مصطفی شعاعیان (فصل ششم؛ قسمت چهارم)، نامه ها


 

 

 

مصطفی شعاعیان
فصل ششم؛ قسمت چهارم
نامه‌ها

محمود طوقی

 

هدف انقلاب ارضى چه بود
گروه در ابتدا باید به این سؤال پاسخ مى ‏داد که هدف انقلاب ارضى از سوى رژیم چه بود، بسط سلطه اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، سرمایه‏ دارى بوروکراتیک وابسته. از بین بردن زمینه‏ هاى انقلاب در روستا انگیزه اصلى رژیم نبود. نکته ‏اى که عده ‏اى بر آن تأکید داشتند.
رفرم تضاد قبلى را کاهش داد اما تضاد جدیدى در روستا ایجاد کرد، تضاد بین خرده مالکى و مالکین بزرگ.
در واقع رفرم نه‏ تنها دردى از دردهاى روستاییان را حل نکرد بلکه در مقیاسى وسیع تضاد بین رعیت و ارباب را به تضاد دهقانان با بوروکراسى و ماشین سرکوب‏ کننده دولت، تبدیل کرد تبدیل یک تضاد به تضاد دیگر.

تضاد خلق با امپریالیسم
در شهر نیز رفرم با سرکوب توده ‏هاى شهرى، بورژوایى و خرده ‏بورژوایى و کاسبکار و پرولتاریا شروع شد در حالى‏ که در انقلاب بورژوایى اروپا، سرمایه‏ دارى با گسستن قیدوبندهاى فئودالیسم از دست و پاى رعیت و سوداگران بزرگ و کوچک شهرها، با خود آزادى و رقابت به ارمغان مى ‏آورد.
سلطه جابرانه سرمایه‏ دارى وابسته با از بین بردن تدریجى بورژوازى ملى و ورشکسته کردن، آن‏ها از طریق انحصارات امپریالیستى، تضاد پرولتاریا با بورژوازى ملى را تبدیل به تضاد همه آن‏ها با سرمایه ‏دارى وابسته و بورکراتیک و سلطه امپریالیستى قرار داد.
ما در کودتاى رضاخان استقرار یک قدرت مرکزى را مى‏ بینم. بدون آن‏که این قدرت انعکاس یک قدرت اقتصادى بورژوایى باشد. بدون آن‏که رشد صنایع به بوژوازى این امکان را داده باشد که با استفاده از قدرت اقتصادى در استقرار یک قدرت سیاسى مرکزى موفق شود.
ما از یک طرف با یک روبناى سیاسى بورژوازى و قطع نفوذ قدرت فئودال‏ ها روبه ‏روئیم و از سویى دیگر شاهد استثمار فئودالى‏ هستیم.
رشد سرمایه ‏دارى آغاز نشده قدرت انحصارات سرمایه ‏دارى خود را جلو مى‏ کشد. شیوه تولید فئودال‏ ها از میان مى ‏رود در حالى‏ که بورژوازى ملى سرکوب مى ‏شود. همه این‏ها به معناى سلطه امپریالیسم و عمده شدن تضاد خلق و امپریالیسم است.

ضرورت حزب، مشخص یا کلى
گروه در بررسى‏ هایش به دو سؤال مى ‏رسد:
۱- آیا راه انقلاب ایجاد کانون ‏هاى چریکى است.
۲- آیا بدون حزب مى ‏توان دست به انقلاب زد.

خطاى تئوریک
گروه در ابتدا تزهاى دبره و تجربه کوبا را رد کرد بى ‏آن‏که تجزیه و تحلیلى از شرایط میهن و درک عمیقى از عناصر انقلاب کوبا داشته باشد.
علت این خطا پذیرش سطحى یک رشته فرمول‏ هاى تئوریک مبتنى بر تجربه ‏هاى انقلابى پیشین بود. به زبان دیگر گروه تزهاى دبره را مخالف لنینیسم دید.

تشکیل حزب
پس تشکیل حزب در دستور کار قرار گرفت. چه باید کرد:
۱- تربیت کادرهاى آینده حزب
۲- آماده کردن زمینه حزب در میان مردم

تفاوت شرایط ایران و روسیه
در روسیه ضرورت تشکیل حزب از درون جریان عملى مبارزه به ‏وجود آمد. ملات لازم براى تشکیل حزب وجود داشت. کادرها، اعضاى گروه ‏ها، مبارزه سیاسى ـ اقتصادى توده وظیفه و رابطه پیشاهنگ با توده.
پراکندگى، دید محدود، خرده‏ کارى ضرورت تشکیل حزب را در دستور کار سوسیال دمکرات‏ هاى روس قرار داد.
در ایران اما، پیشاهنگ به ضرورت تشکیل حزب خود رسیده بود ولى:
۱- جنبش‏ هاى خود به ‏خودى نبود.
۲- پیشرو در زندگى عملى و مبارزاتى توده ‏ها نقشى نداشت.
۳- بین گروه‏هاى مارکسیست هم ارتباطى نبود.

پس گروه به این نتیجه رسید تا تشکیل حزب راه درازى در پیش است.
گروه روى تفاوت شرایط ایران و روسیه تأمل نکرده بود. اگر کرده بود به این نتیجه مى ‏رسید که عمل مسلحانه مى‏ تواند پیشرو را در مبارزه توده شرکت دهد. و خود شرط تشکیل حزب باشد.

بررسى انقلاب در انقلاب دبره

گروه در ابتدا دبره را رد کرد. علت آن «یک رشته پیش‏داورى‏ ها» بود. که این پیش‏داورى‏ ها چیزى نبود جز اصول عام لنینیسم راجع به حزب، پیشاهنگ و قیام.
به نظر گروه رسید که:
۱- دبره نقش حزب را به ‏عنوان تنها نیرویى که قادر است انقلاب را رهبرى کند رد کرده است.
۲- تئورى مارکسیسم ـ لنینیسم را به ‏عنوان راهنماى عملى دست کم مى‏ گیرد.
۳- نقش رهبرى‏ کننده امر سیاسى بر امر نظامى را نادیده مى‏ گیرد.
۴- امر نظامى را بر امر سیاسى مقدم مى ‏کند.

حزب و پیشاهنگ
دبره مى‏ گوید باید دیالکتیک پیشاهنگ ـ حزب را فهمید. حزب شکل خاصى از سازمان پیشاهنگ است. و این شکل مى‏ تواند تغییر کند و این تغییر به معناى نفى حزب نیست.
نکته سوم؛ که پیشاهنگ لزوما حزب نیست. مى‏ توان انقلاب را بدون حزب با سازمان خاص پیشاهنگ آغاز کرد. در اینجا دو مسئله مطرح است:
۱- مرزبندى با احزاب سنتى چپ که خود را حزب کمونیست مى‏ نامیدند مثل حزب توده
۲- حزب به شکل عام

دبره پیشاهنگ را برابر حزب نمى‏ گیرد. سازمان پیشاهنگ مى ‏تواند تشکیلاتى جدا از حزب باشد دوم آن‏که دبره این حق را براى پیشاهنگ قائل است که احزاب کمونیست سنتى در صورتى‏ که سازمان زمان صلح خود را منطبق با شرایط جدید نکرده باشد. جدا از حزب سازمان خاص خود را تشکیل دهند.

احزاب سنتى
در اینجا گروه باید تکلیف خود را با احزاب سنتى که خود را حزب طبقه کارگر مى ‏دانند روشن کند. ارزیابى گروه از حزب توده به ‏عنوان یکى از این احزاب روشن است. گروه حزب را لحظه ‏اى حزب طبقه کارگر نمى ‏دانست. کاریکاتورى زشت از حزب مى‏ دانست.
براى گروه اما مسئله فراتر از حزب توده بود. باید تکلیف خود را با یک کلیه احزاب سنتى روشن مى‏ کرد. گروه به تبعیت از دبره به این نتیجه رسید که بین محتوى حزب و شکل حزب باید فرق گذاشت. احزاب سنتى در واقع شکل یک حزب مارکسیست ـ لنینیست را دارند. اما از محتوى خالى ‏اند. محتوى یک حزب در وهله نخست باید پرولترى باشد. شکل آن تابع سخت‏گیرى‏ هاى «دیالکتیک زمینى» است.

یک فاصله دیگر

در این گروه یک فاصله از حزب توده و دیگر احزاب سنتى گرفت. و به این نتیجه رسید که حزب باید بمیرد و دوباره در شکل نوین زنده شود اگر بخواهد به ‏عنوان پیشاهنگ طبقه باقى بماند. پس شکل سازمان احزاب سنتى را که گرته ‏اى از حزب بلشویک بود رد کردند.

رابطه تئورى و پراتیک
گروه بر این اصل واقف بود که «بدون تئورى انقلابى، هیچ جنبش انقلابى وجود ندارد». اما آنچه مهم است دیالکتیک تئورى انقلابى و جنبش انقلابى است. و در تحلیل نهایى این عمل انقلابى است که قادر به کشف شرایط عینى هر کشور و تصحیح و تکمیل تئورى انقلابى است. اما آموختن این قانون به معناى انطباق خلاقانه آن‏ها بر شرایط خاصى ایران نیست. مى‏ شود به شکل مکانیکى آن‏را بر شرایط ایران حقنه کرد. اما این‏گونه پیاده کردن راه به جایى نمى ‏برد. تنها با روشن بودن خطوط کلى و استراتژى کلى عملى مى‏ توان میان اصول تاکتیکى یک پیوند ارگانیک برقرار کرد. و در این عمل مى ‏توان فهمید که اشتباهات تاکتیکى کجاست و در رفت و برگشت تاکتیک ـ استراتژى، تاکتیک را تصحیح کرد و در رفت و برگشت استراتژى ـ تاکتیک، حتى استراتژى را تغییر، تصحیح و تکمیل ساخت.
به ‏هر روى هر عملى با جمع‏ بندى تئورى و تجربیات پیشین آغاز مى‏ شود. اهمیت تئورى در همین جاست اما در تحلیل نهایى این عمل است که نشان مى ‏دهد که تا چه حد ما از تئورى براى تحلیل شرایط سود جسته ‏ایم.

1366

درکى غلط از تئورى
احمدزاده در اینجا مرزبندى مى‏ کند با اپورتونیست‏ هاى بى‏ عملى که در پشت اهمیت تئورى لمیده بودند و جنبش را دعوت مى ‏کردند که «تئورى انقلاب و شناخت همه جانبه روابط عینى نیازمند دوره ‏اى طولانى از مطالعه و مبارزه ایدئولوژیک است و مى‏ گفتند: مگر مى‏ شود لنینى نداشت اما انقلاب کرد. درک آنان از تئورى، درکى دائره ‏المعارفى بود.

سه نوع مبارزه
احمدزاده در اینجا رجوع مى ‏کند به تاریخ نهضت کمونیستى و سه نوع مبارزه را پى‏ مى‏ گیرد:
۱- مبارزه ایدئولوژیک
۲- مبارزه اقتصادى
۳- مبارزه سیاسى

و نتیجه مى‏ گیرد که مبارزه ایدئولوژیک و اقتصادى امروز در سایه مبارزه سیاسى قرار گرفته است و با نگاهى به اسناد جنبش کمونیستى خبر از کم شدن اهمیت تئورى نسبت به مبارزه سیاسى مى ‏دهد.
و مى‏ پرسد چرا امروز ما با آثارى مثل کاپیتال و آنتى دورینگ مواجه نیستیم. و پاسخ مى ‏دهد عمل انقلابى در امروز نه نیاز و نه فرصت پرداختن به تئورى ناب را ندارد. امروز جنبش نیاز به پراتیسین دارد نه به تئوریسین.

انتقاد شعاعیان
شعاعیان کم ‏توجهى مسعود را به تئورى ناب غلط و خطرناک مى ‏داند و معتقد است که اهمیت تئورى همیشه به قوت خود باقى است. و امروز جنبش کمونیستى بیش از هر زمان دیگرى به تئورى ناب نیاز دارد.
آیا این حرف شعاعیان در سال ۱۳۵۰ غلط بود هرگز. سخن مسعود نیز درست بود اگر هر دو به صوابند پس خطا در کجاست؟
احمدزاده ابتدا از اهمیت تئورى سخن مى ‏گوید. جنبش انقلابى را بدون تئورى انقلابى ناممکن مى ‏داند. اما براى تئورى ارزشى آکادمیک قائل نیست. مى‏ گوید: ما با جمع ‏بندى تجربیات گذشته جنبش انقلابى دست به عمل مى ‏زنیم. در عمل مى ‏فهمیم که آیا درک ما از تئورى تا چه حد به صواب است. و در رفت و برگشت تئورى ـ پراتیک خودمان را تصحیح مى‏ کنیم.
اما در همین جا لازم مى ‏بیند با اپورتونیسم بى‏ عمل که خود را در پشت تئورى ناب پنهان مى ‏کند و مى‏ گوید: «باید در انتظار نشست که لنین دیگر به‏ دنیا بیاید» و مى ‏خواهد جنبش را سرگرم بحث‏ هاى آکادمیک کند مى‏ گوید: مارکسیسم به ‏عنوان چراغ راهنماى طبقه کارگر، مراحل تدوین تئورى ناب و مبارزات اقتصادى خود را پشت سر گذاشته است و دیگر نیازى نیست که ما از نقد دید ایدئالیسم فلسفى و اقتصاد بازار آزاد شروع کنیم تا به مارکس برسیم.
مارکسیسم نه پند و نصیحت‏ هاى ارزنده و نه سخنان فلسفى و قانع‏ کننده بلکه باید به ‏عنوان یک آلترناتیو و یک برنامه ارائه شود. توده و طبقه نه دانش لازم را دارد و نه دقت کافى را که در یک بحث فلسفى، اقتصادى، سیاسى پى به حقانیت مارکسیسم ببرد. توده و طبقه نمى ‏پرسد چرا باید مبارزه کند. مى‏ پرسد چگونه باید مبارزه کند.

به ‏هرروى، روى سخن مسعود اپورتونیسم عافیت ‏جو و بى‏  عمل بود. شعاعیان مسئله را از زاویه دیگرى طرح مى‏ کند. براى شعاعیان که از جمع‏ بندى پراتیک انقلابى به نقد لنینیسم رسیده است مسئله تئورى اهمیت بیشترى یافته است. این حرف منافاتى با نظر مسعود ندارد. مسعود نیز بر این باور است که «مى ‏توان اشتباهات تاکتیکى را در ارتباط با استراتژى کلى و بدین ترتیب حتى خود استراتژى کلى را تصحیح و تکمیل کرد.»
شعاعیان نگران یک مسئله مهم دیگرى نیز هست که به درستى به آن هشدار مى ‏دهد و مى‏ خواهد که این حرف مسعود به معناى پایان یافتن باب اجتهاد در تئورى و عمل ‏زدگى صرف نباشد.
مسعود در مرزبندى‏ اش با اپورتونیست‏هاى بى ‏عمل به نکته مهمى اشاره مى‏ کند که تعلیق جنبش، به آموزش تئوریک هم غلط است و هم نشدنى. غلط است از آن‏رو که زندگى معطل این حرف یا آن حرف نمى‏ شود. توده و طبقه براى خواسته ‏هاى خود به‎میدان مى‏ آید و در زیر پرچم گروه ‏هاى موجود به دلایلى مى ‏ایستد، غلط یا درست آن دلایل خودش را دارد. نمى ‏شود گفت فعلاً مبارزه نکنید تا ما مطالعات خود را تمام کنیم.
و نشدنى است از آن‏رو که لنین در پراتیک انقلابى سوسیال ـ دمکراسى روسیه لنین شد. در خانه ننشست کتاب بخواند و ناگهان از خانه بیرون زند. و بگوید «من آنم که آمدن او را انتظار مى‏ کشید». پیشاهنگ در پروسه پراتیک انقلابى، پیشاهنگ مى‏ شود. نه در اتاق‏ هاى در بسته و کتابخانه‏ هاى دانشگاه. ضعف و قدرت پیشاهنگ هم یک ضعف و قدرت تاریخى است. اگر در قرن ۱۹ آلمان ما مارکس را داریم ده‏ ها غول و اندیشمند دیگر در رده او هم داریم. ظهور مارکس و لنین اتفاقى نیست. باید پروسه ظهور غول‏ هاى اندیشه و عمل را در یک پروسه تاریخى دید.

از همان آغاز حرکت گروه پیشتاز صداهایى از دور و نزدیک برخاست که منشأ آن صداها «اپورتونیسم سخنور و بى‏ عمل» بود. حزب توده ابتدا از همه از همین زاویه چریک ‏ها را نقد کرد. بعدها «توده ‏اى‏ هاى شرم‏زده از حزب توده»، یاران و رفیقان نیمه ‏راه و تمامى آن‏ هایى که روزى روزگارى در میان چریک‏ ها نان و پنیرى خورده بودند و درهمین بوق مى  ‏دمیدند که چریک‏ ها بى سوادند. و سواد در نزد آنان همان دانش آکادمیک و دایره ‏المعارفى بود. اما یک آن به خود نیامدند که ببینند از آن باسوادها و آکادمیسین ‏ها و حافظان سى جزء کاپیتال چه بیرون آمد. فتح ‏الفتوح آن‏ ها چه بود. و هیچ از خود نپرسیدند که از آن دانش بیکران آن‏ ها در فلسفه و اقتصاد و سیاست چرا یک جان مرده به وجد نیامد. اما یک مقاله چند صفحه ‏اى از یک جوان ۲۴ ساله چه شورى در دل‏ ها بر مى ‏انگیزد.

تسلط سیاست بر اقتصاد

مبارزه اقتصادى براى پیشاهنگ پله ‏اى است براى گذار به کشاندن توده و طبقه به مبارزه سیاسى. در کارزار مبارزه اقتصادى است که پیشاهنگ فرصت مى‏ یابد برنامه خود را تبلیغ کند و به توده و طبقه توضیح دهد که خانه خرابى اقتصادى آن‏ها ریشه ‏اش درکجاست.
اما در شرایط ترور و خفقان و سلطه جهانى امپریالیسم هر مبارزه اقتصادى در نخستین گام رنگ سیاسى مى‏ یابد. مسعود این پروسه را تفوق سیاست بر اقتصاد مى‏ داند.
مسعود مى‏ گوید: «به‏ عنوان انقلاب بیش از پیش روشن است. آنچه باید روشن شود فقط از طریق عمل مستقیم انقلابى است که روشن مى‏ شود. اشکال خاصى است که این محتوا در شرایط خاص به خود مى‏ گیرد. دشوارى کار نه در تهیه برنامه انقلاب، تعیین اهداف انقلاب و شناخت نیروهاى انقلاب و ضدانقلاب بلکه در تعیین طرق و وسایل قرار دارد که باید به ‏کار گرفته شود تا انقلاب را به پیروزى برساند.»

انتقاد شعاعیان
شعاعیان مى ‏پرسد آیا جنبش در تعیین:
۱- برنامه
۲- اهداف
۳- شناخت نیروها
به حد کافى اشباع شده است. دیگر هیچ کم ‏وکسرى در کار نیست. مشکل تنها و تنها از «طرق و وسائل است» که باید انقلاب را به پیروزى برساند.
در اینجا حق با شعاعیان است. اما مسعود به حل مسائل مبرم جنبش نظر دارد.
وقتى مسعود وضعیت جنبش کمونیستى ایران را بررسى مى‏ کند. مى‏ گوید در سه دهه گذشته از۵۰-۱۳۲۰، پیشاهنگ هیچ تجربه قابل قبولى در کارنامه نیروهاى چپ در دست ندارد تا از آن نقطه شروع کند. پس از هر چیز باید از صفر شروع شود. این به چه معناست؟
که در زمینه برنامه و اهداف و شناخت جامعه جنبش باید کارى بسیار بکند. جنبشى که از پشت جبهه‏ اى ضعیف در جامعه برخوردار است، دانشگاهى عقیم، محققانى فسیل شده و آهکى، و همه ترس‏خورده از ساواک و سانسور و پناه برده به گورهاى تاریخى در ادبیات.
کارنامه دانشگاهى ما در زمینه کار تحقیقى در زمینه اقتصاد و سیاست، چیزى نزدیک صفر است. در زمینه تاریخ معاصر ناچیز است. در زمینه ایلات و عشایر هیچ. و در زمینه بازار و اقتصاد کم و پراکنده.

اما آنچه که در سال ۱۳۵۰ گره کور جنبش بود، همان «طرق و وسایل بود» که باید جنبش بدان مسلح مى‏ شد تا به جلو برود. وگرنه کارى بسیار باید روى نیروهاى موجود در جامعه مى‏ شد مسعود در تعیین نیروهاى انقلاب وقتى از بورژوازى و پرولتاریا سخن مى‏ گوید، هیچ سخنى از خرده ‏بورژوازى با لایه ‏هاى مختلف‏ اش به میان نمى‏ آورد. خرده ‏بورژوازى که یک سر آن به روحانیت مى ‏رسید و سر دیگر آن به دانشگاه و بازار با ده ها حزب و جریان قدرتمند و مدعى حکومت و در صحنه ‏ترین آن سازمان مجاهدین بود.
روحانیت با حضور پانزده قرنه خود و آن سازوکار بسیار پیچیده و آن سازمان مرعى و نامرعى قدرتمندش مسئله ‏اى نبود که به سادگى از آن گذشت و در تحلیل جامعه و نیروهاى مدعى حکومت از آن حرفى به میان نیاورد. بیژن این مسئله را مى‏ بیند و در تاریخ سى ساله ‏اش به آلترناتیو قدرتمند روحانیت و امکان به قدرت رسیدن آن اشاره مى‏ کند، اما مسعود نه.
این‏ها مطالبى نبود که از ذهن مسعود دور مانده باشد و شعاعیان هم وقتى به آن‏ها اشاره مى‏ کند، و به درستى هم اشاره مى‏ کند. اما مسعود به ‏دنبال پاسخى فورى و فوتى به‎مبرم ‏ترین وظایف جنبش است.

حل مسئله حزب
این‏که لنین مى‏ گوید: بدون یک حزب انقلابى، پیروزى انقلاب ممکن نیست و چه ‏گوارا مى‏ گوید: «انقلاب کوبا با اصل لنینى فوق، در تضاد است». بدان معناست که انقلاب مى ‏تواند بدون حزب شروع شود و حتى بدون حزب قدرت را به دست آورد. اما پیروزى آن (با وسعت تاریخى‏ اش) منوط است به بودن حزب.

گروه در بررسى‏ هایش به یک دو راهى رسید:
۱- تشکیل حزب
۲- مبارزه چریکى بدون حزب
و بعد به این نتیجه رسید که نباید منتظر حزب شد. باید دست به مبارزه مسلحانه زد. و در پروسه مبارزه حزب به شکل مشخص مطرح خواهد شد. براى تشکیل حزب اتحاد گروه‏ هاى مارکسیست ـ لنینیست مطرح است. و این اتحاد در جریان عمل به ‏وجود خواهد آمد.
ابتدا مبارزه مسلحانه به‏ طور کلى مطرح بود. اما مسئله حزب به شکل مشخص، اما اینک مبارزه مسلحانه مسئله مشخص است. ضرورت حزب کلى است.

قبل از آن‏که به انتقادات شعاعیان به «آنچه یک انقلابى باید بداند» برسیم ببینیم صفایى فراهانى کیست و چه مى‏ گوید:

فراهانى که بود

1364

على ‏اکبر صفایى ‏فراهانى در سال ۱۳۱۸ در تهران به ‏دنیا آمد. در هنرستان صنعتى تهران با سعید کلانترى آشنا شد و به همراه او گروه کوه «کاوه» را درست کرد. در همین دوران به مارکسیسم گرایش پیدا کرد. و از فعالین مبارزات صنفى دانش ‏آموزى شد.
از سال ۱۳۳۹ به بعد با بیژن جزنى آشنا شد. و در ارتباط با گروه جزنى فعال بود. با اتمام هنرستان وارد دانشسراى صنعتى نارمک شد. و در آنجا با اسکندر صادقى‏ نژاد آشنا شد.
در سال ۱۳۴۲ گروه جزنى تدارک مبارزه مسلحانه را در دستور کار خود قرار داد. فراهانى به ‏همراه کلانترى مسئول گروه «کوه» شد. کار این گروه شناسایى و تهیه نقشه ‏هایى از مناطق کوهستانى، جنگل‏ها، غارها و پناه گاه‏ ها و مناطق استراتژیک بود. کارى که تا آن زمان سابقه نداشت. با اتمام دانشسرا، فراهانى دبیر هنرستان صنعتى شهرستان سارى شد. و از سال ۱۳۴۶ به شکل حرفه ‏اى در خدمت جنبش قرار گرفت.
پس از دستگیرى جزنى، سورکى توسط ناصر آقایان (توده ‏اى ساواکى شده) و دستگیرى ظریفى (توسط عباسعلى شهریارى، توده‏ اى ساواکى شده دیگر)، از زمستان ۱۳۴۶ فراهانى مخفى شد. و کمى بعد به ‏همراه صفارى آشتیانى براى رفتن به فلسطین به‎عراق رفت. در عراق دستگیر و زندانى شد. و اگر کودتاى بعثى ۱۹۶۸ (کودتاى عبدالکریم قاسم) صورت نگرفته بود به ایران تحویل داده مى‏ شد از فلسطین به جبهه آزادیبخش خلق فلسطین به رهبرى جورج جنبش پیوست و با نام «ابوالعباس» یکى از فرماندهان جبهه آزادیبخش شد.
در سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشت تا بقایاى گروه جزنى را سازماندهى کند. اما گروه قبلاً توسط غفور حسن‏ پور و حمید اشرف از بازماندگان گروه جزنى احیا شده بود. فراهانى به فلسطین بازگشت و همراه آشتیانى و مقادیرى سلاح به ایران آمد و هدایت گروه را بر عهده گرفت.
گروه در مرحله تدارکاتى بود. صفایى به عنوان مسئول تدارکاتى جنگل و کوه برگزیده شد. پس به همراه پنج نفر دیگر در پانزدهم شهریور ۱۳۴۹ عازم جنگل ‏هاى شمال شد.
تیم جنگل قرار بود بعد از شناسایى منطقه به ‏همراه گروه شهر (گروه مسعود احمدزاده) در اوایل بهار۱۳۵۰ عملیات نظامى خود را آغاز کند. اما غفور حسن‏ پور در دوازدهم بهمن ۱۳۴۹ دستگیر شد. و به فاصله ۲۴ ساعت سه نفر از گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند.
شانزدهم بهمن فراهانى با رابط شهر دیدار کرد و از کم و کیف حمله ساواک آگاه شد.
در این فاصله ایرج نیرى که محل انبار آذوقه گروه جنگل را مى ‏دانست دستگیر شد. اما گروه از این دستگیرى اطلاع نداشت.
تدارکات چند ساله گروه زیر ضرب ساواک قرار گرفته بود و خطر دستگیرى گروه شهر را تهدید مى‏ کرد پس براى جلوگیرى از این شکست على ‏رغم نامساعد بودن فصل و عدم تضمین حمایت از شهر نوزدهم بهمن ۱۳۴۹ گروه به پاسگاه سیاهکل حمله کرد.
بعد از خلع سلاح پاسگاه و سخنرانى صفایى براى مردم سیاهکل گروه به سمت جنگل به پیش رفتند. درگیرى از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند به‏ طول کشید و با دستگیرى گروه خاتمه یافت.
صفایى در زیر شکنجه به شهادت رسید. و رژیم نام او را همراه با دوازده نفر از همراهانش در پانزدهم اسفند ۱۳۴۹ به‏ عنوان اعدام شدگان اعلام کرد.

یک نکته: نقد شعاعیان
شعاعیان: تصادفى بودن شکست گروه را از سوى احمدزاده رد مى‏ کند. و شکست را به‎کم ‏توجهى گروه به واکنش رژیم نسبت مى‏ دهد. و آن‏را اشتباه تاکتیکى گروه مى‏ داند که حرف درستى است اما باید به یک نکته نیز توجه داشت:
تحمیل حرکت زودرس به گروه
دستگیرى غفور حسن‏ پور و به ‏دنبال آن نُه نفر دیگر و لو رفتن انبار آذوقه جنگل، دیر یا زود گروه را به سرنوشت گروه پیشتاز جزنى دچار مى‏ کرد.
گروه جزنى در آستانه ورود به فاز عملیاتى لو رفت و بدون آن‏که یک گلوله شلیک شود تمامى زحمات گروه بر باد رفت. بى‏ آن‏که توده و طبقه بفهمد که پیشاهنگ مشغول به چه کارى بوده است به‏ هر روى گروه باید دو کار مى ‏کرد:
الف: با دادن تلفات عقب مى‏ نشست و سعى مى‏ کرد با مخفى کردن گروه تلفات را به حداقل برساند و به‏ دنبال مکانى دیگر و امکاناتى دیگر براى شروع حرکت بگردد. و این به ‏معناى یکى دو سال کار طاقت‏ فرسا بود. چرا که حکومت متوجه شده بود جنبش وارد فاز جدیدى شده است.
ب: على ‏رغم مساعد نبودن فصل، آماده نبودن گروه شهر براى پشتیبانى و ضربه خوردن امکانات لجستیک، دست به عملیات بزند و سعى کند با امکانات باقى ‏مانده جنبش را وارد فاز جدید کند و تا جایى‏ که مى‏ تواند توده و طبقه را متوجه خود کند.

آنچه یک انقلابى باید بداند

1365

این رساله در سال ۱۳۴۹ نوشته شد. آن‏ گونه که ادعا مى‏ شود جزنى براى حفظ اتوریته فراهانى این رساله را از زندان به ‏نام او نوشت، با حقیقت همخوانى ندارد. از نگاه و نوع نگارش مى‏ توان فهمید این رساله کار فراهانى و جمع‏ بندى بررسى‏ هاى گروه است. گروهى که بازمانده گروه جزنى است. پس از نظر چارچوب اندیشه با اندیشه‏ هاى جزنى خویشى دارد.
این رساله نخستین و منسجم ‏ترین پلاتفرم جنبش چریکى است. برنامه‏ اى که به‌تمامى زوایاى جنبش پاسخ مى‏ دهد.
با این همه این برنامه جاى چون و چراى بسیار دارد. نخستین انتقادى که بر این رساله گرفته مى‏ شود دادن رسالت طبقه کارگر به «نسل جوان» است. منتقدین فراهانى این نگاه را مارکسیستى نمى‏ دانند گرچه مراد صفایى از «نسل جوان» همان روشنفکران انقلابى است. و وقتى او صحبت از روشنفکران متعهد و انقلابى مى‏ کند، منظورش روشنفکران طبقه کارگر است. که آن‏ها لایه ‏اى از طبقه کارگرند اما مشخص نکردن تعاریف مى ‏توان موجب گمراهى‏ هایى شود.
ایراد دیگرى که به این رساله گرفته مى‏ شود کم ‏بها دادن به نقش خرده ‏بورژوازى، مبارزاتش و سازمان‏ هاى اوست.

این رساله شامل یک مقدمه است و دو بخش. مقدمه مبتنى بر سه نکته است:
۱- این رساله نتیجه بررسى‏ هاى انجام شده گروه است. به‏ همین خاطر موجز است.
۲- این رساله براى پایان دادن به بن ‏بست مبارزاتى است.
۳- این رساله ضمن پذیرش لغزش‏ هایى در آن همه را دعوت مى‏ کند که حول محورهاى تعیین شده مبارزه را آغاز کنند.

بخش اول این رساله با عنوان «از جامعه خود چه مى‏ دانیم و چه مى‏ خواهیم» و شامل پنج محور است:
۱- اصلاحات اخیر (ارضى) و سیر فعلى جامعه ما
۲- شناخت بورژوازى ایران
۳- شناخت دستگاه حاکمه ایران
۴- مسائل اجتماعى و فرهنگى
۵- جامعه ‏اى آزاد و مترقى

عنوان بخش دوم، «در مبارزه و تدارک انقلاب» است و شامل هفت محور است:
۱- ضرورت مبارزه و انقلاب
۲- نیروهاى انقلاب و طرز تفکر انقلابى
۳- سازمان ‏هاى سیاسى حاضر و مبارزات گذشته آن‏ها
۴- در تدارک انقلاب
۵- مبارزات مسلحانه شهر و ده
۶- همکارى‏ هاى بین ‏المللى
۷- تذکرات فنى و سازماندهى

اصلاحات ارضى
ابتدا ببینیم فراهانى اصلاحات را چگونه مى‏ بیند و بعد بپردازیم به انتقاد شعاعیان.

«رفرم به منظور تغییر دادن سیر تحولات درونى جامعه و مسخ شعارهاى جنبش ترقى‏خواهانه ایران به اجرا درآمد، و در پایان دادن به عقب ‏ماندگى جامعه نقشى ارتجاعى ایفا مى‏ کند. پس رفرم ماهیتى ارتجاعى دارد.
خلع ید از مالکان بزرگ به سود بورژوازى وابسته انجام شده است بورژوازى ملى در بورژوازى کمپرادور تحلیل رفته به ‏گونه‏ اى که کمپرادور دیگر بخشى از بورژوازى ایران نیست. بلکه تمامى آن است.
بورژوازى در عرصه مالى، صنعتى، بازرگانى به تمامى به انحصارات جهانى وابسته است.
پس بر خلاف بورژوازى کلاسیک، مخالف آزادى و طرفدارى دیکتاتورى و متکى به ‎امپریالیسم است.
رفرم سرآغاز طرح‏ هاى دولتى بود که حاکمیت بورژوازى را تأمین کرد و بازار روستا را به روى آن گشود.
اما این بورژوازى به دو دلیل قادر نیست جامعه را به یک جامعه سرمایه ‏دارى توسعه یافته تبدیل کند.
۱- وسیله ‏اى است براى ادامه غارتگرى انحصارات جهانى
۲- به علت عقب‏ ماندگى قدرت رقابت با انحصارات خارجى را ندارد
این رفرم ناقص بدون رفرم سیاسى و اجتماعى امکان هر تحول بنیادى را از جامعه مى‏ گیرد. رفرم با استبداد سلطنتى، فساد دستگاه ادارى، غارتگرى قشر بالایى بوروکراسى ادارى و نظامى و وابستگى ‏هاى رو به تزاید به انحصارات به‌جایى نمى ‏رسد.

دستگاه حاکمه
قبل از اصلاحات دستگاه حاکمه نماینده فئودال‏ ها و کمپرادورها  بود و از سویى همکار و کارگزار امپریالیسم.
پس از اصلاحات فئودال‏ ها نفوذ خود را به سود بورژوازى از دست دادند. و قشر عالى حکومت با بورژوازى پیوند خورده است و هر دو با امپریالیسم جهانى بستگى دارند. این اشتباه است که دستگاه حاکمه را صرفا نوکر جیره‏ خوار و گوش به فرمان امپریالیسم بشناسیم. دستگاه حاکمه ضمن وابستگى ‏هاى طبقاتى منافعى دارد که او را به‌امپریالیسم وابسته مى ‏کند.

یک نکته
این بخش از تحلیل فراهانى مرزبندى در واقع پاسخى است به مسعود که شاه را سگ زنجیرى امپریالیسم مى‏ داند. فراهانى و جزنى براى شاه یک استقلال نسبى قائل ‏اند به‌همین خاطر آن‏ها شعار مرگ بر دیکتاتورى شاه مى ‏دهند و مسعود شعار مرگ برامپریالیسم و سگ‏هاى زنجیرى ‏اش را مى‏ دهد.

فراهانى و حزب توده
«حزب توده رسماً ایدئولوژى مارکسیسم ـ لنینیسم را برگزید و جنبش کارگرى را زمینه رسمى فعالیتى خود قرار داد
اما نداشتن رهبرى با تجربه، عدم درک مسائل اجتماعى، دنباله ‏روى بى‏ چون و چرا از سیاست شوروى، انحرافات استالینیستى باعث شد که نتواند رسالت تاریخى خود را ایفا کند و حیثیت خود را در بین توده ‏ها به ‏خصوص قشر خرده‏ بورژوازى از دست داد.

فراهانى بعد از نقد حزب راه‏ هاى تصحیح حزب را نیز نشان مى  ‏دهد:
حزب باید اساساً نقد و اصلاح شود.
ایدئولوژى انقلابى را مستقل از مناسبات خارجى شوروى اساس کار خود قرار دهد.
سازماندهى دو باره یابد.
رهبرى آن عوض شود.
کادرهاى فعال حزب تصفیه شوند.
سنت‏ هاى انحرافى در آن دور ریخته شود.
مواضع سیاسى حزب نقد صریح شود.

این تحلیل حاوى دو نکته اساسى است:

۱- نخست این‏که با تحلیل مسعود متفاوت است. مسعود حزب توده را بالکل حزب طبقه کارگر ایران در هیچ دوره ‏اى نمى‏ داند.
۲- دوم آن‏که، این تحلیل به میزان زیادى بیژنى است. حزب توده را حزب طبقه کارگر مى ‏داند با اشکالات و انحرافات قابل رفع. این تحلیل از بُن با نظر مسعود و شعاعیان که حزب توده را حزبى خرده ‏بورژوازى مى‏ داند تفاوت دارد.

نکته ‏اى بحث‏ برانگیز
فراهانى از رسالت تاریخى نسل جوان سخن مى ‏گوید:
«رسالت تاریخى نسل جوان این است که براى پایان دادن به بیدادگرى قرون به‌پا خیزد و جامعه ‏اى مترقى و پیشرو به ‏وجود آورد»
و شعاعیان مى‏ پرسد پس رسالت تاریخى طبقه کارگر به کجا مى ‏رود، و اینجا حق با شعاعیان است ناگفته پیداست که مراد فراهانى از نسل جوان روشنفکران انقلابى طبقه کارگر و بخش جوان طبقه کارگر مى ‏باشد. و خطاب فراهانى در اینجا بیشتر روشنفکران انقلابى در دانشگاه ‏هاست.