جستارهایی پیرامون انسان و جامعه (قسمت هشتم)


 

 

جستارهایی در باب انسان و جامعه – جستار هشتم

محمود طوقی

 

۶۵
در مدح و ستایش قلم

7300

در نوروزنامه منسوب به حکیم عمر خیام (نسخه برلین تصحیح مجتبی مینوی) بخشی ست در ستایش قلم:

قلم را نیک اندیشان مشاطه مُلک گویند و سفیر دل.و سخن را کالبد بی جانی می دانند که با قلم جان می گیرد که قلم، روح وروان سخن باشد. وآتشی ست که از سنگ و پولاد بجهد و هیزمی بیاید و شعله گیرد و روشنایی دهد. و نخستین کس که دبیری بنهاد طهمورث بود.

باید گفت که شرافت آدمی به سخن اوست که یک نیمه آدم باشد و نیمه دیکر آدمی نوشتن اوست که آدمی را آدم تمام می کند.
فضیلت نوشتن فضیلتی ست سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد زیرا نوشتن است که آدمی را از مرتبه مردمی به مرتبه فرشتگی می رساند و دیو را مردمی کند. و دبیری ست که مردم دون پایه را به مردمی بلند پایه می رساند.

بدان و آگاه باش ای عزیز!
فضیلت سخن انسان را از حیوان جدا می کند و انسان رابرایشان سالار می سازد.

و این قلم است که  استوار می کند مملکت را و استواری مملکت از مَلک و مردم به تنهایی نیست. وهمه صحف و دواوین و کتب دینی به قلم به صفحه طومار درآمده است برای آن که آیندگان بدانند بر گذشته گان چه رفته است و‌ آنان به چه می اندیشیدند. و در تمامی زمان ها ولایت به تیغ می گیرند اما این قلم است که مُلک را به حد و سیاست نگاه می دارد. اما بدان و هشیار باش ای عزیز که عاقله حواس پنج اند: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس و جایگاه این پنج بر سر است که چون روح است برای کالبد. پس تاج را برای سر و گوشواره را برای گوش و یاره را برای ساعد ساخته اند.

اما ای عزیز اگر شمشیر هنر و قوت ساعد است قلم قوت و هنر انگشت است و انگشت را کاتبی ست و کاتب اسرار نهان و آشکار نویسد برای آن که اهلش باشد و آن را با انگشتر به مُهر کند برای آن که از چشم نااهلان و نامحرمان دور باشد. اگر نیک بنگری ای عزیز حقیقت زندگی نامه نوشته ای ست به مُهر تا چشم نااهلان آن را به عیان نبیند. پس نخست باید مُهر از این نامه و طومار برگرفت تا باطن طومار عیان شود. و باطن طومار اسرار زمین و آسمان است و انسان که خود جان جهان است. و اگر این طومار را کاتبی هست خواننده ای نیز باید باشد تا این طومار را بخواند و با چشم دل بفهمد. و زبان خواندن این طومار خرد است باید به دیدار حقیقت رفت و نهراسید از آن چه که در پس این طومار است.

۶۶
خاطرات و ضد خاطرات
گفته می شود:
«نقی حمیدیان از بقایای گروه سیاهکل در مصاحبه خود در بی بی سی در بیان سرگذشت خود از تغییر مواضع خود از مواضع احمد زاده به مواضع جزنی و سپس همراه شدن با اکثریت و در نهایت به وحدت با حزب توده اشاره می کند و در پایان نیز می گوید که اکنون با وجود آزادی در خارج کشور به هیچ تشکیلاتی وابسته نیست و به نوشتن تجارب خود برای نسل بعد اکتفا کرده است.

با وجود تفاوت هایی، غالب شرکت کنندگان در جنبش انقلابی چپ بر ضد رژیم شاه هم اکنون چنین موضعی دارند و نوعی بدبینی و بی اعتمادی به همه تشکیلات سیاسی در آن ها وجود دارد. علت اصلی  این پدیده در شکست همه تجارب  بنا کردن سوسیالیسم در قرن گذشته است. اما به بسیاری به علت نوستالژی گذشته و صداقت و ایثار همراهان به اهمیت این علت اصلی نمی پردازند و عواقب ویرانگر آن را نمی پذیرند و نمی خواهند بپذیرند که اصول اصلی مورد قبول آن ها در چه مواردی نقض شده است این افراد تنها با بیان سرگذشت خود به جایی راه نمی برند مگر این که به نقد اصول ایدئولوژیک خود بپردازند. ازآن سو نقد ایدئولوژی در آخر برای بسیاری از افراد تنها یک چهارچوب بدون حد ومرز از اصول وآرمان های انسانی باقی گذاشته است.»

گفته می شود:
بهترین چپ چپ اعدام شده است. و آن هایی که به آخر عمر خود رسیده اند و دارند خاطرات خود را می نویسند و وضع مالی خوبی هم دارند اصلاً بدرد نمی خورند و خاطرات شان بدرد عمه شان می خورد.»

این ها را می گویند اما نمی گویند بدبخت کسی ست که برود در بی بی سی بنگاه دروغ پراکنی استعمارگر پیر نقد گذشته کند. باید به این فهم برسی که این افراد چه قدر بی مایه اند. خاطرات موجوداتی از این دست بدرد عمه شان می خورد البته اگر عمه ای داشته باشند. آدم هایی مثل محمد علی عمویی و یا نقی حمیدیان یا بهمن بازر گانی خاطرات نمی نویسند ضد خاطرات می نویسند. در نقد مفصلی که بر خاطرات بهمن بازرگانی نوشته ام به تفصیل گفته ام آدمی که در پایان عمر بدنبال ماتریکس زیبایی ست که خودش هم نمی داند چیست خاطراتش جز وقت تلف کردن دیگران  بهدر دادن کاغذ چه نتیجه ای دارد.

روزگار خواندن داستان های حسین کرد شبستری گذشته است. باید تصویری روش داد از آن چه گذشته است و‌ آن چه امروز باید انجام داد. نسل نویی که از پس پشت ما می آید حوصله ننه من غریب ام بازی فسیل ها را ندارد.

یک نکته بگویم و بگذرم

هرکس بر سر سفره ای می نشیند که خود گسترده است پس چه جای حسادت. نقد آقایی که لباس دامادیش را می پوشد و با رئیس جمهور دولقوز آباد یخنی می خورد و مطبوعات فرنگ پیزیر لای پالانش می گذارند که بالزاک ایران است ربطی به حسات ندارد. داستان را با حماقت های محمود دولت آبادی آن داستان نویس متفرعن قاطی نکن که نقد خودش را حسادت دیگران به حساب می آورد. نوش جان سفره پر و پیمانه شان. نقل داشتن آن ها و نداشتن ما نیست ما منزه تر از آنیم که دنیا را با این مترهای خرده بورژوایی مساحی کنیم، فغان از مغلطه روزگار.

صحبت این است که داستان نویسی که با لباس شاه دامادیش می رود در ینگه دنیا و پا روی پا می اندازد و حرف های شیک و تمیز می زند برای فلان رئیس جمهور اما داخل که می آید چرا سطلی از لجن بر می دارد و بر سر ما خالی می کند و توجیه می کند که دارد داستان می نویسد. اما چرا در داستان او قهرمان ما می شود ضد قهرمان و آدمی ذلیل و دیوانه که عاشق یک فاحشه شده است. این درست است؟. این انصاف است.؟ چه جهان نامردی بقول مصطفی شعاعیان. و بعد می گویی نباید با یک کار یک نفر را در زباله دانی تاریخ ریخت. نه حضرت ما چه کسی باشیم که کسی را در زباله دانی تاریخ بیندازیم این ها خودشان در زباله دانی خم شده اند.

۶۷
فرقه چیست

7301

گفته می شود: «فرقه ها و سکت های بسته در طول همه تاریخ وجود داشته اند و نباید گمان داشت که در دوران ما وجود ندارند.

خصلت عمده فرقه ها و سکت ها عدم ارتباط پیروان آن ها با دیگر بخش های جامعه است و به تدریج اعضای آن به نحوی آموزش می یابند که با بنا کردن سدهای ذهنی و سدهای عینی ارتباطاتشان تنها با اعضای فرقه خود باشد و به صورتی اتوماتیک اطلاعات خلاف اعتقادات اساسی فرقه خود را سانسور کنند و یا نادیده بگیرند و یا توجیه کنند. اکثراً یک هسته آموزشی اساسی در آموخته های افراد این فرقه وجود دارد که چون و چرا بر دار نیست و هم چون میخی بر آسمان ذهن پیروان کوبیده شده است که بقیه آموزش ها بر اساس آن استوار می باشد و نفی اطلاعات مغایر با باورهای آن ها هم با استناد به این هسته اساسی صورت می گیرد. بیشتر این فِرَق در گذشته بر اساس وجود رهبری  فرهمند و دارای سرشتی ویژه و مرتبط با ماوراء سازماندهی می شدند و شک در باره رهبر وچگونگی ارتباط او با ماوراء جایز نبود. در دوران ما نیز هنوز از همین فرق به شکل های دیگر وجود دارند که با همان شیوه های قدیم پیروان خود را به همان نحو آموزش می دهند و آن ها را جدا از جامعه در فضای ذهنی خاصی قرارمی دهند که قدرت حاکم بر سکت در جامعه می خواهد. هر چه جامعه بسته تر باشد محیط  برای رشد تفکر سکت مانند مساعدتر است و هر چه ارتباطات انسانی در قالب نهادها در جامعه بیشتر باشد امکان وجود آن ها نامساعدتر می شود. یکی از علل پراکنده بودن وعدم اتحاد گروه های مختلف اجتماعی سیاسی و مدنی در جامعه ما بقایای همین روحیه فرقه گرایی و یا سکتاریسم است که ناخودآگاه و خودکار افراد جامعه ما تماس های اجتماعی خود را محدود به پیروان یک عقیده منبعث از یک سری اصول ذهنی غیر قابل شک می نمایند.

عمرگروه های سیاسی در قبل و بعد از انقلاب با همین نوع از آموزش ها ودر گروه های بسته گذشت و توجیه آن هم این بود که دشمن همه جا هست و باید مواظب بود و از همان آغاز زندگی گروه های سیاسی با خواندن جزوه های مختصر و مخفی در راهروهای تاریک و قرارهای آن چنانی با احتیاط و ترس از بازداشت و بعد هم که در آن بهار کذایی که بهاری هم نبود همان شیوه ها ادامه یافت. و بعد هم بساطی دیگر. و در مجموع زندگی نبود. زندگی هم  نکردند هر چه بود  همه اضطراب بود و این اضطراب همزاد آن ها شد و بعد هم که اجبارپشت اجبار. در حالی که بسیاری دیگر زندگی خود را می کردند و اصلا در دنیای دیگری بودند و هر کدام قصه خود را دارند که فاش می گویند اما قصه مسافران رنج هنوز قصه ای زیرخاکی است.»

فرقه تعریف روشنی دارد. و خاص یک دوران تاریخی هم نیست. این هم که گروه های سیاسی سکت هستند و بودند هم اتهام تازه ای نیست. باید یک آدم خیلی بیخبر از کار دنیا باشد که گوشش بدهکار این خزعبلات که بیشتر مصرف زدن ها و تصفیه حساب های سیاسی دارد تا چیز دیگری باشد. باید دید کسی که این اتهامات را می زند خودش کجای کار است. در جایی که نمی شد نفس کشید و ساواک مدعی بود و درست هم می گفت در هر خانه یک خبر چین دارد راه مبارزه از چه ساختاری می گذشت. بگذریم از قهرمانان پامنقلی روزگار صلح که مبارزه برایشان از دیدن فیلم های هندی آسان تر بود و هست. راه دیگری نبود و نیست و هر کس که مدعی ست باید نمونه نشان دهد. بگذریم که همان روزگار هم عده ای در آن سوی جهان می نشستند و پارس نشسته می کردند. راه دیگری جز آن شیوه از مبارزه نبود.

اما برسیم به آموزش های فرقه ای. کدام آموزش کدام نمونه کدام فاکت؟. همه پا در هوا و ادعا. آنانی که آموزش فراخ و فربه داشتند بیایند و نشان دهند کارنامه تئوریک شان چه بود و امروز چه هست. فتح الفتوح شان کجاست.؟ هیچ. چند جزوه رونویسی شده از چند آکادمیسین درجه دو و سه درپیتی، تهی از خون و زندگی و تحرک و عمل اجتماعی.

این ها البته بمعنای دفاع تام و تمام از کارنامه گذشته و حتی امروز نیست. معلوم است که کمی و کاستی بوده است و خواهد بود. اما نفی کارنامه درخشان گذشته و حتی حال با اتهام نخ نمای سکت راهی به دهی نمی برد. نگاه کنیم به کارنامه پر بار احمد شاملو. باد گروه های سیاسی به او خورده بود و او کوهی از حرف و انرژی بود.

استبداد بی پیر تمامی جوانی و انرژی ما را از بین برد نباید آن چه که رفت را به حساب کم کاری ماها گذاشت. ما جوانی برای همین حداقل هایی که می بینید داده ایم و این سکویی که امروز روی آن نشسته ایم چیز کمی نیست. سکت هم نیستیم. هیچ تقدسی هم برای هیچ آدم و اندیشه ای چه خودی چه غیرخودی قائل نیستیم. حرف درست را هر کس که بزند بدیده منت می پذیریم و شکر گذاریم. اما شما نشان بدهید ببینیم چه کسی حرف حساب می زند و زده است که ما از کنارش گذشته ایم. بقول سلطان محمود که انگشت در هر سوراخی می کرد تا رافضی بجوید ما سر در هر سوراخی می کنیم تا چیزی یاد بگیریم و با دیگران قسمت کنیم.

۶۸
مبارزه‌ی طبقاتی چیست

مبارزه طبقاتی راز سر به مهری نیست، اعتراض آدمی معین است که در چهارچوب معینی از روابط تولید زندگی می کند که این روابط مبتنی ست بر نوعی سلطه و این سلطه خود را در قالب ایدئولوژی معینی نشان می دهد.

طبقه اجتماعی
انسان بعنوان یک عنصر زنده و کنش مند با هستی معینی که در چهار چوب نوع خاصی از روابط تولید شکل گرفته است به وضع موجود اعتراض می کند و این اعتراض می تواند گسترش یابد و در یک طبقه معین آب بندی شود این گذار از اعتراضی فردی به اعتراضی گسترده نیازمند آن است که  شعور فردی به شعور طبقاتی فرا بروید و در این زمان است که طبقه بعنوان یک طبقه عینیت می یابد. و طبقه به حضور مادی خود آگاه می شود. وقتی که فرد از هویت فردی و شعور فردی و آگاهی فردی عبور می کند و این هویت و شعور و آگاهی تبدیل به شعور و آگاهی جمعی می شود طبقه بعنوان یک سوژه تغییر عینیت می یابد.

فرد و ایدئولوژی
فرد در جامعه کنش خودرا به ظهور می رساند و جامعه شبکه پیچیده ای از روابط است که با  ایدئولوژی متعین می شود.درواقع رابطه فرد با جامعه توسط ایدئولوژی‌ وساطت می شود. ایدئولوژی خود چیزی نیست جز روابط سلطه که در پروسه ای طولانی منتزع شده است . آدمی در پروسه زندگی اجتماعی خود بناچار بجایی می رسد که در صدد نفی سلطه معینی بر می آید که این سلطه خودرا در پیکره یک ایدئولوژی معین پنهان کرده است زندگی اجتماعی زندگی در یک جامعه طبقاتی است که در این جامعه روابطی اجتماعی نسبت آدم ها را با خود ودیگری تعیین می کند که با سلطه و ابزار سلطه آب بندی می شود. پس در نخستین گام بر علیه روابطی که با نوعی از سلطه آب بندی شده است نوعی در گیری و نفی یک ایدئولوژی معینی را در پی دارد.

نهادها
سلطه اجتماعی خودرا در قالب نهاد های سیاسی نشان می دهد. این نهادها ضامن تولید و بازتولید این روابطند. پس نخستین گام فتح این نهادها و دومین گام نابود کردن این نهادها و سومین گام ساختن نهادهایی ست که روابط جدید را تولید و بازتولید کنند. روابطی که دیگر مبتنی بر سلطه نیست.

۶۹

آگاهی انتقادی چیست
آدمی از جایگاهش در سازمان تولید با نگرشی خاص در ایدئولوژی و سیاست وارد مبارزه طبقاتی می شود. و موضعی می گیرد که ممکن است با جایگاهش در تولید یا میزان سهمش از درآمدی که از تولید شامل او می شود منطبق نباشد.

آگاهی انتقادی نقد و تحلیل شرایط اجتماعی و تاریخی، نقد و تحلیل سلطه و ابزار سلطه می تواند فرد را رو درروی ایدئولوژی بورژوازی قرار بدهد و گفتمانی بوجود بیاورد که فرد از نفع فردی خود بگذرد و به نفع گرایشی دیگر موضع بگیرد. این آگاهی انتقادی ست که بیک فرد اجازه می دهد جدا از میزان در آمدش خود را متعلق به طبقه دیگر بداند، فریب ایدئولوژی بورژوازی را نخورد و از عناصر برسازنده این طبقه؛ امیدها و آرزوهایش تبری بجوید. این جاست که آگاهی انتقادی کلید بازگشایی تعیین جایگاه طبقاتی فرد می شود.

نکته دیگر؛ تا زمانی که آگاهی انتقادی به گفتمان مسلط تبدیل نشود امکان پیروزی بر بورژوازی و ساختن جامعه سوسیالیستی متحقق نخواهد شد. و اما راه توده گیر شدن این آگاهی، تعین یافتن این آگاهی در حزب و سازمان هایی ست که توده و طبقه در آن متشکل می شوند. راه پیروزی در نهادینه شدن این آگاهی در این تشکل هاست.

شکل گیری نهادها
راه پیروزی از عینیت یافتن آگاهی انتقادی در نهاد های توده ای ست. اما شکل گیری این نهاد ها و بروبال گرفتن آن هابا ممانعت ومخالفت حکومت های استبدادی روبروست. که باید چاره ای اندیشید.

۷۰
این روزها

این روزها ضد کمونیست بودن امر غریبی نیست.تمامی گرایشات قومی و ملی و جنسیتی و ناسیونالیستی که روز گاری با برند کمونیسم و سوسیالیسم حرکت می کردند حالا در زیر پرچم های واقعی خود جمع شده اند و مدام به کمونیسم فحش می دهند که روزگاری مدعی آن بوده اند. اما به این فهم نمی رسند که آن روز نیز اینان نسبتی با کمونیسم بمعنی تولید برای انسان و لغو کارمزدی و مالکیت اشتراکی واستثمارنداشتند.

طرفه آن که همه یک نت معینی را تکرار می کنند:

نفی حزب

نفی کسب قدرت سیاسی

نفی لنینیسم

نفی عمل انقلابی

نفی انگلس

و نفی مارکس جوان

در نزد این جماعت کارگر خوب یعنی کارگر اتمیزه و بی تشکیلات و بی مرام. اینان به خوبی می دانند که کشمکش طبقاتی در جامعه از طریق احزاب و جنبش ها خود را نشان می دهد و به پیش می رود. و کارگر بی حزب یعنی سیاهی لشکر این طبقه یا آن طبقه.

۷۱
این هم حکایتی ست

این که چین قبل از انقلاب ۱۹۴۸ یک جامعه فئودالی بود. و حزب کمونیست چین برهبری مائو یک حزب دهقانی بود تا کارگری و این که مائو بدنبال یک سوسیالیسم دهقانی بود تا یک کمونیسم کارگری و این که مائو نتوانست به همین سوسیالیسم دهقانی جامعه عمل بپوشاند و در آخر دست را وا گذاشت و کارها را سپرد به دست جناح بورژوای حزب  و دروازه های حزب در دهه هفتاد بروی سرمایه جهانی گشوده شد و سکه بنام دنگ شیائو پینگ خورد و سوت پایان کمونیسم چینی زده شد. امر پنهانی نیست.

اما ناگهان چین کمونیست با ویروس کرونا باز می گردد تا با پخش ویروس بد ذاتی خود را به جهان آزاد نشان دهد. نظامی که بر کار مزدی و استثمار و ارزش اضافی استوار است و کارگر را استثمار نمی کند بلکه به بردگی می کشاند. و سیاست های استعماریش در جهان بر کسی پوشیده نیست. و در داخل و خارج به حقوق بشر باوری ندارد و دیکتاتوری عریان را با استثماری در حد بردگی ادغام کرده است می شود کمونیست تا زرادخانه امپریالیسم با یک تیر دو نشان را بزند هم رقیب بی پرنسیبش را که دارد از او جلو می افتد و دیر نیست که آقای جهان بشود را بزند و هم با کمونیسم تصفیه حساب کند، چه جهان نامردی.