کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت قسمت دوازدهم


 

 

کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت دوازدهم

محمود طوقی

 

۸۸
پیشرو و توده

5432

درک دیالکتیکی رابطه پیشرو و توده درک پیچیده و ظریفی ست.
رسالت پیشرو در آن است که با درک درست وقایع و بصیرت کامل به آن چه که در گوشه و کنار می گذرد و یا در آینده ای نه چندان دور احتمال وقوع آن هست توده را مسلح کند به دانش فهم مسائل اجتماعی و آماده کند حول کارهایی که باید انجام دهد. در این بایدها و نبایدها پیشرو دچار چپ روی و راست روی می تواند بشود. اگر پیشرو آن چنان با توده فاصله فکری و عملی بگیرد که توده نتواند درک کند و بفهمد که پیشرو چه می گوید و از او چه می خواهد این را جدا افتاده گی  پیشرو از توده می گویند .

در مقابل این چپ روی یک راست روی هم وجود دارد؛ دنباله روی از توده تحت عنوان حرکت توده ای، از توده به توده و با توده در توده. خط مشی مبتذل  توده ای در عمل به توده پرستی تبدیل می شود و توده پرستی یعنی پذیرش وجوه فرهنگی و اعمال عقب مانده توده متحجر. پیشرو به راست افتاده از این گزاره درست و کلی«توده ها تنها سازندگان واقعی تاریخند» به آن جایی می رسد که  مرعوب توهم عظیم توده های میلیونی می شود و روش های توده های فریب خورده را مورد تایید قرار می دهد. به این بهانه که توده ها طرف دار این عقیده یا آن عقیده اند و یا به بهانه آن که باید به عقاید توده ها احترام گذاشت. این درک مبتذل از توده و همراهی با توده و خط مشی توده ای باعث می شود که پیشرو از طرح صریح و آشکار حقیقت و ارزش های انسانی و آزادیخواهانه دور شود. دنباله روی از توده پیشرو را از حمایت واقعی از توده ای که او را نمایندگی می کند دور می کند

۸۹
بن بست و فروپاشی

5433

برای درک فروپاشی بلوک شرق و یا هر سیستم توتالیتر دیگری باید نگاهی کرد به آناتومی و ساختار قدرت در آن سامان:
اقتصاد متمرکز و بروکراتیک
سیستم تک حزبی
سلطه ایدئولوژیک
سیستمی پلیسی و سرکوبگرانه
فساد
از بین رفتن هر گونه انگیزه برای رشد و ترقی و نوآوری در تولید و فرهنگ
از هم پاشیدگی اجتماعی
بی اعتمادی مردم به حکومت
نبود آزادی و دموکراسی
حاکمیت بلا منازع یک قشر ممتاز

و از خود پرسید آیا راهی دیگر جز فروپاشی برای سیستم های این چنینی هست یا نه.

۹۰
دموکراسی

demokrasi

آدمی برای بهبود اوضاع خود راهی ندارد جز آن که در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی خود دخالت کند و نقش داشته باشد و این دخالت باید دخالتی آگاهانه باشد دموکراسی از دل این ضرورت بیرون آمد.
دموکراسی زاده بر آمدن بورژوازی است. و دموکراسی بورژا لیبرال در روند خود ضعف های خود را نشان داد. و دموکراسی مستقیم و شکل شورایی گزینه بعدی این دخالت توده در سرنوشت خود بود. دموکراسی شورایی فرصت نیافت در انقلاب اکتبر متحقق شود اما یک نکته را نشان داد موفقیت آن بستگی مستقیم دارد به رشد مادی و فرهنگی جامعه.

در دموکراسی های بورژالیبرال تا حدودی حقوق مردم رعایت می شود بخاطر آن که نهاد های محدود کننده و تقویت کننده در آن سیستم  تعریف شده است. هر چند نمایندگان به تمامی از قشری خاص گزیده می شوند بخاطر حمایت مشخص مادی که باید در پشت هر کاندیدایی باشد. اما مردم می توانند با کمک مطبوعات آزاد در سرنوشت خود تا حدودی دخالت کنند. بهر روی با تمامی ضعف هایی که دموکراسی بورژالیبرال دارد هنوز بدیلی مناسب برایش پیدا نشده است که بتواند جایگزین سیستم پارلما نی شود.

حرکت درست نفی سیستم پارلمانی نیست بلکه تلاش برای تعمیق هر چه بیشتر این سیستم است با تشویق مردم برای شرکت در ارگان هایی که در حیات اجتماعی نقش دارند مثل اتحادیه ها و سندیکاها و شوراها. نباید از یاد برد که در کشورهای پیرامونی آن چه بنام دموکراسی و انتخابات پارلمانی وجود دارد. بیشتر به یک نمایش شبیه است تا امری واقعی .

۹۱
پرسش ها و تصمیم های وجودی

5409

انسان در مرتبه نخست موجودی فیزیولوژیک است که به مثابه یک ارگانیسم در حال تبادل مواد با طبیعت اطراف خود در روند دادن و گرفتن و استخدام محیط برای نیازهای خود است تا تعادل درونی خودرا حفظ کند.
در مرحله بعد موجودی اجتماعی است که رو به بیرون خود دارد و در تعامل با دیگران است و در این ارتباط با دیگران باز به عنوان یک فرد برای حفظ تعادل درونی طبق اصل لذت و حفظ بقاء حرکت می کند. برای حفاظت از بقای خود به دنبال کنترل دیگران و افزایش قدرت خود است. اراده معطوف به لذت و اراده معطوف به قدرت دارد.
این دو اراده است که تمایلات اکثریت انسان ها را در تعاملات اجتماعی تحت سلطه خود دارد. اما انسان در ارتباط با دیگران از سطح موجودی حیوانی و فیزیولوژیک بالاتر می رود و به کمک قوای ذهنی خود در پی شناخت این رابطه بر می آید. و هنگامی که به شناختی نسبی از خود و دیگران و محیطی که او را در بر گرفته است می رسد برایش پرسش های غامض تری مطرح می شود که؛
معنای این جهان چیست؟
آیا این جهان وجود دارد؟
آیا اصلا قابل شناخت است؟
آیا این جهان  یک توهم نیست توهمی وابسته به ذهن تک تک انسان ها.
آیا در پس این وجود معنایی نهفته است.
و هر فرد پاسخی به این پرسش های وجودی می دهد و تصمیم های وجودی می گیرد.

دو پاسخ به این پرسش ها در مجموع داده می شود:
جهانی وجود دارد که قابل شناخت نیست و در پس وجود هیچ معنایی نهفته نیست. آن کس که به این پاسخ می رسد لاجرم اسیر دو اصل لذت و قدرت می شود.
و آن کس که می گوید جهانی وجود دارد که قابل شناخت است و در پس وجود معنایی نهفته است وجود انسان را در عرض سایر موجودات و کل وجود می بیند. کل وجود برایش امری مقدس می شود که خود در ذات خود دارای معنایی است و اراده معطوف به معنا در او شکل می گیرد. اراده ای که هدف آن از طریق علم امروز قابل دست یابی نیست. معنایی که هرچه جامع تر می شود از دسترس علم معمول دورتر می شود و تنها اراده معطوف به معنا می تواند به آن جواب دهد.
اراده انسان معناجو معطوف به بیرون است و در معرض دادن و گرفتن از جهان بیرون و با احترام به کل وجود و زیان نرساندن به آن به سمت هدف خود پیش می رود. و در هر مرحله از زیست خود تصویری از خود به جای می گذارد که در انتها به مثابه یک فیلم به هم پیوسته دارای مفهوم و معنای خاص خود می شود و به غنای معنا در این جهان ظاهراً بی معنا چیزی اضافه می کند و چراغی بر سر راه دیگر اراده های معطوف به معنا می شود.
آن ها که دنباله رو اصل قدرت و اصل لذت اند در تاریکی وجود به سر می برند. و در آن تاریکی هضم می شوند و بر حجم آن تاریکی می افزایند و اثری از خود به یادگار نمی گذارند. تنها ثقل بدی را افزون می کنند و جهان زشت را زشت تر می کنند. اما آنان که به دنبال معنایی در وجوداند با زیست خود جهان وجود را روشن تر و زیباتر می کنند و دیگرانی که در پس آن ها در طلب معنا می آیند به چراغ های برافروخته ای می رسند که اینان با جان خود آن را روشن کرده اند. روشنایی جهان وامدار این افراد است.

۹۲
نیایشگران بزرگ

5434

آن که به پرسش های وجودی جواب مثبت می دهد معنا را پدیده ای جدا از وجود نمی بیند و آن را در همه جا جاری و ساری می بیند و نیایشگر وجود می شود.
نیایشگران بزرگ وجود نه در غارها و صومعه ها که در مواجهه عملی با جهان بیرون به عمل مستقل خویش دست می یازند.
آن هنگام که داروین جوان از پوشیدن خرقه کشیشی دست کشید و به کشتی بیگل رفت و پنج سال دور از یار و دیار در کشتی زندگی کرد. و نگاه انسان را به هستی تغییر داد.
و آن زمان که مارکس در عسرت و رنج سال ها بدون غذا و پوشاک و مسکن مناسب در کنج کارگاه ها ی کثیف و پر دود و کتابخانه های تاریک توانست مکانیزم درونی و واقعی تاریخ را کشف کند.
و آن زمان که کپلر کشیش با سرگشتگی به دنبال نغمه های سیارات آسمانی می گشت و در آسمان به دنبال حرکت سیارات بود.
آن ها در آن هنگام بزرگترین نیایشگران وجود بودند.

۹۳
توهم یا توهم پذیر کدامیک

5435

گفته می شود در آراء و اندیشه های دکترعلی شریعتی: تاریخ و مورخ نام و نشانی ندارد. و تاریخ در نزد او با افسانه بافی یکی ست.
و تمامی گفته هایش:
یک مشت عبارات بی سرو ته
روضه خوانی های نامربوط
و داستان سرایی های نازل است
و دریغ از ارائه یک سند برای ادعاهای خود.

نکته مهمی که در نقد اندیشه های شریعتی این جا و آن جا مغفول می ماند این است که چگونه می شود یک اندیشه ناصواب جامعه را گمراه کند.
نقد این بستر اهمیت بیشتری دارد از نقد آن اندیشه.
چگونه می شود آدمی متوهم هر چند با بیانی شیوا یک جامعه را بسوی خود می کشد؟
بر چه بستری است که درک مغشوش از تاریخ جا می افتد؟

۹۴
پایان  یک دوران

2191

آدم های تک کتابی
پدیده های یک بعدی و خطی
تضاد های موقتی و محدود و پایان پذیر
حرکت تاریخ به شکل مستقیم از برده داری به کمونیسم و محتوم و بازگشت ناپذیر
تضاد بین کار و سرمایه
تضاد بین روبنا و زیربنا
تضاد بین رشد نیروهای مولد و مناسبات تولیدی
و همه پروسه ها به صورت خطی و اجتناب ناپذیر
و در نهایت انکشاف سوسیالیسم و سرانجام از بین رفتن طبقات
و همه چیز به رنگ طبقه کارگر درآمدن  و یک جامعه موزون و یک دست و تمام خلقی
و تمامی گزاره هایی از این دست یعنی پایان باورهایی که در هوای قرن بیستم منتشر بود. قرن بیست و یکم بما نشان داد که باید روی تک تک این گزاره ها دو باره و چند باره اندیشید.

۹۵
انتزاع

5436

ذهن انسان برای فهم جهان از انتزاع و طبقه بندی استفاده می کند و همین امر در فلسفه باعث پدید آمدن جهان مُثل شد. امری ذهنی به امری فاعلیت بخش و تعیین کننده جهان واقعی تبدیل شد.
تفکیک روبنا و زیربنا نیز از این دست از انتزاع هاست.
در جهان واقع ما با دو پدیده متفاوت روبرو نیستیم بلکه تنها یک پدیده روبروی ماست. به بیان هگل زیر بنا و روبنا در هم می پیچند و همچون یک پدیده واحد موتور محرکه تاریخ می شوند به همین خاطر انتزاع همیشه راهگشای شناخت درست نیست.

۹۶
بورژوازی کمپرادور

گفته می شود:«امکان پدید آمدن طبقه بورژوازی در جوامع پیرامونی در جهان کنونی بدون رابطه با بورژوازی جهانی ممکن نیست و برای همین استفاده از لفظ بورژوازی کمپرادور که حاصل دنیای دو قطبی بود اکنون محلی از اعراب ندارد.
و از آن جا که در کشورهای پیرامونی برای پیشرفت تولید رابطه با سرمایه جهانی یک امر گریز ناپذیری ست باید نگاه جدیدی به بورژوازی در کلیت اش داشته باشیم.

تفکیک ولایه بندی بورژوازی امروز باید بر این مبنا باشد: که کدام لایه از بورژوازی به انباشت ثروت و پیشرفت تولید در داخل گرایش دارد و کدام لایه در پی به جیب زدن ارزش اضافی کارگر داخلی و بردن آن به خارج است و بیشتر به وارادات اجناس خارجی و سرهم بندی کردن آن و غارت و ضعف بنیه تولید در کشور فکر می کند. بر همین اساس اطلاق بورژوازی کمپرادور و مونتاژکار به اقشاری از بورژوازی در زمان پهلوی دوم که باعث پیشرفت نیروهای مولده بودند غلط بود و فراری دادن آن ها از ایران باعث خسارت های جبران ناپذیری شد البته غلط اندر غلط ترور آن ها بود.»

بورژوازی از زمان شکل گیریش در این حوالی از سویی با استبداد هم کاسه بود و از سوی دیگر سر در آخور سرمایه جهانی داشت. از آغاز هم به داخل به چشم گردنه ای برای غارت نگاه می کرد و به آن سوی مرزها به چشم غارعلی بابا و چهل دزد بغداد.

غارت در داخل و فرستادن پول  به خارج بند ناف این بورژوازی را این گونه بریده اند. یک باره بگویم این بورژوازی روی خشت زنازاده گی افتاد. ساده لوحی است که فکر کنیم جز این عمل می کند که تا کنون کرده است. البته این عیب آدم هایی مثل کمال اطهاری نیست که دلخوش می کنند به بورژازی مسکن و یا سعی می کنند از شهرداری ها بورژوازی ملی بسازند. اما وقتی بقول لنین تئوری با واقعیت لجبازی می کند این کار عاقبت خوشی ندارد.

5437

اما برسیم به ترور فاتح یزدی و نقشی که در کشتار کارگران داشت. عیب آدم هایی که با دوستان ناباب می گردند همین است کم کم اخلاقش عوض می شود و یکباره از طرف دار کارگر تبدیل می شود به طرف دار سرمایه دار که دیگر کمپرادور نیست بلکه کار آفرین است. و به جای این که دل بسوزاند برای کارگرانی که در کاروانسرایی سنگی کشتار شده اند آن هم بخاطر حقوقش، پیراهن پاره می کند برای سرمایه داری که می خواست صنعت مونتاژ را به صنعت ملی بدل کند. چه جهان نامردی.!

۹۷
تقلیل گرایی در مفاهیم

گفته می شود:«از اوان آشنایی  اندیشمندان پیشرو ما با اندیشه های غربی  آن ها به صرافت دریافتند که داستان در این حوالی آن گونه به جلو نمی رود که در غرب رفته است. پیشرفت اندیشه در غرب با به چالش کشیدن و عقب راندن کلیسا از حیطه های مختلف اجتماع و در نهایت پس راندن آن به حوزه خصوصی ممکن شده است. اما با توجه به نفوذ مذهب در ارکان اجتماعی ما و نبودن بستر عینی برای رشد اندیشه های نوین در غرب که به مدد رشد طبقه نوین بورژوازی حاصل آمده بود به اجبار به دنبال تطبیق مفاهیم اندیشه غرب با مفاهیم سنتی برآمدند تا راه را برای نفوذ اندیشه ها ی نوین باز کنند و از سروته اندیشه های نوین زدند تا از حساسیت  دم و دستگاه مذهبی  بکاهند از آن سوی دلبستگان  به مذهب نیز که اندیشه خود را در خطر می دیدند به استخدام مفاهیم نوین برای پیرایش و اصلاح سنت دست یازیدند. سلطه مذهب از دو سو باعث کژفهمی مفاهیم  اساسی اندیشه های غربی شد و نوعی سردرگمی در عموم اندیشمندان ما ایجاد شد و در حیطه زبان کلمات یکسان به منظورهای متضاد به کار گرفته شد. اوج این خلط مباحث را در وقایع سرنوشت ساز دیده ایم. بنظر می رسد با تجربه عینی مردم از آن چه بر جامعه رفته است دیگر جایی برای مماشات با سنت گرایان باقی نمانده است.»

تقلیل گرایی مفاهیم از دوران مشروطه در بین اندیشمندان ما شروع نشده است. ما این تقلیل گرایی را از همان آغاز نهضت ترجمه و حتی پیش از آن در بین اندیشمندان خود سراغ داریم. ما با اندیشه فلسفی یونان همان کاری را کردیم که با اندیشه بر آمده از مشروطه کردیم. همین کار را هم با مفاهیم مارکسیستی کردیم. ما از همان آغاز از اندیشه یونانی همان قدر را گرفتیم که نیاز داشتیم. و این علت داشت. ما در پی حفظ پیکره فرهنگی خود بودیم. پیکره ای که از همان آغاز یک پیکره دینی بود. پس ایرادی به آدم نابغه ای مثل ابن سینا نیست که حقیقت ماجرا را در نیافت. ما در پی آن بودیم که باورهای مان را لباسی فلسفی بپوشانیم. پوشاندیم. به همین میزانی که احتیاج داشتیم از اندیشه های ارسطو و افلاطون برداشت کردیم . داستان مشروطه و ورود اندیشه های غربی هم به همین شکل بود.

۹۸
امر اجتماعی

گفته می شود:«مسئله اصلی نباید تصرف قدرت سیاسی باشد. بلکه امر اجتماعی باید جای امر سیاسی را بگیرد. آن چه اصیل و عمیق است تغییراتی است که مردم در مناسبات مختلف بین خود ایجاد می کنند. این گونه تغییرات و شکل های نو در مناسبات بین انسان ها باقی می مانند. مسئله دگرگونی در حوزه قدرت سیاسی در مقطعی از تحولات اجتماعی مطرح می شود که می تواند سهم باز دارنده یا تسریع کننده داشته باشد. تصرف قدرت سیاسی نقطه ای از این روند است نه آغاز و نه پایان آن است. انقلاب اجتماعی ارزشی بالاتر از انقلاب سیاسی دارد.»

بحث اصلی حول وظایف و استراتژی و تاکتیک حزب پیشرو می چرخد. این که بار اصلی باید روی چه برنامه ای باشد تا پیشرو قادر شود جامعه را برای گذار به جامعه ای آزاد آماده کند. در گذشته بار اصلی روی کسب قدرت سیاسی گذاشته می شد و بقیه کارها محول می شد به بعد از کسب قدرت سیاسی. اما سیر بعدی انقلاب های پیروز نشان داد که در صورت آماده نبودن شرایط این امکان هست که انقلاب در مدت کوتاهی به ضد انقلاب خودش تبدیل شود. پس برای بازگشت ناپذیر کردن انقلاب تجربه های موفق نشان داد که باید قبل از به قدرت رسیدن در جامعه نهاد سازی کرد. نهاد هایی که قادرند با تغییر روابط جامعه را برای هر گذاری آماده کنند و اجازه نمی دهند که حقوق اساسی مردم تحت هر عنوانی از بین برود. این که در حاکمیت ضدانقلاب انقلاب تا چه حد قادر است در جامعه نهادسازی کند و تا چه میزان می تواند با بردن آگاهی میان مردم در روابط مردم با یکدیگر تغییر اساسی ایجاد کند باعث نمی شود که پیشاهنگ دست از تلاش برای تغییر در ساخت جامعه بکشد.