درآمدی بر خوانش فلسفه (بخش دوم)


 

 

در آمدی برخوانش فلسفه (بخش دوم)

مخمود طوقی

 

درآمد پنجم

نخستین تبیین
فیلسوفان نخستین، فیلسوفان طبیعت ‏گرا بودند. تبیین هستی براساس عناصر طبیعت، چیزی که آن روزگار تبیین فراطبیعت‏ گرایانه داشت.
طالس آب را خاستگاه همه چیز می ‏دانست. بعدتر آنا کسیندر می ‏گفت تمامی عناصر زنده از عناصر مرطوب پدید آمده‏ اند. ماهی پیش از جانوران خشکی پیدا شده است و انسان زمانی چونان ماهی بوده است و بعدها با خشک شدن آب‏ ها خودش را با زندگی در روی زمین سازگار کرده است.
و این از زمانی است که در فلسطین یهودیت، در ایران آیین زردشت در هند بودائیسم و در چین دائوئیسم و کنفوسیوس‏ گرایی همچنان در اسارت خرافات فراطبیعی هستند .
آزاد شدن اندیشه از جهان ‏بینی ‏های اسطوره ‏ای پیشین ،انقلابی ژرف در اندیشه بود. و این همه بر بستر ساختمان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی نو خاسته ‏ای بود. که فضای بازتری برای اندیشه پدید آورده بود.

هراکلیت
بعد از تبیین عالم چونان ترکیبی از عناصر چهارگانه (خاک، هوا، آتش و رطوبت و بخار و ابر) چرایی تغییر اشیاء و پدیده ‏ها بود.

چرا اشیا تغییر می‏کنند.؟
هراکلیت از ایونی نخستین کسی بود که به این سؤال پاسخ داد.
هراکلیت آتش را نخستین اصل و جوهر نهایی اشیا می ‏دانست. و می ‏گفت این جهان توسط هیچ خدا یا انسانی ساخته نشده است. آتش است که همیشه زنده بود و هست و خواهد بود.
همه چیز در جریان است. اشیا هم هستند و هم نیستند با اشیا در حال تغییر و در فرایند شدن و مسیر درست دائمی ‏اند.
و علت این تغییر دائمی، ترکیب اضداد است. همه اشیاء در حرکتی دوگانه درگیرند یکی از این نیروهای متعارض همواره بر دیگری سبقت می‏ گیرد.
اضداد با هم در حالت وحدت و تقابل دائمی ‏اند. ستیزه پدر تمامی اشیاء، پادشاه تمامی چیزها است.
هماهنگی و بی‏ نظمی اشیاء ارتباط تنگاتنگ ‏شان و گذار از یکی به دیگری به خاطر ستیزه دائمی اضداد درونی اشیاء است.

ماده و حرکت

فیلسوفان ملطی ماده را دارای سرشتی ذاتاً پویا می ‏دانستند. و میان طبیعت، حیات، جامعه و ذهن انسان موانع عبورناپذیری نمی‏ دیدند. و وحدت و هم پیوندی ماهوی آن را مسلم می ‏دانستند. می ‏گفتند خدایان در هر چیزی وجود دارند. و به این طریق قدرت آغاز شده حرکت را که به تنهایی در موجودات الهی متمرکز بود در سراسر طبیعت پخش می‏ کردند.
بعدها ماده تنزل می ‏کند. منفعل و راکد و پست می ‏شود. تا توسط نیروی خارجی به حرکت درآید.
فیلسوفان نخستین برخلاف دوآلیسم فلاسفه دوران قرون وسطی، مونیست بودند (یگانه انگار). وحدت ذاتی تمامی اشیاء جزء لاینفک جهان‏ بینی‏ شان بود.

شاکله هستی

آناکسیندر از نخستین ماده نامعین بی‏کران شروع می‏ کند. از درون آن سرما و گرما به ‏وجود می‏ آیند. سرد به مرکز فرو می‏ نشیند و زمین را تشکیل می‏ دهد. و آنچه گرم است به محیط دایره صعود می‏ کند و اجسام آسمانی را درست می‏ کند.
از رطوبتی که به وسیله خورشید بخار شده بود. جانوران به وجود می‏ آیند. نیاکان انسان مخلوقاتی شبیه ماهی بودند که در آب‏های گل‏ آلود سکنی داشتند با خشک شدن زمین تدریجاً با زندگی در خشکی سازگار شدند.

وضعیت خدایان

نخست ما با انتقاد از چند خدایی روبه ‏روییم (کسنوفانس ۴۷۱ـ۵۷۰ پ.م) کسنوفانس بر این باور است که خدایان با مغزها و دست‏ های انسانی ساخته شده ‏اند آنچه آدم ها راجع به خدایان می‎گویند زاییده پندار تصور خودشان است. هر قوم براساس نیازش خدای خود را خلق کرده است.
و به واقع دین عینیت‏ یابی و بت ‏سازی ناآگاهانه انسان از سرشت خود است (فوئر باخ)
و هرچه جلوتر می ‏رویم خدایان ضعیف ‏تر می‏ شوند و وظایف‎شان به نیروهای مادی واگذار می ‏شود.

اتمیست ‏ها
دومین مکتب فلسفه یونانی است. در حدود سده دوم پ.م. به دنیا آمد. و پیش از هفت سده به درازا کشید.
پایه ‏گذاران این مکتب لوکیبوس و دموکریت بودند. اینان به اتم و خلاء باور داشتند و تغییر و تنوع را از همکنشی میان اتم و خلاء مشتق می‏ دانستند.

شاکله هستی از نظر اتمیست ‏ها

دسته ‏ای از اتم ‏های مختلف‏ الشکل از توده ناشناسی جدا شدند در فضای خالی گسترش یافتند به یکدیگر اصابت کردند و دایره ‏ای را درست کردند هر یک به شبیه خود پیوست. سبک‏ ها به بیرون پرتاب شدند. از میان این دو هم آمیختگی چرخنده اتم ‏ها نه تمامی جهان بلکه شمار نامحدودی از جهان‏ های دیگر به وجود آمدند. اتم نامخلوق و تغییرناپذیرند به لحاظ شکل و اندازه متفاوتند. در خلأ حرکت می‏ کنند و تقسیم ‏ناپذیرند به حس درنمی‏ آیند زیرا بسیار خردند.
خلأ هم که اتم ‏ها در آن حرکت می‏ کنند. نامخلوق، بی ‏تغییر و دارای صلابت در طبیعتی یکنواخت ‏اند.

علیت گرایی
اتومیست‏ ها علیت‏ گرایانی سرسخت بودند. هیچ چیز بدون علت به وجود نمی‏ آید. هر پدیده علت و ضرورتی داشت و نمی‏ توان چیزی را به بخت و اقبال نسبت داد.
آن‏ها تصادف و غایت‏ شناسی را در تبیین رویدادها رد می ‏کردند.

علت نخستین
آیده‏ آلیسم برای وجود حرکت در جست‏ وجوی علت غایت‏ گرانه بودند اتومیست‏ ها، براین عقیده بودند که حرکت علت نخستین نداشت. همواره موجود بوده است حرکت وجه ذاتی اتم ‏ها در خلأ است و نیازی به محرک نخستین نیست.

رد تصادف
اتمیست‏ ها به علیت ‏گرایی تام باور داشتند. و تصادف را رد می‏ کردند درحالی‏که تصادف و اتفاق نیز وجهی بنیادی از واقعیت به همان اندازه‎ای ضروت است.

نظریه شناخت

آن‎ها به دو نوع شناخت باور داشتند. شناخت پاک‏زاد و ناپاک‏زاد. شناختی که ناشی از حواس بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی  و لمسایی بود جزء شناخت ناپاک‎زاد بود. اما حسیات برای شناخت کافی نیستند. تعقل، استدلال و ادارک شناخت را عمیق ‏تر می‏ کنند. تفکر از احساس جدا نیست. بلکه حرکتی فراتر و بغرنج ‏تر از تصاویر دریافتی ماست.
شناختی که از طریق حواص و تصاویر به دست می‏ آید در حد خودش درست و معتبر است اما شناخت حقیقی شناخت اتم ‏ها و خلأ است که در زیر سطح نمودها عمل می‏ کنند حواس نمی ‏تواند بر شناخت آن‏ ها نائل آید. هستی و فعالیت آن‏ها را عقل استنباط می ‏کند. اتم ‏ها و خلأ موضوع «پاک‏زاد» شناخت علمی هستند.
اتمیست‎ها تفاوت میان نمود و ماهیت را نشان دادند اما برایشان روشن نبود که چگونه زیر لایه واقعیت مادی  ماهیت با نمود پیوند دارد.
و نمی‏ توانستند روشن کنند که چگونه آشنایی با کیفیت اشیاء که از طریق حواس به دست می‏ آید به شناخت اتم و خلأ ره می‏ برد.

روان‏شناسی
اتمیست‏ ها جسم را ترکیبی از اتم ‏های زمخت و بی‏ ارزش می‏ دانستند و روح را مرکب از اتم ‏های زیبا، نرم، صاف و گرم می ‏دانستند.
خدایان نیز از اتم ‏های بسیار لطیف ساخته شده ‏اند.

سوفسطائیان
۱- واژه سوفیست از سوفوس می‏ آید به معنای فرزانه و حکیم است و در آغاز به تمامی کسانی اطلاق می‏ شد که در یک هنر یا رشته ‏ای از دانش چیره ‏دست بودند. نخستین فیلسوفان یونانی به همین نام خوانده می‏ شدند. تنها در دوران ‏های بعد بود که عده‏ ای به تعریض سوفیست نامیده شدند.
۲- از سده پنجم پیش از میلاد به کسانی اطلاق می ‏شد که آموزش سخنوری می ‏دادند و چون بابت این کار مزد دریافت می‏ کردند مردم ایشان را تحقیر می‏ کردند.
۳- مخالفت سقراط، افلاطون و ارسطو با سوفیست ها ریشه در باور سوفیست‏ ها به دمکراسی و موافقت سقراط و افلاطون و ارسطو با حکومت اشراف و نخبگان داشت.
۴- پایگاه طبقاتی سوفیست‏ ها طبقات متوسط شهری بود و اینان محصول دمکراسی یونان بودند.
۵- دوران دمکراسی، دوران برجسته شدن و دخالت انسان در امور بود. سوفیسم برخلاف فلاسفه قبلی توجه خود را از طبیعت به سوی انسان برگرداند انسان، جامعه و قانون.
۶- از معروف‏ ترین سوفیست‎ها: پروتاگوراس، گورگیاس و هیپیاس را می‏توان نام برد.

اصول اندیشه سوفیست‏ ها
۱- سوفیست ‏ها شناخت انسان را جایگزین شناخت طبیعت کردند.
۲- پروتاگوراس در سال۴۸۵ پ.میلاد به دنیا آمد در سال ۴۱۵ پ.م مرد.
۳ – شناخت چیزی جز ادراک حسی نیست.
۴- ماده در حالت سیالان است و علت همه پدیده ‏ها در خود ماده است.
۵- نظام ‏ها، قوانین و ارزش‎ها نسبی است. و برای هر ملتی یک معنا دارد.
۶ – اندیشیدن در وراء طبیعت عینی و محسوس، ناممکن و بیهوده است.
۷- اعتقادات دینی محصول قرارداهای مردم و سنت‏ اند.
۸- سقراط و افلاطون به نظامی از ارزش‏های مطلق مطلق باور داشتند. اما پروتاگوراس می‏ گفت هیچ نظام ارزشی مطلق وجود ندارد. اما قراردادها تاریخی ‏اند.
۹- ایمان به خدا و آئین‏ ها و احکام دینی ساخته انسان ‏ها در شرایط معین و هماهنگ با نیازهای آدمی است.
۱۰- داوری قطعی درباره حقیقت هر چیز از راه تفکر محض برخلاف گواهی حواس یا ادراک‏ های حسی ما را به شناخت یقینی نمی‏ رساند.
۱۱- شناخت ما نسبی است.
۱۲- الیکواماس شاگرد گورگیاس با برده ‏داری مخالف بود و می‏گفت: طبیعت هیچ کس را برده نیافریده است.

اپیکوریسم

ماتریالیسم فلسفی که از ملطیه (طبیعت‏گرایان) شروع شد و در اتم‏ گرایان گسترش یافت با مکتب اپیکور تکمیل شد.
اپیکور بین سال‏های ۲۶۸ـ۳۴۱ پ.م می‎زیست.

درک عامیانه

درک عامیانه و مبتدل حس‏ گرایی، تساهل عمدی در خوشی‎های ناهنجار، تسلیم هوای نفسانی ربطی به اپیکوریسم ندارد. بیشتر به هدونیسم (لذت‏ گرایی) نزدیک است که مؤسس آن آریس تیپوس کورنایی است.
اما یک بازتاب دشمنانه و دشنامی ضدماتریالیستی از سوی مخالفان است.

آته ‏ئیسم
خدا ناباوری یک اتهام دیگر اپیکوریسم است. که این نیز نوعی تبلیغ دشمنانه است هرچند اپیکوریسم به قدر قدرتی خدایی مهربان و عادل باور ندارد. اما خدا ناباور نبودند و می‏ گفتند خدایان کاری به امور انسانی ندارند.

تجدیدنظر در اتومیسم
اپیکور یک اتومیست تجدیدنظرطلب بود. ومانیفستی دوازده گانه د‏اشت:
۱- ماده خلق نشدنی است.
۲- نابود نشدنی است.
۳-عالم عبارت از اجسام جامد و خلأ است.
۴- اجسام جامد اعم از بسیط و مرکب است.
۵- جرم اتم ‏ها نامتناهی است.
۶- اتم ‏ها همواره در حرکت‏ اند.
۷- سرعت حرکت یکنواخت است.
۸- حرکت در فضا عرضی و خطی است. در محیط‏ ها ارتعاشی است.
۹- اتم ‏ها در هر نقطه از زمان و مکان قادر به انحراف جزئی ‏اند.
۱۰- خلأ به لحاظ وسعت نامتناهی است.
۱۱- اتم ‏ها دارای وزن، شکل و اندازه ‏اند.
۱۲- شمارگان شکل‏ های متفاوت نامحدود نیست. صرفاً شماره ‏ناپذیر است.

نقاط افتراق کجا بود
۱- او برخلاف دموکریت به اتم ‏ها وزن اساسی داد طوری که به پایین فرو ببارند.
۲- فرضیه اپیکور انحراف کوچک اما خود به خودی اتم‎ها در خط عمودی در فرو باریدن بود.
۳- دمکریت به بخت و اقبال باوری نداشت.

بحران
بحران در زندگی بحران در تفکر را به دنبال می ‏آورد. اپیکور در دوره ‏ای می ‏زیست که شهر ـ دولت از هم پاشیده بود. امپراطوری اسکندر شکل جدیدی به روابط داده بود.
اپیکوریان در صدد تحلیل و تبیین شرایط جدید بودند.
نخست باید به حاکمیت اشراف ضربه می‏ زد. دین در دست اشراف وسیله انقیاد عده ‏ای بود. پس آنان به مقابله با ترس از خدایان پرداختند. اما این به معنای نفی خدایان نبود. آنان به خدایان به خاطر برتری‏شان احترام می ‏گذاشتند.
از سویی دیگر خودکفایی فرد را در برابر خودکفایی شهر ـ دولت افلاطون مطرح می‏ کردند و می‏ گفتند انسان خردمند از زندگی اجتماعی پس می‏ کشد و این به خاطر درهم ریختگی اوضاع اجتماعی بود.

نقد افلاطون
۱- اپیکور برخلاف افلاطون که جهان را اثری هنری می ‏دانست که خدایان برای بشر ساخته‏ اند.
جهان را برآیند تکامل مادی می ‏دانست که از حرکت اتم ‏ها در فضای خالی شکل گرفته است. و خدایان معلول آنند و هیچ غایت‏ گرایی در بود و نبود جهان وجود ندارد.
۲- اپیکور به الگوی انسان شهروند شهر ـ دولت باور نداشت. و توصیه به‎پس کشیدن از امور اجتماعی می ‏کرد. آن الگو متعلق بود به دوران دمکراسی یونان و این الگو مربوط به دوران بحران اجتماعی آتنی بود. اپیکور به حکومت الیگارشی و دمکراسی هر دو پشت کرد. و به زندگی درونی خود باور داشت.
۳- هدف فرد از نظر اپیکور بهبود زندگی فردی است. اجتناب از رنج و نیل به‎آرامش. افلاطون هدف انسان را شهروند خوب بودن می ‏دانست. در حالی که اپیکور هدف تلاش انسانی را تعقیب نیک‎بختی می ‏دانست که برابر با فقدان رنج بود.
۴- اپیکور لذت را تقدم بر فضیلت می ‏دانست. و می‏ گفت فضیلت خود هدف نیست. وسیله ‏ای برای رسیدن به نیک بختی است. در حالی که افلاطون فضیلت را هدف می‏ دانست.
۵- اپیکور برخلاف افلاطون روح را نه الهی و فناناپذیر بلکه آن را جسمانی می‏ پنداشت که ترکیبی بود از اتم‏ هایی صاف و گوی مانند و ظریف که هم‎زمان به همان گونه ‏ جسم زاده شده ‏اند. بدن حاوی روح است و روح دارای عاطفه، هوش و عقل است.
۶- اپیکور برخلاف افلاطون که عدالت را با توسل به صور کلی‏ اش مطلق می ‏دانست نسبی و بسته به شرایط تاریخی متغیر می ‏دید.
۷- اپیکور برخلاف افلاطون که وفاداری به دولت برده ‏دار اشرافی را توصیه می‏ کرد یک جهان وطنی انسان‏ دوستانه را توصیه می‏ کرد. هر چند به برده ‏داری حمله مستقیم نمی ‏کرد اما می‏ کوشید با عقلانیت صمیمانه ‏ای با انسان‏ ها برخورد کند.

هدف زندگی
۱- هدف زندگی انکار نفس نیست بلکه لذت است. و آن لذتی ایده ‏آل است که نتیجه آن آرامش نفس و سکون خاطر است. فضائلی مانند سادگی، اعتدال، خویشتن ‏داری انسان را به سعادت رهنمون می‏ کند. اما این لذت‏ گرایی، هرزگی افسارگسیخته نیست.
۲- شعار اپیکور بدون پیچیدگی زندگی کن بود. که ترجمان آن اتصال و سازگاری و متابعت بود. که درواقع اعتراضی بی‏ صدا برعلیه وضع موجود بود.
۳- در نزد اپیکور مرگ فنای فرد و حیات ‏گران‏بهاترین موهبت‏ هاست و مرگ دروازه‎ای به حیات ابدی نیست.

فلسفه اپیکور در حوزه روم
با گسترش امپراطوری روم به حوزه یونان، آثار ارسطو به روم برده شد. و این آثار در آنجا خوانده و منتشر شد. رواقی‏ گری به عنوان نماینده آیدئالیسم یونانی در حوزه روم جایگاه وسیعی پیدا می ‏کند.
۱- نخست آن‏ که اندیشه ‏های اپیکور جهان‏ وطنی بود. تمامی عالم یک کشور و سرتاسر کره خاکی یک خانه شعار آن‏ها بود.
۲- اتکاء اپیکور‏گرایی نه بر اشراف که توده‏ ها یا لایه ‏های میانی اجتماع بود. یونان در حدود دویست سال پیش از میلاد به تصرف روم درآمد.

لوکرسیوس
درخشان‏ ترین نماینده اپیکوریسم در جهان یونانی ـ رومی لوکرسیوس شاعر بود. لوکرسیوس رساله «درباره طبیعت اشیاء» را نوشت
در این دوران کشاکش طبقاتی در اوج بود. جدال بین ثروتمندان (پاتریسین ‏ها) و تهیدستان (پلبین‏ ها) برای گرفتن مهار دولت.

آموزه ‏های رواقیون
اشعار لوکرسیوس در نقد آموزه ‏های رواقیون است که باور داشتند به :
ــ ذات باری بر جهان فرمان می ‏راند.
ــ اجرام آسمانی نشانه خودجنبندگی خداست.
ــ غایت‏ گرایی در طبیعت یک ضرورت الهی است. و مخالف اراده بشری است.
ــ جهان کروی و یکی است.

آموزه‎های لوکرسیوس

۱- خدایان هیچ نقشی در هستی بشر ندارند.
۲- راه رستگاری بشریت رنج‏دیده آزادی است.
۳- شناخت راستین پدیده ‏های طبیعی به رهایی بشر از قید خرافات کمک می ‏کند.
۴- جهان از اتم ساخته شده است و مادی است.
۵- روح میرا و فناپذیر است.
۶- در پروسه شناخت حسیات بر همه امور تقدم دارد.
۷- ماده چونان ترکیبی از ذرات نامرئی، ترکیبی از اتم ‏هایی است که در سرعتی بی‏نهایت و حرکت کوتاه حرکت می ‏کند.
۸- با گرد آمدن اتم‏ ها زمین پدید آمد. زمین در آغاز گلین بود. در اثر گرمای خورشید سفت شد. در این جریان بر اثر حرارت خورشید عناصر رطوبت حیات را پدید آورد. در آغاز گیاهان و بعد جانوران ظاهر شدند. آن‏ هایی که گرمای بیشتری نصیب‏شان شد پرندگان را درست کردند. آنانی که عناصر خاکی بیشتری داشتند خزندگان را به وجود آوردند. تداوم گرمای خورشید و باد زمین را سفت‏ تر کرد و مخلوقات بزرگ‏تری به وجود آمد.
۹- انسان در آغاز با گردآوری خوراک زندگی می ‏کرد. آتش، پوشاک و خانه نداشت در غار زندگی می‏ کرد. پس آتش را کشف کرد. تمدن پس از کشف آتش به وجود آمد. بعد از پوست لباس و از چوب کلبه ساخت و ازدواج کرد و خانواده به وجود آمد. و اجتماع شکل گرفت.
۱۰- با ساختن شهرها، اراضی تقسیم شد و مالکیت به وجود آمد.
۱۱- حریق جنگل‏ها باعث ذوب آهن، مس، طلا و نقره شد. و ساختن سلاح و ابزار رونق گرفت. و رفته رفته بافندگی، کشاورزی، موسیقی، دریانوردی، شعر و کتاب به وجود آمد.

جمع ‏بندی کنیم
فلسفه در سده شش پیش از میلاد در مراکز بازرگانی ایونی به وجود آمد. گذار تفکر از تفکر دینی به تفکر فلسفی در آغاز طبیعت‎گرا بود و این طبیعت‎گرایی ماتریالیستی بود. تبیین هستی با عناصر مادی.
در کنار آن تببین ایدئالیستی سوفسطائیان و سقراط را داریم. که در کنار هم حرکت می‏ کنند و روی هم تأثیر می‏ گذارند.
ماتریالیسم در تناقضات گرفتار آمد که خود را در نگرش اپیکور بازسازی کرد.
۱- در فیزیک، عالم کائنات چون واقعیت مستقل که در تغییر دائمی است. و با ساختار اتمیک ماده عمل می‏ کند تبیین شد.
۲- در نظریه شناخت، احساس و تجربه حسی را مقدمه تعقل و شناخت علمی درنظر گرفتند و در اخلاق برداشتی دنیوی و نسبیت‏ گرایانه از سلوک اخلاقی ارائه دادند.
با این همه این تبیین‏ ها با توجه به نابالغی جامعه و علم، خام و صیقل نخورده بوده اند.