شب نوشته ها – بخش سوم


 

 

شب نوشته ها – بخش سوم

محمود طوقی

 

۲۱
خبرهای بد

این روزها که پستچی نابلد می آید و مدام خبرهای بد می آورد. انفجار در یک مرکز درمانی در شمال شهر و کشته شدن ۱۹ نفر از کارکنان درمانی و بیماران یکی از همین خبرهاست.
اما باید توجه کرد که آتش سوزی در یک دی کلینیک در شمال تهران و جان باختن کادر درمان و عده ای از بیماران در طبقات بالا در اثر خفگی تنها یک حادثه عادی نیست.

باید به بستر اجتماعی به وجود آمدن چنین موسساتی توجه کرد.
اقتصاد نئو لیبرال یعنی سپردن تمامی امور به دست های ناشناخته بازار. و در واقع رها کردن جان شریف آدمی آن هم در اقشار فرودست به دست روزگاری که پول تنها معیار معیارهاست.
گرانی زمین و خصوصی بودن این مراکز و صرفه اقتصادی یعنی قیمت داشتن سانت سانت این مجتمع ها و به تبع آن ارزش داشتن ثانیه ها و دقیقه ها که با دلار محاسبه می شود. در همین تهران مراکزی وجود دارد که بخشی از هزینه هایش را با دلار و یورو محاسبه می کند و با یورو و دلار می گیرد.
و در این میان یک اتاقک کوچک در زیرزمین به انبار کپسول های اکسیژن تبدیل می شود و حادثه به هر دلیلی از آنجا آغاز می شود و کادر درمان نه در اثر آتش که در اثر خفگی ناشی از طراحی ساختمان جان می سپارند.
این حادثه به زبان اقتصادی یعنی حرکت به سوی هرچه بیشتر خصوصی سازی درمان و عقب کشیدن دولت و دستگاه حکومتی از امر درمان و سپردن امور درمان به دست بازار، بازاری که بیش از آن که تابع قوانین و ضوابط ساختمانی و بهداشتی یک بیمارستان باشد جبراً  تابع قواعد بازار سرمایه است. دراین مراکز عمدتاً اعمال زیبایی انجام می شود. و همکاران ما در این مرکز که در این حادثه جان باختند بیشتر به عنوان جراح زیبایی و پلاستیک فعالیت می کردند.
متاسفانه از آن سو نیز شاهدیم که در همه فضاهای بیمارستان های دولتی نیز مثل قارچ ساختمان سبز می شود و دیگر اثری از آن فضا های سبز در آن ها باقی نمانده است.
آن ملحد و دهری و زندیق  بزرگ؛ حضرت مارکس را می گویم؛ زمانی نوشت که سرمایه داری همه چیز را تبدیل به کالا می کند روحانی و پزشک و قاضی را مزدور خود می کند و آن هاله معنوی و قدسی آن هارا زایل می کند.
این روزها که  همه چیز حتی هوا نیز تبدیل به کالا شده است و در بازار به فروش می رسد و سلامتی و زیبایی نیز بسته به بسته بندی شیک یا معمولی اش در بازار به قیمت های گوناگون در پایین یا بالای شهر به فروش می رسد.
از یاد نباید برد که آموزش و بهداشت ودرمان جز حقوق پایه انسان هاست و نمی شود آن را  تابع بازار کرد.

۲۲
روشنفکران و امر توسعه

گفته می شود
۱- آیا بهتر نبود روشنفکرانی  که با داو گذاشتن جان خود می خواستند شاه را سر نگون کنند. تلاش خود را صرف آگاهی رسانی می کردند چقدر می توانستند بیشترموفق شوند
۲- روشنفکران ما بیشتر به نتیجه سریع و آنی فکر می کردند تا دراز مدت
۳- بجای فدا کردن جان با اصلاح طلبی نتیجه بهتری نصیب آینده کشور می شد
۴- روشنفکران برنامه ای منطبق بر شرایط ایران نداشتند و بیشتر با الگو برداری از دیگر کشورها دست بعمل می زدند و تفکر بر روی برنامه مبتنی بر واقعیات جامعه از نظر آن ها مغفول بود.
تقلید از برنامه های احزاب چپ لنینی و بعد استالینی و تشکیل گروه هایی برای کسب قدرت سیاسی با اراده معطوف به قدرت رایج بود و تقریبا همه بر اساس این الگو علیرغم اختلاف در عقیده و مرام دست به عمل می زدند و بدون برنامه پذیرفته شده از طرف عامه مردم حتی با کسب قدرت سیاسی باز همان دور باطل استبداد و انقلاب را  تکرار می کردند.
روشنفکران می دانستند که چه چیز را نمی خواهند ولی نمی دانستند که چه چیز را می خواهند
۵- روشنفکران باید با مردم سخن می گفتند و با مردم سخن گفتن مستلزم دادن یک برنامه عملی به آن هاست تا این برنامه و خواست های آن در ذهن مردم غالب شود و در پویش اجتماعی به یک نیروی مادی برای تغییر منجر شود.
وظیفه روشنفکر دادن برنامه جایگزین برنامه های حاکمیت برای توسعه کشور و برطرف کردن موانع آن بود نه سرنگون کردن حاکمیت.
۶- روشنفکران از مشروطه ببعد دنبال راه حل نبودند و نیستند. ودر این زمینه کارنامه قابل قبولی ندارند.
۷- فدا کاری هایی شد اما فداکاری صرف جامعه را براه توسعه نمی اندازد. برای رسیدن به یک الگوی خوب توسعه کار چندین نسلی لازم است.

پرسش ها و پاسخ ها
چرا روشنفکر ایرانی گام در راه اصلاح نگذاشته است؟
چرا روشنفکر غربی زمینه های نظری توسعه را تدارک دید و روشنفکر ایرانی ندید؟
کار تخطئه روشنفکر ایرانی که خون خورده است و خون  داده است تا دری به حقیقت باز کند. در نزد راست نوستالژیک و راست سنتی از مدت ها قبل کلید خورده است. روشنفکردر نزد این طایفه یا عامل بیگانه بوده است و یا هرج و مرج طلبی و بی کله.
اما نگاه نشده است که در مملکتی که هر نوع تشکلی ممنوع است و سرکوب می شود و روشنفکر به هر کجا که می رود با در بسته روبرو می شود کجا و با چه امکاناتی کار تحقیقی باید روی ظرفیت های توسعه صورت بگیرد.
کار تئوریک روی  امر توسعه همان داستان معروفی است که در نقد جنبش چریکی در ایران اعمال می شد. منتقدین یک پارچه فریاد می زدند باید نخست بطرف تشکیل حزب رفت. اما دقت نکردند که چرا آن هایی که بطرف حزب رفتند راه بجایی نبردند. و نتوانستند حزب درست کنند.
بی حوصلگی و الگوبرداری از انقلاب اکتبر و وابسته بودن به این جا و آن جا اتهاماتی نخ نما شده است که راه بجایی نمی برد.
روشنفکر از همان آغاز با دو نهاد روبرو بوده است که هر کدام بدلایلی روشنفکر و محصولات روشنفکری را بر نمی تافتند: نهاد استبداد و نهاد سنت.
یک جامعه تک صدایی تنها با یک مغز می اندیشد. هزاران دست و پا دارد اما یک چشم و یک مغز دارد. فرصت نمی دهد صدایی جز صدای او و مغزی جز مغز او به مشکلات جامعه بیندیشد. فکر می کنم یادداشت های اسدالله علم آن غلام خانه زاد و یکی از منطقی ترین و خوش فکرترین کارگزاران استبداد آموزنده باشد. که شاه هیچ نظر کارشناسی جز نظر خود را نمی پذیرفت.
در جوامع آزاد که حکومت ها فرصت بحث و بررسی به کارشناسان امر را می دهند و در واقع مانع سیاسی برای تحقیق وجود ندارد مسائل مالی توسط نهادهای مستقل و غیر مستقل از سر راه برداشته می شود و تامین کارشناس از داخل و خارج محدودیتی برای این قبیل کارهای تحقیقی وجود ندارد.
این گونه نیست که روشنفکر ایرانی بدنبال کارهای فوری بوده است و بفکر کارهای زیر بنایی نبوده است. در دوران مختلف  که تنها برهه هایی شمشیر تیز استبداد از گردن روشنفکر برداشته شد روشنفکران کاری کردند کارستان. کارنامه ای که می شود در کنار آن ایستاد و به آن بالید.

۲۳
اپورتونیسم اخلاقی ماندلا

از این که ماندلا  تحت چه توافقاتی آزاد شد و حکومت را بدست گرفت می گذرم. روی این  مطلب هم که حکومت را از بورژاهای نژادپرست گرفت و بدست بورژازی سیاه پوست داد چیزی نمی گویم. ماندلا آن کرد که بود. بورژازی سیاه را نمایندگی می کرد پس حکومت را گرفت و بدست آنان داد و خود کناره گرفت.
روی این مطلب هم که آیا وقتی کارگران معدن زیر رگبار پلیس سیاه پوست آفریقای جنوبی کشتار شدند آیا کارگران سیاهپوست حسرت بورژواهای سفید پوست و با فرهنگ انگلیسی را خوردند یا نه خم نمی شوم این قضاوتی است که باید کارگران افریقای جنوبی بکنند.
اما وقتی در بسیاری از کشورها از چشم ها خونابه روان بود این آقا برای نفت مجانی و ارزان قیمت چه عکس ها که نگرفت و چه کارها که نکرد نمی توان این آدم را در ردیف مردان بزرگ جهان گذاشت تنها می توان گفت او را می توان فهمید که بخاطر مردمش تن به چه کار هایی می داد.
آدمی که غمش ملی است آدمی است ملی و دیگر نمی توان او را در کالیبری جهانی قضاوت کرد. آدمی که به بیل کلینتون زنگ می زند و می گوید رئیس جمهور من قابل سرزنش نیست. چون او دارد برای کشورش امکاناتی را فراهم می کند. اما نمی توان او را در ردیف غولی مثل گاندی گذاشت.

۲۴
شبح کمونیسم

گفته می شود
۱- مگر هنوز هم  هستند کسانی که کمونیسم را باور دارند. در حالی که تجربه های قبل یا شکست خورده اند و یا در حال استحاله به سرمایه داری هستند. و در ضمن در بین افکار عمومی مگر چقدر جایگاه دارند.
سرمایه داری دولتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که سقوط کرد فوکویاما از آن بعنوان پایان تاریخ نام برد اما دیری نپائید که تق قدر قدرتی سرمایه نئولیبرال در آمد و شبح کمونیسم با دیگر در خیابان های جهان به حرکت در آمد.
جهان بدون عدالت و عدالت بدون کمونیسم معنایی نخواهد داشت.

اما چند نکته
۱- کمونیسم یک سیستم فلسفی و یا یک مجموعه از کدهای اخلاقی نیست که در یک پلمیک چند روزه و حتی چند ماهه دیگران را متقاعد به خوب بودن آن کنیم. کمونیسم یک جنبش واقعی است که  از دل یک جنبش طبقاتی بیرون می آید.
۲- توده و طبقه کتاب کاپیتال را نمی خواند تا کمونیسم شوند مبازره طبقاتی آن ها را به سمت کمونیسم می راند. کمونیسم بعنوان یک آلترناتیو عملی و واقعی توده و طبقه را زیر پرچم و شعار های خود گرد می آورد.
۳- البته این هم پرسشی است که آیا هنوز هم هستند کسانی که کمونیسم باشند یا کمونیسم را قبول داشته باشند.
باید گفت بله هنوز هم هستند. اگر قبول ندارید بروید مقاله زیدآبادی نادم از اصلاح طلبی را بخوانید که هشدارمی دهد از رشد دانشجویان چپ غافل نشوید. باز هم قبول ندارید بروید نشریه های اندیشه پویا و جامعه را بخوانید. راه نزدیک تر قوچانی که معرف همه هست ببینید مدام عکس کیانوری و پویان را روی نشریه اش چاپ می کند و فحش می دهد به هر چه کمونیست است. قبول ندارید بروید ببینید کارگران هفت تپه ازمدیریت صنایع توسط شوراهای کارگری حرف می زنند. قبول ندارید بروید یادداشت های سپیده قلیان را بخوانید.

۲۵
گفته می شود
تجربه های قبلی کمونیسم  موفق نبودند و حتی الگوی غلطی برای کشورهای جهان سوم بود.
درست است تجربه های نخستین کمونیست ها برای برپایی یک جامعه ای که هیچ الگوی تجربه شده ای برای آن وجود نداشت تجربه موفقی نبود. موفق نبود دردناک و خونبار هم بود. اما نباید از یاد برد که نقد استالین بعنوان بر آمدن بورژازی عظمت طلب روس از دل یک انقلاب کمونیستی در کنگره بیست همان حزبی صورت گرفت که استالین رهبر بلامنازع آن بود و این نقد همین طور تا امروز ادامه داشته است.
چپ ابایی ندارد که مدام بایستد و به پشت سر خود نگاه کند. و خود را شلاق کش کند تا کجی های خود را اصلاح کند و دوباره حرکت را از سر گیرد. از نقد هر کس و هر چیز و هر کجا هم استقبال می کند. چرا که تنها و تنها از پس یک نقد همگانی و یک پذیرش همگانی است که چپ می تواند خود را بعنوان نماینده تمامی طبقات معرفی کند و کار انقلاب را به سرانجام برساند.
اما راست بی انصاف که مدام استالین و روزگار او را می آورد زیر چشم ما می داند که چپ امروز با چپ دوران استالین یکی نیست. قرار نیست ما به روزگار اردوگاه های کار اجباری در سیبری بر گردیم. اما قرار است بساط استثمار را جاروب کنیم و در این مورد با کسی شوخی نداریم. این نکته ای ست که راست بی انصاف می فهمد. یا سوسیالیسم یا بربریت راه سومی وجود ندارد و اگر وجود دارد ما از آن بی خبریم بهتر است منتقدین ریز و درشت چپ نشان دهند.
انسان امروز و فردا چاره ای جز گزینش این راه ندارد.

۲۶
گفته می شود
ما باید از ایدئولوژی عبور کنیم و همه به دموکراسی اقتدا کنیم راه فلاح این جاست. نخست باید گفت دموکراسی یک شیوه تعامل است نه یک نظام اقتصادی که در آن مسئله ارزش اضافی تعیین  تکلیف می شود. از این امر هم می گذریم که خروجی همین دموکراسی پوتین است و ترامپ و برادران تنی و ناتنی شان این جا و آن جا و تق دموکراسی بو رژوا لیبرال مدت هاست که در آمده است اما تا با خلق بدیل دیگر باید قاچ زین را بچسبیم و از خیر سواری بگذریم. و به همین دموکراسی نیم بند رضایت دهیم. این حرف درستی است. اما تمامی داستان نیست.

۲۷
گفته می شود
ما تا وقتی خودمان را از بندهای بسته به پایمان که ایدئولوژی است رها نکنیم نمی توانیم آزاد فکر کنیم و آش همان آش خواهد ماند.
نیاز مبرم ما نه ایدئولوژی های رنگارنگ و دهان پر کن است بلکه رهایی از آن و پایبندی همه ما به دموکراسی است.
این هم از یکی از شعبده های روزگار ماست. آن چه امروز تحت نام ایدئولوژی یا آگاهی کاذب محکوم می شود چیزی نیست جز مارکسیسم. پس مارکسیسم مذموم است. اما دموکراسی بورژا لیبرال لق لقه دهان هر بچه مکتب نرفته ای ست.
اما دموکراسی چه ربطی دارد به ایدئولوژی طبقه کارگر. دموکراسی نوعی تعامل است در چارچوب یک نظام ایدئولوژیک چه لیبرال دموکراسی و چه مارکسیسم.
اما خروجی نهایی این حرف جدا شدن از مارکسیسم و ملحق شدن به کمپ بورژا لیبرال تحت عنوان پای بندی به دموکراسی است.
پای بندی به ایدئولوژی اگر به معنی دگماتیسم باشد که امر مذمومی است. اما فرق بسیار است بین ایدئولوژی داشتن بمعنای آرمانخواه بودن با بی آرمانی.
بی آرمانی و بی ایدئولوژی بودن خود نوعی ایدئولوژی داشتن است. فراموش نکنیم عضو حزب باد بودن یعنی پای بندی به یک نوع باور و این باور خود نوعی ایدئولوژی است.
اپورتونیسم اخلاقی خود را در پس پشت کلمات پنهان می کند. کافی است کمی این خاکستر دروغین را کنار بزنیم و ببینیم همه ایدئولوژی دارند و آن فرد بی آرمان هم نوعی آرمان  دارد. بیشرمی سیاسی خود نوعی ایدئولوژی و نوعی آرمان است. آنانی که نقد ایدئولوژی می کنند باید دید درجنگ بین خیر و شر کجا ایستاده اند.
داستان صندلی وسط داستان لو رفته ای است.
لازم نیست دست در جنایت داشته باشی کافی است که سکوت کنی کافی است سرت را برگردانی و بگویی ندیده ای.
اما نکته بعد پای بندی به دموکراسی پای بندی به نوعی قرار داد اجتماعی است در تعامل بین ما و دیگران. و این ربطی به این امر ندارد که رابطه بین تولید کننده و صاحبان وسایل تولید، رابطه بین تولید و مصرف، رابطه بین تقیسم ثروت های اجتماعی و فرصت های شغلی و نوع معیشت چیست.
فرض کنیم فرض محال که محال نیست. همه به دموکراسی پای بند باشند. همه قواعد بازی را رعایت کنند. آیا این امر خدشه ای به ساحت سرمایه و استعمار بالا از پائین وارد می کند. آیا دموکراسی سفره گرسنگان را پر نان می کند. اگر چنین است پس چرا جهان مدام رو به ادبار می رود. چرا از این دیگ دموکراسی کسی سیر از این سفره همیشه بازش بر نمی خیزد. چرا خروجی این دموکراسی مارها و کژدم ها و اجنه ها ست. به خیابان های جهان نگاه کنید اردوغان و پوتین و ترامپ و پسر خاله های شان خروجی نهایی همین دموکراسی نکبت بار بوروژا لیبرال است. دکان این دموکراسی بسته باشد بهتر لااقل تکلیف همه با خودشان روشن تر می شود.

۲۸
متدولوژی بحث

مشکل اصلی بحث در این جا و آن جا این است که هر کس از ظن خود وارد بحث می شود و آن می گوید که خود خوشتر دارد و یا آن می گوید که خود با آن مخالف است یا در آن مورد مسئله دارد یا چیزهایی در مورد آن می داند.
در مورد مسئله مشخصی بحثی به میان می آید.
مسئله به بحث گذاشته می شود. بجای پاسخ به آن مسئله مشخص یکی گریز می زند به تاریخ که در فلان تاریخ فلان بود و بهمان.
خب به فرض صحت اتفاق افتاده در صد سال پیش چه ربطی دارد به این بحث.
دیگری می گوید این بحث را بگذاریم بکنار بنظر شما آیا ممکن است که در روزگار ما فلان و بهمان باشد.
یکی می گوید: این مسئله بوی ایدئولوژی می دهد و ایدئولوژی یعنی آگاهی کاذب. و شروع می کند در مذمت ایدئولوژی حرف زدن.
دیگری می گوید ایدئولوژی امر غلطی ا ست باید به دموکراسی اقتدا کرد.
یکی می گوید اومانیسم خوب است. باید بطرف اومانیسم برویم.
یکی می گوید ما به تعداد جمعیت جهان ایدئولوژی داریم پس بهتر است بی خیال ایدئولوژی شویم.
و یکی می گوید فلان مکتب دیگر محلی از اعراب ندارد چون در وجوه اصلی ش رد شده است.
و این دایره بحث به تعداد آدم هایی که وارد آن می شوند وسیع و وسیعتر می شود.

پس نخست باید متدولوژی بحث را یاد گرفت. وگرنه در دام مغلطه می افتیم . تمامی گزاره های بی ارتباط با متن نوعی مغلطه به حساب می آید.
ما باید بیاموزیم که نقد ما و اظهار نظر ما در چارچوب ارائه شده باشد.
ما باید بیاموزیم در جایی که اطلاعی درست نداریم سکوت کنیم و یاد بگیریم.
بهتر است اگر وقت و حوصله ای باشد بیاموزیم و گونه ای سخن بگوئیم که حرف هایمان در چارچوب قضایای منطقی باشد و پیش از هر بحثی نگاهی به منطق ارسطو داشته باشیم .

۲۹
ایدئولوژی و آگاهی کاذب

ایدئولوژی از ترکیب دو لفظ یونانی «ایده» و «لوگوس» ساخته شده است. ایده به معنای اندیشه و لوگوس به معنای باخبری و دانایی است. و بدین خاطر ابداع شد تا روشن کند قلمرو علمی که تازه بود و هدف آن کشف سرچشمه های اندیشه بود و در گام بعد نگرش تاریخی به تکامل مفاهیم محسوب می شد.
برای نخستین بار آنتوان دوتراسی فیلسوف فرانسوی آن را به عنوان «علم عقاید» به کار برد و  تا قرن ۱۹ از ایدئولوژی به عنوان «ایمان به عقاید بدون توجه به واقعیت ها» برداشت می شد. و اما مارکس از ایدئولوژی سه تعریف می کند
۱- آگاهی دروغین، امری کاذب و باژگونۀ واقعیت را به جای واقعیت پنداشتن و معرفی کردن؛ در کتاب ایدئولوژی آلمانی.
۲- به معنای نظام جهان شمول و کلی تولید عقاید، باورها و دانایی در جامعه ای خاص.
۳- به معنای نظام اندیشه ها و باورها و عقاید کم و بیش منسجم هر طبقه اجتماعی.

آنچه که بعد از مارکس از ایدئولوژی برداشت شد همان «علم عقاید» انتوان دوتراسی بود و نظام جهان شمول به جهان بینی اطلا ق شد.

اما می رسیم به تعریف مارکس از ایدئولوژی به عنوان آگاهی دروغین و باژگونه واقعیت را به جای واقعیت پنداشتن. که مارکس با همین برداشت هگلی های جوان، فوئر باخ و ماکس اشتایرنر را مورد خطاب قرار داد و آن ها را «بنده عقاید» نامید.
ایدئولوژی های غیرعلمی در واقع همان آگاهی های دروغین است. عقاید نادرستی که آدم ها در باره خود دارند. و رابطه خود را با همین عقاید در رابطه با خدا، انسان و غیره نظم داده اند فرآورده های مغز آن ها خارج از نظارتشان قرار گرفته است در حالی که خود آفرینندگان آنند در برابر آفریده های خود زانو بر زمین زده اند.
این تمامی آن چیزی است که مارکس در مورد ایدئولوژی می گوی. و روشن است که در هر دوره مرادش از ایدئولوژی چیست. اما آنانی که امروز دم از بدی ایدئولوژی می زنند همسو با مارکس نیستند. در واقع مارکسیسم را عقاید غلطی می دانند که باید تحت عنوان آگاهی دروغین طرد شود. و در مقابلش ایدئولوژی بورژا لیبرال امروز ورشکسته تر از آن است که بمیدان بیاید. پس دموکراسی را ویترن این بحث می کنند. در واقع در پشت دموکراسی پنهان می شوند تا مارکسیسم را بزنند. مارکسیسم را که زدند می روند سروقت دموکراسی و می گویند برای رسیدن به دموکراسی پیش زمینه هایی لازم است و صد سالی را مهلت می خواهند تا زمینه ها را آماده کنند.

۳۰
گفته می شود
در اساسی ترین وجوه ایدئولوژی مارکسیسم  سردرگمی وجود دارد.
در مورد  خصوصی سازی ها یک برنامه جایگزین و قابل عمل وجود ندارد.
مصاحبه ها و سئوالات سعید رهنما با چهره های چپ سرشناس دنیا را که ببینید همه جواب ها در مورد مسایل روز پا در هواست.
نقش جدید طبقه کارگر و تغییرات این طبقه و نقش اش در جهان و نقش طبقه متوسط، دیکتاتوری پرولتاریا، امکان موفقیت سوسیالیسم در یک کشور و تعریف ارزش اضافی در اقتصاد دانش بنیان و ده ها سئوال دیگر از این دست وجود دارد که جواب قانع کننده ای دیده نمی شود.
مارکسیسم علم رهایی و راهنمای طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی است. دین نیست که همه پاسخ ها را شسته و رفته در آستین داشته باشد.
از مارکس وقتی می پرسند جامعه کمونیستی چگونه جامعه ای ست می گوید نمی دانم. تنها می دانم جامعه ایست که انسان طراز نوین فردا آن را با دست ها و اندیشه خود بنا به ضرورت هایش می سازد.
این حرف درستی است که بخشی از پیش بینی های مارکس صورت تحقق بخود نگرفت و درست ترآن است که بپذیریم جهان امروز با دوران مارکس تفاوت های فاحشی یافته است.
مارکسیسم به این خاطر مدعی اندیشه ای علمی ست که خود را مدام  به روز می کند با یافته های جدید در تمامی علوم. مارکسیسم آن جا می رود و می ایستد که علم می ایستد و هیچ تعلق مرامی ندارد که سخنان مارکس و انگلس و لنین در اینجا و آن جا نقض شود. این تمامی چیزی ست که متدولوژی مارکس به ما می گوید.
معلوم است که پرولتاریای مارکس بعنوان طبقه کارگر صنعتی در قرن ۱۹ با پرولتاریای قرن ۲۱ تفاوتی چشم گیر دارد.
کارگران جدید در رابطه با علوم کامپیوتری بوجود آمده اند که در زمان مارکس تصور پیدایش آن ها هم نبود. اقتصاد دانش بنیان ارزش اضافی مارکس را با چالش هایی مواجه می کند.
اما تمامی آن ها به معنای آن نیست که دیگر مبارزه طبقاتی وجود ندارد و دیگر استثمار نیست و دیگر طبقه ای از دسترنج طبقه دیگر زندگی نمی کند. و تغییر جهان در دستور کار نیست.
آنانی که مارکسیسم را با همین پرسش ها روبرو می کنند باید دید خروجی حرف شان چیست .
آن ها به پایان تاریخ می اندیشند. این که بورژازی تنها نظام ممکن جهان است و باید جوری با آن کنار آمد.

۳۱
ژورنالیسم منحط

یک مثل ایرانی است که می گوید راستگو باش تا درست کردار شوی
روزنامه ای از قول ساندی تایمز تیتر می زند: «کمونیست ها چگونه مردم جهان را به ویروس کرونا آلوده کردند».
یک روزنامه ای که نام خودش را می گذارد مستقل یک تیتری می زند از روزنامه ای معلوم الحال با یک منبعی معلوم الحال تر از خودش راجع به داستانی که بدرستی معلوم نیست ابتدا و انتهایش چیست و در لابلای شبه اطلاعات با کمونیست ها تصفیه حساب می کند. آیا براستی پخش این ویروس یک امر ایدئولوژیک است؟ آیا چین کمونیست است؟ آیا چین این ویروس را بعمد پخش کرده است؟ا ین ها برای ژورنالیسم منحط مهم نیست. مهم پخش دروغ است.
ژورنالیسم منحط می خواهد یک دروغی را به خورد مردم بدهد پس نخست باید برای  باوراندان یک دروغ  زمینه ای مناسبی فراهم آورد. واین زمینه از دهه های قبل به خورد مردم داده شده است بد نهادی کمونیست ها.
این گونه می شود پخش این ویروس را به گردن چینی ها انداخت. ادعایی که از همان آغاز بی دلیل و بینه ای از سوی جریانات اولترا راست به آن دامن زده شد.
اما فرض محال که محال نیست گیرم کار چینی ها باشد این چه ربطی به کمونیسم دارد. چینی که کارگرش را استثمارنمی کند بلکه با کارگرش به شیوه برده داری برخورد می کند. چرا باید مدال طلای کمونیسم را بر گردنش آویخت.
از دو حال خارج نیست اینان یا نمی دانند کمونیسم چیست که امر محالی است یا دچار سرطان دروغگویی و شارلاتانیسم هستند.
نیروهای تباهی در سراسر جهان در کارند تا آخور بورژازی هم چنان پایدار بماند.