به ارتش تبدیل شده است و این آشکارا ورشکستگى پلیس سیاسى است.
از کودتا تا آستانه رستاخیز سیاهکل پلیس سیاسى قادر بود با نفوذ، تعقیب، تله‏ گذارى و خریدن خائنین پیشاپیش نیروها را درهم بکوبد. اما با عوض شدن خط ستیزه پلیس هر چند در این زمینه چیزهایى مى‏ داند ولى در کردار از آن بیگانه است پس باید جاى پنبه و شمشیر را عوض کند.
جنبش انقلابى با کم ‏تجربگى‏ هایى روبه ‏رو بوده است. همین امر باعث ضرباتى جدى بر پیکر جنبش شده است.

اصول کار پلیس سیاسى
پلیس سیاسى کار خود را روى ۶ محور به جلو مى‏ برد:
۱- تحلیل حوادث جهانى و اثرات آن روى وضعیت نیروهاى داخل کشور، مثل تحلیل پیروزى انقلاب کوبا و اثرات آن روى جریانات سیاسى ایران
۲- کار روى سوابق گروه ‏ها و جریانات سیاسى
۳- کسب اطلاعات (مستقیم و غیرمستقیم)
۴- کسب اطلاعات از وضعیت درونى جریانات سیاسى
۵- کار روى عناصر شناخته شده
۶- شکنجه

پلیس سیاسى جنبش‏ هاى انقلابى را در سراسر جهان و منطقه مدام دنبال مى ‏کند و بعد به ‏دنبال ردّپاى آن در میان جریانات داخل مى‏ گردد. تا پیشاپیش براى پاتک انقلاب خود را آماده کند و یا پیشاپیش آن‏را خنثى کند.
از سویى دیگر براى هر گروه میز جداگانه ‏اى دارد. میز حزب توده از ب، بسم ‏الله تا به آخر کلاسه ‏بندى شده است و مدام آدم ‏ها و جریانات دنبال مى‏ شوند چه در سطح فکر و چه در سطح عملى و چه در سطح زندگى خصوصى.
هر میز مدام براى خود کسب اطلاع مى‏ کند؛ از راه نفوذ، تعقیب و مراقبت، شنود، کنترل پست، کنترل رفت و آمد و دنبال کردن خط به خط تحلیل‏ هاى درونى و بیرونى گروه.
کار روى عناصر شناخته شده از سه زاویه براى پلیس مهم است با تعقیب و مراقبت، شنود تلفنى، کنترل بسته ‏هاى پستى، رفت و آمدهاى فردى، و شناختن آدم‏ هاى سیاسى و به خدمت گرفتن این عناصر با استفاده از ضعف‏ هاى عناصر سیاسى، این ضعف‏ ها مى ‏تواند، مالى، خانوادگى، جنسى، شغلى، تحصیلى و هر چیز دیگرى باشد.
ناصر آقایان به ‏عنوان یک توده‏ اى شناخته شده در حالى‏ که عضو محفل عباس سورکى بود توسط ساواک دستگیر و به خدمت گرفته شد. همو بود که سورکى و جزنى را هنگام تحویل سلاح به ساواک تحویل داد و گروه جزنى در آستانه ورود به فاز عملى دستگیر شد.
ساواک با کرامت دانشیان نیز به ‏عنوان عنصر شناخته شده همین کار را کرد امیر فتانت را که زندان سیاسى بود به خدمت گرفت و او را به ‏عنوان عضو سازمان چریک‏ هاى فدایى خلق به نزد کرامت فرستاد و با دادن اعلامیه و بولتن نشریات سازمانى و اخبار و اطلاعاتى که ساواک داشت، اعتماد او را جلب کرد. و هنگامى ‏که سه محفل سماکار، بطحایى و دانشیان تصمیم داشتند فرح و ولیعهد را به گروگان بگیرند، کرامت براى گرفتن کمک تسلیحاتى به فتانت مراجعه کرد و فتانت نیاز به سلاح را به ساواک اطلاع داد و ساواک فهمید، محفل دانشیان در آستانه ورود به فاز عملى‏ ست پس دستگیرى‏ ها شروع شد و داستان معروف دادگاه گلسرخى پیش آمد.
و در آخر شکنجه به ‏عنوان یک ابزار کارآمد پلیس سیاسى مطرح است.
در کشورهاى استبدادى که حقوق بشر، دادگاه، وکیل مدافع و حقوق قانونى زندان مورد احترام نیست. شکنجه مى‏ تواند به‏ عنوان ابزار کارآمدى عمل کند.
آدمى به درجاتى در زیر شکنجه به حرف مى‏ آید، به ‏همین خاطر چریک ‏ها زمان حرف زدن را از ۴۸ ساعت در آخر به شش ساعت رساندند و این نشان از شدت شکنجه و سبوعیت ساواک داشت.
به‏ هر رو کار پلیس سیاسى شگردها و زیر و بم‏ هاى کار آن به این شش محور خلاصه نمى‏ شود. یکى از شیوه‏ هاى پلیس سیاسى گشت‏ هاى ویژه در سراسر شهر و کنترل گذرگاه‏ ها است. عناصر مشکوک دستگیر و تحت بازجویى قرار مى‏ گیرند. یکى از عواملى که به ساواک در این دستگیرى‏ هاى خیابانى کمک مى ‏کرد شکل و شمایل ویژه ‏اى بود که در سال‏ هاى۱۳۵۰ به بعد عناصر سیاسى پیدا کرده بودند. فرم آرایش مو و سبیل، نوع کفش و لباس و شلوار، نشان مى‏ داد که این فرد هوادار چریک‏ ها یا مجاهدین است.
از شگردهاى دیگر پلیس در دستگیرى‏ ها، شروع دستگیرى‏ ها از ضعیف ‏ترین حلقه بود. در دستگیرى گروه دانشیان، سماکار، بطحایى، پلیس به درستى از شکوه میرزادگى شروع کرد. و با شکنجه و تهدید و تطمیع توانست اطلاعات زیادى از او به ‏دست بیاورد و این دادن اطلاعات به ‏حدى بود که محفل گلسرخى که هیچ ارتباطى با این سه محفل نداشت و ماه ‏ها قبل گلسرخى دستگیر شده بود بار دیگر به زیر شکنجه کشیده شود بدین بهانه که تو نیز مى‏ خواسته‏اى شاه را ترور کنى.

۱- پیشینه تاریخى
تا دهه ۴۰ ستیزه‏ گران از دو دسته بیرون نبودند؛ توده ‏اى، مصدقى
شیوه کار و طرز تلقى آن‏ها براى سازمان امنیت روشن بود. و این روشنى به حدى بود که ساواک خود تشکیلات خوزستان و تهران را توسط عباس شهریارى براى حزب توده ایجاد کرد. و خود با امکانات سازمان امنیت، به ‏نام حزب توده، اعلامیه کمونیستى مى‏ داد.
پس پلیس تا مدتى از تحولى در جنبش سیاسى ایران غافل ماند تا زمانى‏ که تفنگ ‏ها به غرش درآمدند.

۲- راه‏هاى کسب اطلاع پلیس
الف: تشکیل سازمان‏ هاى پلیسى مثل تشکیلات تهران براى جذب و شناسایى عناصر سیاسى:
ب: نفوذ در سازمان‏هاى سیاسى ناصر آقایان در تشکیلات جزنى، امیر فتانت درتشکیلات دانشیان
ح: حرکت در مکان‏هاى عمومى و دقت روى رفتار آدم ‏ها
د: شناسایى مکان‏ هایى که افراد سیاسى رفت و آمد مى ‏کنند مثل کوه

۳- کسب اطلاع از خارج

رژیم بخشى از اطلاعاتش را از جریانات سیاسى خارج کشور که به ‏علت شرایط دمکراتیک بى ‏استتار حرکت مى‏ کنند به‏ دست مى‏ آورد. از کنفدراسیون، جریانات پروچینى، حزب توده مقیم خارج و تشکیلات جبهه ملى اروپا.

۴- شیوه شکار
پلیس از سه راه به شکار انقلابیون مى ‏رود.
الف: ا نقلابى مى‏ تراشد مثل سازمان رهایى‏بخش نهاوندى
ب: انقلابیون خود ردّ پاى مى‏ گذارند و پلیس پى مى‏ گیرد و ردّ آن‏ها را مى ‏زند.
ج: در محل ‏هاى رفت و آمد انقلابیون کمین مى ‏گذارند. مثل زیر نظر گرفتن عناصر شناخته شده و مبارز.

۵- شکنجه
پلیس از شکنجه دو هدف را دنبال مى‏ کند:
الف: کسب اطلاعات
ب: هراس در دل دیگران
شکنجه براى پلیس از سویى دیگر معیارى براى درستى اعترافات زندانى است همین امر به زندانى کمک مى‏ کند تا با مقاومت خود پلیس را گمراه کند.

روستا: آوردگاه انقلاب و ضدانقلاب
انقلاب در چین، کوبا، ویتنام، امریکاى لاتین امکانات بالقوه و بالفعل، روستا را براى انقلاب و ضدانقلاب روشن کرد. پس در یک زمان دو نگاه (انقلاب و ضدانقلاب) متوجه روستا شده اما امکانات بالقوه روستا چه بود.
۱- نبود شبکه پلیس در روستا
۲- آمادگى بیشتر روستاییان براى مسلح شدن
۳- پراکندگى روستاها که خود سبب پراکندگى نیروى پلیس مى‏ شد.
۴- امکان آسان‏تر دسترسى به مواد غذایى
۵- امکانات وسیع براى عقب ‏نشینى نیروها و جنگ و گریز و پناه گاه ‏هاى طبیعى

ضدانقلاب چه کرد
انقلاب سفید که پیشنهاد اصلى آن از سوى امریکا بود. براى از بین بردن زمینه ‏هاى انقلابات دهقانى بود.
پس پلیس زیر پوشش اصلاحات ارضى شبکه خود را به روستاها کشاند. شرکت ‏هاى تعاونى، شرکت‏ هاى سهامى زراعى، خانه‏ هاى اصناف، شبکه ‏هایى بودند که پلیس از طریق آن‏ها مى‏ توانست روستا را کنترل کند.

بدین طریق پلیس از طریق کدخدا، ژاندارم، سپاهیان دانش و متصدیان این شرکت‏ ها اقدام به سه کار کرد:
۱- بریدن پاى هر تازه ‏وارد به روستا با دستگیری و بازجویى
۲- آگاهى مستقیم از جنبش‏ هاى خود به ‏خودى دهقانى با متلاشى کردن از درون و یا سرکوب
۳- از هم پاشاندن تولید خود مصرفى روستا و وابسته کردن آن‏ها به شهر

انقلاب چه کرد
هم‏زمان با ضدانقلاب، انقلاب نیز متوجه روستا شد:
۱- شناسایى مناطق روستایى توسط گروه جزنى (عزیز سرمدى، کلانترى، صفایى فراهانى، و جلیل انفرادى)
این شناسایى ‏ها اطلاعات ارجمندى نصیب گروه کرد که بعدها این تجربیات طى دو نامه از زندان رشت توسط حسن ضیاءظریفى به غفور حسن‏ پور داده شد. که پلیس بعد از دستگیرى حماسه‏ سازان سیاهکل پى به این نامه ‏ها برد ظریفى را بار دیگر به زیر شکنجه کشید و با تلاش بسیار پر ارزش برادرش دکتر ظریفى، اعدام او به ابد تبدیل شد.
این شناسایى‏ ها براى مناسب بودن و یا نبودن مناطق براى جنگ ‏هاى چریکى بود.
۲- تجربه دیگر مربوط به گروه دامغانى ـ راد بود. که با خرید زمین در خراسان تصمیم داشتند. عملیات چریکى کنند. نکته مثبت کار آن‏ها نسبت به گروه جزنى، جز شناسایى، رفتن به روستا و بررسى کشیدن آن‏ها به انقلاب بود.
۳- تجربه سوم مربوط به کردستان است. برنامه آن‏ها آماده ‏سازى روستاییان براى پیوستن به انقلاب و بعد عملیات مسلحانه بود. ضدانقلاب آگاه شد. و برخورد ناگزیر بود و برخورد پیش آمد.

ضدانقلاب چهار کار کرد:
۱- دستگیرى گسترده آموزگاران و کارمندان در سنندج، براى یافتن هواداران احتمالى چریک ‏ها و ایجاد فاصله بین مردم و چریک ‏ها.
۲- در برابر خشونت ضدانقلاب، جنبش نتوانست خشونت انقلاب را اعمال کند باید همان کارى با همکاران  بومى رژیم مى‏ شد که رژیم با هواداران چریک‏ ها مى ‏کرد این عدم خشونت نه ‏تنها نیروهاى بومى  را شامل مى‏ شد که به نیروهاى نظامى حکومت نیز کشیده شد.
۳- اشکال دیگر پرهیز از درگیرى با نیروهاى ضدانقلاب بود. پاسخ به حملات کار درستى بود اما حمله نکردن باعث فرسودگى نیروها مى ‏شد. از سویى دیگر براى کشاندن توده به انقلاب باید قدرت‏ نمایى کرد و قدرت‏ نمایى یعنى زدن ضربه.
۴- بى‏ طرف کردن و احیانا انقلابى کردن نیروهاى دشمن در مرحله آغازین امر اشتباهى است افسرى را که شریف ‏زاده آزاد کرد. وقتى بار دیگر با نیروى بیشتر با گروه درگیر شد. خود او شریف ‏زاده را کشت و درجه گرفت.
۵- تکیه تمام به جغرافیا نه بر توده، ضعف دیگر حرکت بود. (سیاهکل نیز چنین بود) تکیه باید بر دیالکتیک منطقه ـ توده باشد.

از بین بردن خودکفایى روستایى
روستاها به‏ علت تولید مواد غذایى خویش و به‏ علت خودمصرفى‏ شان، ضمن بى‏ نیازى از شهر، تکیه‏ گاه نهایى براى ارتش انقلاب بود. این ویژگى خود را در انقلابات چین، کوبا و ویتنام و امریکاى لاتین خود را نشان داد.
تخصیص زمین‏ هاى روستایى براى محصولات صادراتى مثل مارچوبه، جدا از آن‏که تقسیم کارى جهانى ـ امپریالیستى بود یک نگاه پلیسى هم در آن بود با وابسته شدن روستا به شهر و سپردن خرخره روستا به دست دولت در شهر.

چریک شهرى
چریک شهرى تجربه امریکاى لاتین بود. تجربه‏ اى که به لحاظ سادگى عملیش قابل استفاده در هر شرایطى بود.
با این نگره دیگر به شبکه ‏هاى سراسرى حزب لنینى نیازى نبود. شبکه‏ هایى که با سرکوب و نفوذ پلیس بیشتر از آن‏که یک کار انقلابى باشد یک کار پلیسى بود. (نگاه کنیم به نفوذ ساواک در تشکیلات حزب توده، توسط عباس شهریارى).
این نگره همچنان‏که توجه انقلاب را برانگیخت ضدانقلاب را نیز هشیار کرد. پس از سوى حکومت هیئتى جهت مطالعه به امریکاى لاتین فرستاده شد.

عملیات چریکى شهرى چند ویژگى داشت:
۱- به سهولت کانون مى‏ توانست وارد عمل شود.
۲- بار اقتصادى و نظامى زیادى به رژیم تحمیل مى ‏کرد.
۳- باعث جسارت مردم و تغییر روحیه مردم مى ‏شد.

تمایزات نگره کانونى با انجمن‏ هاى مشروطه
۱- انجمن ‏ها به اسلحه بى‏ توجه بودند.
۲- انجمن تبریز استثنائا به سلاح توجه داشت. اما به دفاع مسلحانه باور داشت در حالى‏ که نگره کانون بر جنگ چریکى متحرک و فرساینده استوار است.
۳- انجمن تبریز به روستا بى ‏توجه بود.
۴- انقلاب گیلان به نگره کانونى نزدیک‏تر بود. از نظر سلاح، رخنه در میان روستاییان و جنگ و گریز پراکنده و فرساینده. اما دانش انقلابى جنگل بدوى بود. نمى‏ توانست شیوه جنگ و گریز را به تئورى و اسلوب جنگى و انقلابى منظمى درآورد. میرزا نه از نگره جنگ‏ هاى چریکى و فرساینده آگاهى داشت و نه داراى آنچنان پایه ‏اى در دانش و فلسفه نظرى بود که بتواند بنا به آزمون‏ هاى روزانه‏ اش چنین تئورى و اصولى را بنیاد نهد.

چریک فدایى خلق
بعد از شکست جنگى، چریک‏هاى فدایى خلق بر بنیاد نگره کانون‏ ها شکل گرفت.
سازمان چریک ‏ها در ابتدا چهره ‏اى یک‏سره نظامى از خود نشان داد.
روش نظامى چریک‏ ها با ضربه زدن مسلحانه به توده‏ ها جرئت بخشید اما بایدها و نبایدهایى کارشان دارد:
۱- حمله به پایگاه ‏ها و کلانترى‏ ها و مستشاران نظامى و بانک‏ها و هواپیماها خوبند اما باید کارى کرد که توده ‏ها را با رژیم سرشاخ کند.
۲- عملیات باید به نیازمندى‏ هاى توده‏ ها وابستگى داشته باشد.
۳- پایگاه‏هاى شهرى باید به حد کافى آماده شوند.
۴- همه نیروها نباید در خط آتش قرار بگیرند.
۵- مقدارى زیاد از چریک‏ها را نباید در یک خانه جمع کرد.
۶- رعایت مسائل امنیتى، رعایت نکردن مسائل امنیتى باعث دستگیرى‏ هاى گسترده ‏اى شده است.
۷- در دستور کار گذاشتن اکید خودکشى براى حفظ اسرار سازمان
۸- پذیرش کلیه نیروها (چپ و غیر چپ)، هرچند چریک‏ ها با نام خود به جبهه باور دارند. اما در عمل فقط مارکسیست‏ ها را مى‏  پذیرند.

یک پیش ‏بینى تاریخى
«با این همه بد نیست همین جا بگوییم که بدترین بیمارى سازمان امنیت، همان بیمارى توده ‏اى زدگى است. توده‏ اى‏ هایى که به هنگام شور و ایمانشان یک چنان بلایى را بر سر خلق ایران آوردند، بى‏ شک هنگام خودفروشى ناب و بى‏ ایمانى مطلق‏ شان بلایى صد پله بالاتر بر سر دستگاه در خواهند آورد که در داستان‏ ها بنویسند:
به ‏راستى که خوشبختى توده ایران است که حزب توده یک‏پارچه همان سازمان امنیت براى ارتجاع و استعمار گرداننده دستگاه چیره شد.
باشد که این دستگاه را به چنان خاک سیاهى بنشاند که تاریخ به ‏یاد نداشته باشد.
شاید این هم از شوخ‏ طبعى تاریخ است که رسالت نابودى ارتجاع ـ استعمار را بدین سان به دست حزب توده سپرده است».
شعاعیان

بعد از کودتاى ۲۸مرداد و سرکوب حزب توده و جبهه ملى بریده ‏هاى حزب توده و جبهه ملى به خدمت فرماندارى نظامى درآمدند. و این بخش هسته اصلى سازمان شد که بعدها به سازمان امنیت، ساواک، معروف شد.

شعاعیان به ‏عنوان سهش گرى بى‏ بدیل دست به سه پیش ‏بینى مى ‏زند. که هر سه به‎واقعیت مى ‏پیوندد.
۱- نخست مى‏ گوید، لنینیسم ناگذرگاه کمونیسم است.
۲- دوم مى‏ گوید: چریک ‏هاى فدایى اگر به خود نیاید دیر نیست که سر از حزب توده درآورند.
۳- و سوم مى‏ گوید: ساواک حکومت را به خاک سیاه مى‏  کشاند.
ساواک بعد از کودتا از دل فرماندارى نظامى بیرون آمد. آدمکشانى که با راهنمایى مأموران سیا و اینتلیجنت سرویس درس آدمکشى را آموختند و روى تشکیلات مخفى و نظامى حزب توده پیاده کردند. ساواک پایه‏ هاى خود را بر جنایت بنا نهاد. و این خود پاشنه آشیل ساواک و حکومت بود. مشتى فرومایه و آدمکش گرد آمدند تا با سرکوب هر اندیشه ‏اى، حکومت نامشروعى را بر اریکه قدرت باقى نگاه دارند.
حکومت از یک نکته تاریخى غافل ماند. سازمان امنیت، سازمان آدمکشان نیست. شاخک‏ هاى حساس یک نظام است که پیشاپیش نظام را از ورطه‏ هاى هولناکى که در جلو اوست آگاه مى ‏کند. و با بهره گرفتن از خبرگان و اندیشمندان راه چاره را مى‏ یابد و جلو پاى حکومت مى ‏گذارد.
اما از آنجا که ساواک نه باشگاه اندیشمندان و خبرگان حکومت که باشگاه آدمکشان حکومت بود از درک نارضایتى مردم غافل ماند، همه چیز را توطئه کمونیسم جهانى مى ‏دید. مى‏ پنداشت در پشت هر حرکتى کمونیست‏ ها  پنهان ‏اند. مجاهدین را مارکسیست ‏هاى اسلامى مى ‏دانست. و حرکت روحانیت را توطئه سرخ و سیاه به حساب مى‏ آورد.
براى واکسینه کردن جامعه از خطر کمونیست از کودتا به بعد میدان را براى تشکیلات مذهبى باز گذاشتند. تشکیلات پدر شریعتى در مشهد و بعدها حسینیه ارشاد در تهران و قبل از تمامى این‏ها تشکیلات وسیع و سراسرى حجتیه و تشکیلات سراسرى هیئت‏ هاى مذهبى نه ساخته ساواک که به تصور ساواک در سمت و سوى خواسته ‏هاى آنان بود.
ساواک به اغماض از کنار تشکل ‏هاى مذهبى مى‏ گذشت. آقایان بهشتى، باهنر، غفورى، مطهرى از مسئولین بخش‏ هاى آموزش، کتب درسى بودند. و دست روحانیت در تبلیغات گفتارى و نوشتارى باز بود. ساواک هیچ نوشته ‏اى را بر علیه اندیشه مذهبى برنمى‏ تافت. نه از آن‏رو که روحانیت آزرده ‏خاطر شود. بلکه به‏ خاطر آن‏که مى‏ پنداشت مذهب بخشى از سپهر دفاعى حکومت هم هست.
ساواک ذهن پادشاه را از کمونیسم پر کرده بود. سازمان سیا را نیز ساواک با این کوربینى تاریخى خود به خواب کرد. گزارشات بعدى سیا مؤید این امر است که آنان با طناب ساواک به چاه رفتند.
طرفه آن‏که پادشاه سابق در آخرین روزهایى که جریانات اسلامى در حال آماده شدن براى دریدن او بودند به روحانیت هشدار مى ‏داد که گول چپ‏ ها را نخورید که آن‏ها مذهب شما را هم از بین مى ‏برند.
ساواک هرچند خود مذهبى بود. اما از مذهب بى ‏اطلاع بود. عمق مذهب را نمى ‏فهمید. شاه نیز نمى ‏فهمید. از حماقت او همین بس که در تقدس مى‏ خواست با روحانیت مسابقه بدهد. ابتدا مدعى شد که در سقوط او از خرى در امام‏زاده عبدالله حضرت عباس او را نجات داده است بعد نجات یافتن از ترورش را وابسته کرد به امام هشتم شیعیان و خود را کمر بسته او دانست و در مصاحبه ‏اش با او اوریانا فالاچى مدعى شد با امام دوازدهم شیعیان هر ماه در باغى در شمیران ملاقات مى‏ کند.
نگاه ساواک به مذهب نگاهى سطحى و فونکسیونل بود. آن‏را پادزهر کمونیست مى ‏دید. پس در دور دادن به جریانات مذهبى با دست باز برخورد مى ‏کرد.
تیمسار مقدم رئیس ساواک با آیت ‏الله بهشتى ارتباط داشت. و فکر مى‏ کرد تظاهرات مذهبى‏ ها بلامانع است. به شرط آن‏که کمونیست‏ ها در آن نفوذ نکنند. و وقتى بهشتى به‎ او تلفن مى ‏زد که پلاکادرهایى که ساواک گرفته است از بچه‏ هاى ماست دستور آزاد کردن آن‏ها را مى‏ داد. ساواک از حکومت‏ خواهى شیعه چیز زیادى نمى ‏دانست. بخشى را که به خدمت گرفته بود. و بخش دیگر را مى‏ پنداشت با یک توپ و تشر و گرفتن تعهد سرجایشان مى‏ نشاند.
و تا روز آخر نفهمید که خطر در کدام سو حکومت را تهدید مى ‏کند و چرا. پس تا آخرین لحظه در سرکوب و کشتار چریک ‏ها سرسوزنى کوتاه نیامد. حتى این کورفهمى بعد از بهمن۵۷ ادامه یافت مى‏ پنداشت که مشتى آخوند عرضه اداره حکومت را ندارند. بلکه این توده ‏اى‏ ها و کمونیست ‏ها هستند که حکومت را اداره مى‏ کنند.
ناگفته پیداست که سقوط شاه تنها به کورفهمى ساواک مربوط نبود. یکى از عوامل آن بود پیش‏بینى شعاعیان نیز در رابطه با نقش ساواک در سقوط حکومت بود که به‏ درستى چنین بود.

نگاه پنجم: شناخت دوست و دشمن
در این بخش شعاعیان از نگاه چپ به درستى انتقاد مى‏ کند. چپى که هر نوع وحدت با راست را با اپورتونیسم یکى مى‏ گیرد. «این‏ گونه داورى که خود ته مانده اپورتونیسم چپ است که خود میراثى است از حزب توده و شرکا.»
این بیمارى به جناح راست هم سرایت کرده است. اما به ‏هر رو راست از چپ هراسى نداشته است. اما چپ مدام از راست در بیم بوده است.
انقلاب مشروطه توسط جناح راست آغاز شد. نبرد مسلحانه را نیز جناح راست آغاز کرد. در حالى ‏که حیدر عمواوغلى مستأصل بود. تبریز و ستار دست به اسلحه برد. در همان حال به جناح چپ میدان داد تا هنرنمایى کند. سوسیال دمکرات‏هاى قفقازى را با آغوش باز پذیرفت. اما در جریان پارک اتابک، حیدر و جناح چپ در این توطئه شرکت کردند.
در جنبش جنگل نیز رابطه همین گونه بود. میرزا با عدالتى‏ ها و ارتش سرخ حاضر به‌همکارى شد. اما باز این جناح چپ بود که با استعمار متحد شد بر علیه جناح راست.
در جریان نفت نیز حزب توده با جمال امامى و انگلیسى ‏ها علیه مصدق هم ‏آوا شد ولى مصدق بیمى از شوروى و حزب توده نداشت.
بعد از قیام ۳۰ تیر حزب توده شرط وحدت را جبهه واحد ضداستعمارى گذاشت که جبهه ملى نپذیرفت کودتا شد و حزب توده با بى ‏عملى از کنار آن گذشت.
در سال‏هاى ۴۱-۱۳۳۹ (جبهه ملى دوم و سوم)، جناح راست با جناح چپ جبهه ملى علیه رهبرى منحط جبهه متحد شدند. مصدق نیز جانب دانشگاه را گرفت. و رهبرى قیچى شد، جبهه ملى سوم نیز به جایى نرسید.
بعد از آن جنبش راه دیگرى را برگزید. براى اولین بار در تاریخ جنبش ضداستعمارى خلق ایران است که جناح چپ از جناح راست پیشى گرفته است نبرد مسلحانه آغاز شده است انقلاب درگرفته است.

جمع‏ بندى کنیم
آخرین نگاه با امضاى «رفیق» در بهمن ۱۳۵۰ به پایان مى ‏رسد. شعاعیان بحث درستى را مطرح مى‏ کند. چپ از مشروطه به بعد در وحدتش با جناح راست انقلاب، خردمندى به خرج نمى‏ دهد. از پارک اتابک گرفته تا انقلاب گیلان و ملى شدن صنعت نفت. پس شکاف بیشتر و بیشتر شد.
با انشعاب به چپ در سازمان مجاهدین در سال ۱۳۵۴ آخرین امیدها بر باد رفت و از سال ۱۳۵۷ به بعد این اشتباهات به اشکالى دیگر تکرار شد.

———————————

[۱]. نگاه کنید به خاطرات عزت شاهى

[۲]. سپهبد فرسیو دادستان نظامى ارتش بود که چریک‏هاى سیاهکل را اعدام کرد.

[۳]. الفتح به رهبرى یاسر عرفات بود که یک ناسیونالیست عرب بود.

۴]. جبهه دمکراتیک خلق به رهبرى جرج حبش بود که یک مارکسیست بود که مقدمه ای شورانگیز بر کتاب پویان در تئورى بقا نوشت.

[۵]. این بخش در جزوه ‏اى که شعاعیان به مجاهدین داده بود حذف شده بود. شعاعیان بعدها که به چریک‏ها پیوست. مورد انتقاد قرار گرفت که چرا تن داده است به حذف این انتقاد و شعاعیان این انتقاد را پذیرفت و آن انتقاد را به کتاب افزود.