«زائر روزهای پنجشنبه»


 

محمود طوقی

زائر روزهای پنجشنبه

۱
پیراهن غم هایت را
در باران پنجشنبه ها می شویی
و در زیر کاج های پیر قدم می زنی
و با مردگان خاموش
از تنهایی هایت سخن می گویی

از کوچه های متروک
لنگ لنگان می گذری
و از عابران خسته
نشان دریا را می پرسی
راستی ملکوت آسمان ها کجاست؟

۲
هنوز هم به آسمان می نگری
تا ستاره دنباله داربیاید و
بگویی: ای امید همه بی پناهان
و آرزو کنی من هزار ساله شوم

مادر!
دیگر به آرزوهایت نمی خندم
و می دانم هزار ساله یعنی چه

من از هزاره ای تاریک گذشته ام
تا ملکوت آسمان ها را بیابم
دریغا که در آسمان ها فانوسی نمی سوزد

۲
تقدیر توست
که غم های همه آدمیان را جمع کنی
و در شب های بی روزن
با گریه هایت از دریچه ای کوچک
در کوچه های باران رها کنی

بزودی کشتی هایی از دریاهای دور می رسند
و ترا به جزایر آسمانی می برند

بزودی تو از سرنوشت مقدرت رها می شوی
و برف گیسوانت را
در آفتاب تیر ماه آب می کنی

بزودی غم های جهان را
از دست هایت می تکانی
و زخم های شانه هایت را
در باران بهاری می شویی

۴
پیر می شوی
و ترانه های پائیزی ات
بوی گریه های کودکی مرا می دهد

از اضطراب روز و تنهایی شب می گذری
عصای خسته ات را در گنجه رها می کنی
تا از پنجره تاریک
گوش به صدای پاهای عابران خسته دهی

تو در ملحفه ای سپید گم می شوی
و من بر می خیزم
تا سیر سیر نگاهت کنم
می ترسم چشم بر هم بگذارم
و باد بیاید و ترا به مغاک های تاریک ببرد
می ترسم پائیز بیاید و
درختان خسته را
در باغ های زمستانی منجمد کند
می ترسم ستاره دنباله دار بیاید و
تو دیگر نگویی: ای امید همه بی پناهان

پیر می شوی
و این تمامی غصه های ماست

۵
زنجره ها
با ابریشم صدا
تکه های شب را بهم می دوزند
و پنجره های خسته از هیاهوی دستفروشان دوره گرد
چشم برهم می نهند

از پله های شب بالا می رویم
رخت خواب های خستگی هامان را
بر بام های خاموش پهن می کنیم
و بی رویا
در دریای دغدغه های مان غوطه می خوریم

با این همه تو بیداری
دردهای آدمیان را شماره می کنی
و فکر می کنی
ستارگان آسمان باید
به شماره غم های آدمیان باشد

زنجره ها در کار بافتن ردای شب اند
و غم های آدمی را
پایانی نیست.