درآمدی بر خوانش فلسفه (بخش سوم)


 

 

درآمدی بر خوانش فلسفه (بخش سوم)

محمود طوقی

 

حوزه آتن
در حوزه آتن ما به سه غول روبه ‏روئیم:
۱- سقراط ۳۹۹ـ۴۶۹ پ.م
۲- افلاطون ۳۴۷ـ۴۴۷ پ.م
۳- ارسطو ۳۲۲ـ۳۴۸ پ.م
سده‏ های پنجم و چهارم پیش از میلاد اوج برآمدن ایدئالیسم آتنی است. برخلاف ملطیه و ایونی که حوزه ماتریالیسم است. این حوزه با تبیین دیگری از هستی روبه ‏رو است.

گروه‏ بندی ‏ها در آتن

یونان در این دوران یک تمدن آبی است. در حالی که شرق یک تمدن خاکی است.
دولت شهرهایی برآمده از کوچ‏ نشین ‏هایی که کرانه ‏های غربی آسیای صغیر، سواحل دریای سیاه، ایتالیا، جزیره سیسیل و سواحل شرق افریقا را دربرمی‏ گرفت. و به صورت مجموعه ‏ای در مراکز بازرگانی و صنعتی در آمده بود.
آتن در این دوران با شکست دادن امپراطوری بزرگ ایران در ماراتن در مرکز این شهرها بود با دو گروه ‏بندی:
۱- اشراف زمین‏دار، مالکان کوچک، گله ‏داران و صاحبان معادن در روستا
۲- صاحبان صنعت و تجارت، کشتی ‏داران، صرافان و صاحبان حرف، کارگران بارانداز، ملاحان و جاشویان و صنعت‏گران در شهر

از لحاظ آماری

۱- شهروندان ۱۶۰۰۰۰نفر
۲- بیگانگان۹۰۰۰۰ نفر
۳- برده ها۸۰۰۰۰ نفر

ساختار سیاسی
اقتصاد آتن در داخل برده ‏داری و در خارج امپریالیستی بود. شهر به دویست بخش تقسیم می‏ شد. و مبتنی بر دمکراسی برده ‏داری بود.

سه حزب
سه حزب عمده آتن
۱- حزب ساحل ‏نشینان متعلق به تجار کوچک و بزرگ
۲- حزب دشت‏ نشینان متعلق به ملاحان بزرگ
۳- حزب کوه ‏نشینان متعلق به دهقانان تهی دست، ملاکان، پیشه ‏وران و صنعت‏گران
حزب نخست میانه ‏رو و حزب دوم ارتجاعی و مدافع حکومت اشرافی (الیگارشی) و حزب سوم دمکرات و مترقی بود.
سه اندیشمند بزرگ آتنی به حزب دوم تعلق فکری داشتند و خواهان حکومت اشراف بودند.

اوضاع سیاسی ـ اقتصادی
در این دوران ما با دولت ـ شهرها یا پولیس ‏های یونانی روبه‎روئیم که مبتنی هستند بر یک نظام اقتصادی برده ‏داری. شکل حکومت در داخل دمکراسی است و در بیرون مرزها امپریالیستی است.
این دوران از سده پنجم پ.م شروع می‏ شود. که دوران شکوفایی و انحطاط دمکراسی یونانی است. نقطه شروع این دوران پیروزی یونانیان در نبرد سالامیس بر ارتش خشایارشاه است:
۱- در آغاز این دوران با یک دوران پنجاه ساله آرامش روبه ‏روئیم. که به دوران نوسازی معروف است.
۲- بعد با یک دوران ده ساله جنگ میان آتن و اسپارت روبه ‏روئیم. (۴۶۶ـ۴۵۷)
۳- بعد یک دوران سی ساله صلح داریم.
۴- در این  سال ها دو جریان در آتن قدرت می‏ گیرند:
– محافظه ‏کاران به رهبری اشراف محافظه ‏کار کشاورز
– بازرگانان و دریانوردان دمکرات

زمینه جنگ با اسپارت
توسعه صنعت، صادرات و بازرگانی به دمکراسی آتن خصلتی توسعه‏ طلبانه و تهاجمی می‏ دهد. و این امر با رقیب نیرومند او اسپارت که حکومتی تیرانی داشت برخورد می ‏کرد.
۵- در حدود سال‏های ۴۶۰ پ.م حکومت در دست دمکرات‏ ها است اما اصلاحات آن‏ ها با ترور انیالتیس ناتمام می‏ ماند. و بریکلیس به رهبری می ‏رسد. این دوران اوج شکوفایی و گسترش دمکراسی آتن است.
۶- جنگ نخست پلوپونسوس بین آتن دمکرات و ارتجاع منطقه است؛اسپارت و کورنیئوس. ریشه ‏های این جنگ توسعه ‏طلبی و امپریالیسم آتن بود. این جنگ دوازده سال طول کشید و به قرار و صلح سی ساله منجر شد.
۷- جنگ دوم پلوپونسوس دوم بیست و هفت سال(۴۰۷-۴۳۱) طول کشید ریشه ‏های آن سیاسی و اقتصادی بود. امپریالیسم آتن و ارتجاع اسپارت.

اصل شکست آتن
۱- توسعه‏ طلبی امپریالیستی آتن
۲- بی‏ توجهی به خواست‏ های اقشار پایین جامعه
۳- دلبستگی نداشتن برده ‏ها به آتن
۴- بی‏ توجهی به خواست کشاورزان آتن
۵- دخالت ایران و اتحاد با ارتجاع اسپارت بر علیه آتن دمکرات
۶- طاعون
۷- اشتباهات تاکتیکی
۸- در سال ۴۰۴پ.م بر آتن حکومت سی تن خودکامه را داریم که سه تن از آن‏ها از شاگردان سقراط ‏اند. و همین امر باعث مرگ سقراط می‏ شود. در این دوران با کشتار و پی‏گرد عناصر دمکرات روبه ‏روئیم.
۹- چهار ماه بعد ضدکودتای تراسوپوس را داریم که دمکرات است. و بعد با پیگرد طرفداران خودکامگی روبه ‏روئیم. مرگ سقراط در این دوران است.
۱۰- و سرانجام با ظهور اسکندر از مقدونیه دمکراسی آتن برچیده می‏ شود. و دوران دیگر آغاز می‏ شود.

سقراط که بود
سقراط یاسوکراتس در سال ۴۶۹ پیش از میلاد در آتن به دنیا آمد. مادرش ماما  و پدرش سنگ‏تراش بود.
کودکی و نوجوانی ‏اش با درخشان‏ ترین دوران دمکراسی یونان هم ‏زمان بود. از تاریخ زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست. اما طبق روایت گزنفون در دو جنگ شرکت داشته است. دلیری و تیزهوشی ‏های فراوان نشان می ‏دهد. به گونه ‏ای که بر گردنش حلقه افتخار می‏ آویزند.
در فلسفه نخست شاگر آناکساگورا بود. و بعد آرفلائوس و مدتی هم‏نشین پردویکوس، سوفسیت مشهور بود.
زن و دو فرزند داشت کار اصلی او به بازار رفتن و سخن گفتن با مردم بود. شاگردان چندی داشت. که دو تن از آن‏ ها معروف بودند. و یکی از دلایل اصل دستگیری و محکومیت او همین دو شاگرد بودند. یکی آلگیبیارِس و دیگری کریتیاس بود. اولی مدتی رهبری آتن و دومی یکی از سی تن خودکامه بود.

محاکمه سقراط
سقراط شصت ساله بود که دستگیر شد. و این هم‏زمان با موج تصفیه هایی بود که در آتن به راه افتاده بود. آتن جنگ ‏های ویران‏ کننده پلوپونسوس و به دنبال آن شکست را پشت سر گذاشته بود. حکومت خودکامگی و بازگشت دمکراسی را تجربه کرده بود. و خسته و زخمی تصمیم داشت دست به یک تصفیه سیاسی بزند و عناصر ضددمکراسی را تنبیه کند. آتش این انتقام‏ جویی دامن سقراط را گرفت.

کیفرخواست چه بود
کیفرخواست او شامل دو بند بود:
۱- به رسمیت نشناختن خدایان آتنی
۲- فاسد کردن جوانان

علت چه بود
فساد جوانان و انکار خدایان آتنی بهانه بود زندگی و نظرات سقراط برضد اصول دمکراسی بود. سقراط به حکومت نخبگان و اشراف گرایش داشت.
بیهوده نبود که آلگیبیارِس و کریتیاس به حلقه درس او کشیده شدند. و هرچند سقراط خود با شیوه حکومت این دو موافق نبود و در برابر آن‎ها مقاومت کرد. اما آتن سقراط را پدر معنوی این دو می ‏دانست.
بی‏زاری سقراط از دمکراسی آتن و مخالفت آشکار او با نظام اجتماعی ـ سیاسی موجود چیزی نبود  که از دید دمکرات‏ های آتن مخفی بماند.

سقراط چه می ‏گفت
برای تبیین هستی سه حوزه در پیش پای متفکران یونانی بود:
۱- حوزه طبیعت
۲- حوزه جامعه
۳- حوزه ذهن

ملطی‏ ها به حوزه طبیعت توجه کردند. اما سقراط متوجه «روابط اجتماعی و رفتار انسانی» شد. حوزه طبیعت را به کنار زد و به سوی جامعه و ذهن روی آورد. این رویکرد برای فلسفه گامی به پیش بود. فلسفه آشکارا هدفی سیاسی گرفت.
۱- سقراط بر این باور بود که بشر را صنعت ‏گری والا و هوشمند آفریده است و این چیز اعلاء برای بشر، آب و آتش و هوا و خاک را فراهم ساخته است. (از یاد نبریم که فیلسوفان ملطی این چهار عنصر را خالق هستی می ‏دانستند. )و این پنداشتی کاملاً غایت‏ گرایانه بود.
۲- در زمینه اخلاق سقراط بر این باور بود که انسان ‏ها از آن رو به شیوه ‏های پلید روی می‏ آورند که نمی ‏دانند چه چیزی درست است. فضیلت ناشی از شناخت حقیقت است و شناخت راستین از پنداشت درست بیرون می‏ آید و پنداشت درست از طریق نقد نظرات متداول تحصیل می‏ گردد.

هدف سقراط این بود که اخلاق را بر بنیادی عقلانی استوار سازد. هرچند که جوهر آن اشرافی بود:
۱- هدف اصلی فلسفه پرورش روح است. پس باید خوداندیشی را در افراد بیدار کرد.
۲- هدف آموزش فضیلت است. و فضیلت خرد را به خوشبختی می ‏رساند.
۳- نیروی اساسی فضیلت دانایی است. و عدالت یکی از بزرگ‏ترین مظاهر فضیلت است.
۴- مهم‏ترین وظیفه خرد کوشش در راه معرفت است. و معرفت واقعی نه شناخت جزئیات که شناخت کلیات است.
۵- شعار سقراط این بود: «خود را بشناس» راه شناخت از درون خود می ‏گذرد.

نظریه شناخت

نظریه شناخت در نظر سقراط بر دو پایه استوار بود:
۱- نامیرایی روح
۲- صور مثالی
تمامی شناخت یادآوری یا بازیابی و بازشناسی شکل‏ های ابدی است.

شیوه سقراط: دیالکتیک سقراطی
سقراط پنداشت ‏ها را به دو دسته تقسیم می‏ کرد:
۱- عقاید عادی و آزمون نشده مردم
۲- پنداشت‏ های راستین
گفت‎وگو متدولوژی کار سقراط بود. و در آغاز در برابر حریف می‏ گفت نسبت به موضوع مورد بحث هیچ نمی‏ داند. و از او می‏ خواست به سخن آید. و بعد سقراط با طرح سؤال‏ هایی تناقضات درونی اندیشه ‏های او را روشن می‏ کرد. و او را به جایی می ‏رساند تا اعتراف کند او نیز هیچ نمی‏ داند.
سقراط روش خود را با هنر مامایی مقایسه می‏ کرد، از یاد نبریم که مادر او ماما بود او خود را مامای روح و اندیشه می ‏دانست. او نمی‏ خواست شناخت تازه ‏ای به شنونده بدهد او می‏ خواست به فرد کمک کند تا هسته ‏های معرفت نهفته در روح خود را کشف کند. و آن‏را در وی بزایاند.
روش او پرسش بود. اما خود پاسخی نمی‏ داد. و می‏ گفت کار ما زایاندن است نه تولید. سقراط بنیاد معرفت را بیرونی نمی ‏دید. درونی می ‏دید در اندیشه انسان.
هدف کار رسیدن به مفهوم یا تعریف کلی موضوع مورد پژوهش بود. این شیوه را استقرایی نیز می‏ گویند.

نیک و بد سقراط
۱- گذاشتن مبنایی برای منطق. استدلال استقرایی و تعاریف کلی از آن اوست.
۲- ارائه یک درک علمی از اخلاق
۳- درک غایت‏ شناسانه از جهان و تاریخ
۴- بسط نظریه مُثُل ابدی که جدا از مظاهر مادی قرار دارند.

مکتب‏ های سقراطی

تعالیم سقراطی در واپسین مرحله «شکل بخشیدن به اندیشه و احساس فرد در برخورد با جهان پیرامونی و زندگی اجتماعی بود». پس سه جریان مهم اجتماعی از این تعالیم بیرون زد:
۱- مکتب مگاریا
۲- مکتب کونیک ‏ها (کلبیون)
۳- مکتب کورنائیک ‏ها (هدونیست‏ها)

۱-  مکتب مگاریا
بنیانگذار این مکتب یوکلایدس از شهر مگارا بود. و از آنجا که با هنر مجادله و گفت‏ه های منطقی اصرار داشت. به آن‏ ها دیالکتیکو هم می‏ گفتند.
یوکلایدس فلسفه پارمنیدس و سقراط را با هم ادغام کرد و واحد پارمنیدس را با نیکی سقراط آشتی داد.
این مکتب آپاتی (بی‎هیجانی) را هدف عالی زندگی مرد فرزانه می‏ دانست.

۲-  مکتب سینیک ‏ها
بنیانگذار این مکتب آنتیس ثنس بود. فرزند یک آتنی و کنیزی از اهالی ثراکیا در میان سال‏های ۳۶۰ـ۴۴۰ پ.م می ‏زیست. او شاگرد سقراط بود. و بعدها خود در ورزشگاه سگ سفید کلاس‏ های خود را دایر کرد. پس مکتب او به کونیکوی یا سگ معروف شد.

کلبیون
جز محل درس، شیوه زندگی و تعالیم آن‏ها در کلبی شدن آن‏ها تأثیر داشت گفته می ‏شد که آنتیس ثنس خود را سگ ساده می‏ نامید.
از نمایندگان برجسته این مکتب دیوژن معروف است.

پایگاه و خاستگاه
توده تهیدست و رنجبر یونانی پایگاه کلبیون بودند و هدف این مکتب یک هدف اخلاقی بود رویکردی فردی به زندگی داشت.

اصول این مکتب
۱- دانش و کسب آن بیهوده است. تنها چیزی که ارزش دارد کوشش فردی برای بهتر کردن زندگی اخلاقی و رسیدن به فضیلت خردمندانه است.
۲- در زمینه شناخت مفاهیم کلی و مجرد را نفی می‏ کردند.
۳- ثروت را دوری از فضیلت و انگیزه تبهکاری و زشتی می ‏دیدند.
۴- تهیدستی و فقر باعث سربلندی‏شان بود.
۵- نیک‎نامی را سرچشمه تباهی و تحقیر را مایه خیر می ‏دیدند.
۶- زیان‏ آورترین چیزها شهوت است پس دیوانه شدن بهتر است از لذت بردن.
۷- تنها لذتی باارزش است که پشیمانی به دنبال نیاورند. یا لذتی باشد نتیجه کار و کوشش.
۸- فضیلت آموختنی است.
۹- مرد فرزانه باید به ساده ‏ترین شیوه زندگی کنند.

خلاصه کنیم

کلبیون مانند گدایان زندگی می‏ کردند ارضاء غرائز را به ساده‏ ترین شکل می ‏دیدند زناشویی را بیهوده می ‏دانستند. و حتی دیوژن خواستار تولید مثل همگان بود.
همه جهان را میهن خود می ‏دانستند. و برایشان بردگی و آزادی یکسان بود.
شکل حکومت برایشان علی ‏السویه بود. اما آزادی را دوست داشتند و از خودکامگان بیزار بودند. دین  ومراسم دینی را قبول نداشتند.
ثروت و طبقات دارا را تحقیر می‏ کردند.
و تمامی این‏ ها به خاطر نابسامانی‎های زندگی در سده‎های  ۵-۴ پ.م. آتن بود.

کورنائیک‏ها ـ هدونیست‏ها
بنیانگذار آن آریس تیپوس بود. از اهالی کورنه شهری مهاجرنشین در ساحل افریقای شمالی در دریای مدیترانه. وی در سال ۳۵۰ـ۴۳۵ پ.م. می‏زیست.
کورنائیک‏ ها به دنبال فلسفه ‏ای عملی و اخلاقی بودند. و هدف فلسفه را نیکبختی فردی می ‏دیدند اما تنها وسیله نیک‏بختی را برخلاف کلبیون لذت یا هدونه می ‏دانستند. و همه کوشش‏ های ارزشمند انسان را در به دست آوردن لذت می ‏دیدند.
این گروه سرچشمه شناخت را احساس ‏های فردی می ‏دیدند نه چیزهای بیرونی و نزد این گروه خوب آن چیزی بود که لذت می ‏داد و زشتی و بدی، درد و رنج ‏بودند. اما در کنار لذت‏ های جسمی به مهارت‏ های روحی هم اهمیت می ‏دادند. و بینش را بزرگ‏ترین وسیله لذت می ‏دانستند.
هدونیست‏ ها ملحد و بی‏ خدا بودند و تلاش داشتند خدایان یونانی را توجیه عقلانی کنند.

افلاطون
پلاتون در سال۴۲۷ پ.م. در آتن به دنیا  آمد و هشتاد سال بعد درگذشت. وی به یک خانواده اشرافی تعلق داشت.
تنومند و استاد ورزش بود به همین علت به او پلاتون (یعنی پهن) می‏ گفتند: نام اصلی او آریستو کلس بود.
بیست ساله بود که به حلقه سقراط پیوست هنگام محاکمه سقراط حاضر بود.
پس از مرگ سقراط به نزد کراتولوس رفت که از پیروان مکتب هراکلیت بود. و سپس نزد هرموگنس رفت که از پیروان پارمنیدس بود.
بیست و هشت ساله بود که به شهر مگارا رفت چون هواداران سقراط به علت جانبداری از حکومت الیگارشی مورد نفرت مردم بودند. به افریقا و ایتالیا و مصر رفت.
بعد به دربار دیونوسیوس اول فرمانروای خودکامه سیراکوس رفت. مدتی در آنجا بود. مغضوب شد. پس او را به سفیر اسپارت سپردند تا به عنوان برده بفروشند.
افلاطون در آیگینا به بردگی فروخته شد. اما آنیکریس از اهالی کورنه او را خرید و آزاد کرد و وقتی به آتن بازگشت بیش از چهل سال داشت.
پس از مدتی در محلی به نام آکادمیا شروع به تدریس کرد. این مرکز در سال ۵۲۹میلادی به زمان ژوستی نیان امپراطور رم بسته شد.

دو واقعه مهم
افلاطون نخست می‏ خواست سیاستمدار شود. اما مرگ سقراط به خاطر جانبداری از حکومت‏ های خودکامه در او اثر بدی داشت. اما این امر باعث نشد که افلاطون به تئوریزه کردن حکومت فیلسوفان یا حاکم ‏های فیلسوف نپردازد.
واقعه دوم بعد از مرگ دیونوسیوس فرمانروای خودکامه سیراکوز افتاد. در سال ۳۶۷پ.م. دیونوسیوس مرد و پسرش جانشین او شد. مشاور او دیون دوست افلاطون بود. پس موقعیت مناسب بود تا افلاطون تز خود را به مرحله آزمایش بگذارد پس به دعوت دوستش دیون به سیراکوز رفت تا دیونوسیوس دوم را فیلسوف کند.
مدتی بعد مردم به مخالفت با اصلاحات دیون پرداختند. دیون مغضوب و تبعید شد و افلاطون به آتن بازگشت. بار دیگر افلاطون به سیراکوز دعوت شد. اما مدتی کوتاه کار به ادبار کشید. و افلاطون مجبور به بازگشت شد.
دیون دوست افلاطون که در تبعید بود و به سیراکوز حمله کرد و حکومت را به دست گرفت اما با مخالفت مردم روبه ‏رو شد و در سال ۳۵۳به دست یکی از اعضا و شاگردان آکادمیای افلاطون کشته شد.
ننگی که کالیپوس با کشتن دیون برای آکادمیا به بار آورد افلاطون را دل تنگ کرد و سرخورده در سال ۳۴۷ پ.م. درگذشت.

افلاطون چه می ‏گفت

۱-افلاطون به دو جهان باور داشت. جهان واقعی یا عالم مُثُل یا جهان ایده ‏ها و جهان سایه‏ ها که انسان در آن زندگی می ‏کند. روح در عالم مُثُل آزاد است. موفق به درک حقیقت می‏ شود. اما وقتی به جهان سایه‏ ها می‏ آید و با ماده یکی می‏ شود. آنچه که در جهان بالا دیده است فراموش می ‏کند پس شناخت در واقع یادآوری آنچه که فراموش شده است.
۲-هدف فلسفه یک هدف علمی است و آن در کمال رساندن زندگی فرد در پیوند با دیگران است.
۳-هدف زندگی کوشش آدمی برای رسیدن به فضیلت است و فضیلت چیزی نیست جز هماهنگی سلامت و آرامش و اعتدال درونی
فضیلت خود بر چهار قسم است:
ــ  فرزانگی
ــ  مردانگی
ــ  خویشتن‏داری
ــ  دادگری
۴-جامعه به سه گروه باید تقسیم شود:
ــ  رهبران
ــ نظامیان
ــ  مردم که کارهای تولیدی می‏ کنند.
رهبران نباید مالکیت داشته باشند. مالکیت مخصوص طبه دوم و سوم است زنان باید مشترک باشند.
۵- حکومت باید میان گروهی کوچک یا دست یک نفر باشد (آریستوکراسی) و بدترین شکل حکومت دمکراسی است.
۶- اندیشه ‏های افلاطون بیشتر به شکل گفت ‏وگو است دیالگو به‎معنای گفت ‏وگو است.
۷- اندیشه ‏های افلاطون نخستین بار توسط آریستوفانس بیزانسی در قرن سوم پ.م. و بعد توسط ثراسولوس به شکل کتاب در آمد.
۸- روح نامیرا و جاودانه است.
۹- افلاطون خواهان حکومت آریستوکراتیک و حتی تک فرمانروایی بود.
۱۰- برابری معنا ندارد افراد شایسته ‏تر باید از حق بیشتری برخوردار باشند.
۱۱- منکران وجود خدایان باید کیفر ببینند.

ارسطو
آریستوکلس در شهر استاگیرا در ناحیه خالیکویکه در شمال دریای اژه از نواحی ثراکیا در سال ۳۸۴ پ.م. به دنیا آمد. پدرش نیکوماخوس و مادرش فایس تیس بود.
پدرش دوست وپزشگ شخصی آمونتاس شهریار مقدونیه بود.
ارسطو کودکی ‏اش را در مقدونیه گذراند در همان روزگار پدر و مادرش مردند و سرپرستی او به پروکسنوس سپرده شد.
شانزده ساله بود که به آتن رفت و به حلقه آکادمیا پیوست. بیست سال بعد پس از مرگ افلاطون به دعوت هرمیاس فرمانروای خودکامه شهر آتارنیوس به آنجا رفت. هرمیاس از نزدیکان افلاطون و شاگرد آکادمیا بود. سه سال در آنجا بود. با خواهر هرمیاس ازدواج کرد. و بعد از مرگ او با هریولیس ازدواج کرد و نیکوماخوس نام پسر آن‏ها است. بعد به لیتولنه رفت که یک سفر تحقیقاتی بود جانورشناسی و زیست‏ شناسی، و دو سال آنجا بود.
در سال ۲۴۲توسط فیلیپ پدر اسکندر دعوت شد تا به مقدونیه برود و سمت استادی اسکندر سیزده ساله را به عهده بگیرد. هشت سال در مقدونیه ماند در سال ۳۳۵ پ.م. فیلیپ کشته شد و ارسطو مقدونیه را ترک گفت. و به آتن آمد. آتنی که در نبرد خایرونیا از مقدونیه شکست خورده بود و زیر نفوذ مقدونیه بود.

دانشگاه لوکایون و مکتب مشاءِ

ارسطو در بیرون آتن در نزدیک معبد آپولو در لوکایون دانشگاه خود را تأسیس کرد. و از آنجا که هنگام درس دادن در خیابان‏ های پردرخت آن راه می‎رفت مکتب وی به‎مشاءِ (عربی) ،پریپانوس (گام زنی) معروف شد.
برنامه درس او دو قسمت بود. بخشی برای عموم شاگردان بود و بخشی اختصاصی ‏تر حلقه نزدیکانش بود.
اسکندر در سال ۳۲۲ مرد و احساسات ضد مقدونیه‏ ای در آتن شعله‏ ور شد. ارسطو هدف تهمت قرار گرفت. درست مثل سقراط اتهام توهین به مقدسات دینی بود. اسناد ارائه شده سرودی بود برای هرمیاس و دیگر سنگ نوشته ‏ای برای مجسمه او. هرمیاس توسط اردشیر سوم کشته شده بود.
پس به خالکیس رفت و در سال ۳۲۲ پ.م.مرد.

ارسطو چه می ‏گفت
نوشته ‏های ارسطو نزدیک به دو قرن در انباری در شهر اسکپیس خاک خورد. تا این‏که در پایان قرن اول آپلیکون یونانی از وجود آن‏ ها آگاه شد. و آن‏ها را به آتن آورد. در سال ۸۴ پ.م. سپاه روم آتن را اشغال کرد.
سولا فرمانده رومی نوشته ‏های ارسطو را به روم برد. کمی بعد آندرو نیکوس سرپرست مکتب ارسطو به روم رفت و مأمور تنظیم نوشته های ارسطو شد.
در این تنظیم نوشته ‏هایی که در مورد مسائل طبیعی بود. تحت عنوان طبیعیات فهرست‏ بندی شد. و آنچه آن سوی مسائل طبیعت بود،تحت عنوان متافیزیک دسته بندی شد . بعدها متافیزیک معنای مشخصی به خود گرفت.

ارسطو دانش‏ های فلسفی را به دو دسته تقسیم می‏ کرد:
۱- فلسفه نظری:
ــ  فیزیک
ــ  ریاضی
ــ  تئولوژی (خداشناسی) که فلسفه نخستین یا متافیزیک نامیده شد.
۲- فلسفه عملی:
ــ  اخلاق
ــ اقتصاد
ــ  سیاست

تئوری شناخت

روش او بازگشت به واقعیت و رویکرد به پدیده‏ های عینی جهان پیرامونی و هسته ‏های محسوس بود.
برای تجربه حسی، نقشی قاطع و تعیین‏ کننده قائل بود (برخلاف افلاطون) البته برای او هدف معرفت و شناخت کلیات بود. که منظور او شناخت ماهیت کلی چیزها بود. و وسیله این‏کار مشتق کردن جزئیات از مقایسه کلی بود. و می‏ گفت: شناخت باید از کلی و نامعین به جزیی و معین برسد.
روش او دیالکتیکی بود. همان‏گونه که روش سقراط و افلاطون بود.
ارسطو برای بشر هیچ گونه شناخت فطری و پیشینی قائل نبود. و سرچشمه هرگونه شناخت را ادراک حسی می‏ دانست. و می‏ گفت باید مفاهیم و اصول کلی هر دانشی را باید از راه استقراء به دست آورد (از جزء به کل رسید)
در نظریه شناخت ،ارسطو از ادارک حسی آغاز می‏ کند و به شناخت عقلی (تجریدی و کلی) می‏ رسد.
برای ارسطو مراحل شناخت از سه مرحله می‏ گذرد:
۱- مرحله وضوح و بداهت واقعیت عینی. که به وسیله افزارهای حسی ادراک می‏ شود.
۲- مرحله دوم استقراء است که بر پایه ادارک‏ های حسی بنا می‏ شود. موضع ناروشن از راه برشمردن و سنجیدن با یک رشته موضوع‏ های مشخص شناخته می‏  شود.
۳- مرحله سوم قیاس است. که شناخت یقینی و ضروری به دست می‏ آید.

منطق

ارسطو منطق را دانش درست اندیشیدن می ‏داند. که هدف آن شناخت واقعیت بیرونی است. آن‏گونه که در اندیشه انسانی منعکس می‏ شود.
موضوع‎های تفکر ما مقولات هستند و آن‏ها بر ده نوع ‏اند:
۱- جوهر ـ مثل انسان
۲- کم ـ مثل طول سه متر
۳- کیف ـ مثل سفید
۴- اضافه (پیوند) ـ مثل بزرگ‏تر
۵- مکان ـ مثل در دانشگاه
۶- زمان ـ مثل دیروز
۷- نهاد یا وضع ـ مثل نشسته
۸- داشتن (ملک) ـ مثل کفش پوشیده
۹- کنش (فعل) ـ مثل می‏ سوزد
۱۰- واکنش (انتقال) ـ مثل سوخته

کلیات پنج‏گانه
ارسطو پیوندهایی که مفاهیم کلی با موضوعات را دارند به پنج دسته تقسیم می ‏کند:
۱- جنس
۲- گونه (نوع)
۳- اختلاف (فصل)
۴- ویژگی (یا خاصه)
۵- رویداده (یا عرض)

قضیه (یا گزاره)
گفتاری است که چیزی را به چیزی نسبت می ‏دهد یا سلب می‏ کند. پس قضیه:
۱- یا ایجابی است.
۲- یا سلبی است.
۳- یا کلی است.
۴- یا جزئی است.

قیاس
شناخت علمی در استنتاج جزیی از کلی است یا معلول از علت است. هر قیاس شامل سه قضیه است. دو مقدمه و یک نتیجه

استقراء
وسیله دیگر شناخت علمی استقراء است یعنی رسیدن به کلی از راه برشمردن جزیی

برهان
برهان استدلالی است که به وسیله مقدماتی که حقیقی و نخستین ‏اند حاصل می‏ شود. مقدمات حقیقی با چیزهایی که به وسیله خودشان ایجاد باور می‏ کنند نه به وسیله چیزهای دیگر.

اصل عدم تناقض
در قیاس، مقدمات خود نیازمند اثبات‏ اند. اگر بخواهیم این‏کار را بکنیم دچار جریان بی‏ پایانی خواهیم شد. پس باید دنبال اصل‎هایی برهان‎ناپذیر باشیم. این اصل، اصل عدم تناقض است. یک چیز نمی‏ تواند در یک زمان باشد و هم نباشد.
و اصل بعد اصل سوم حذف شده است. دو قضیه که یکی از آن‏ها چیزی را ایجاب، و دیگری سلب می‏ کند. یکی راست است و دیگری دروغ شکل سومی وجود ندارد.

شناخت طبیعت (فیزیک)

هسته اساسی در فلسفه طبیعت ارسطو مفهوم جنبش یا حرکت و دگرگونی است. اما انگیزه این دگرگونی چیست. اما قبل از این باید چند چیز را روشن کرد.

ماده چیست
همه چیزها دو عنصر را در بردارند، ماده و صورت
ماده عبارتست از زیر نهاده اصلی هرگونه هستی. و صورت شکل و تعین آن است.
پس هیچ صورتی بی‏ ماده و هیچ ماده ‏ای بی‏ صورت یافت نمی‏ شود.
دگرگونی هنگامی انجام می‏ گیرد که یک ماده صورتی به خود بپذیرد. پس آنچه در جریان یک دگرگونی هنوز صورتی به خود نپذیرفته است یعنی چیز دیگری نشده است هستی آن تنها یک امکان است.
ماده این امکان است که پس از پذیرش صورت به شکل تحقق یا فعلیت یا واقعیت درمی ‏آید. این جریان از قوه به فعل و در آمدن یا از امکان به تحقق رسیدن در همه هستی وجود دارد.
پس حرکت خصلت ذاتی چیزهاست و آن تحقق یافتن یک امکان چونان امکان است.

علت‏ های چهارگانه
برای شناختن هر چیز باید چونی و چرایی آن را توضیح دهیم. و برای فهمیدن این چونی و چرایی باید علت ‏های چهارگانه را ببینیم:
۱- علت مادی ؛ سنگ و سیمان
۲- علت صوری ؛خانه ساخته شده
۳- علت فاعلی ؛ معمار و بنا
۴- علت غایی ؛ سکونت در خانه
مثلاً سنگ و سیمان علت مادی ساختمان. ساختمان ساخته شده علت صوری معمار علت فاعلی و سکونت علت غایی است.

جهان‏ شناسی ارسطو
مفهوم اساسی در فلسفه ارسطو حرکت است و این حرکت تنها در فضای جهان که به شکل کره است وجود دارد. و سه نوع حرکت امکان دارد:
– از مرکز به پیرامون
– از پیرامون به مرکز
– و حرکت چرخشی به گرد مرکز.
– و هر حرکت وابسته به یک جسم معین است:
ــ  حرکت مرکز‏گریز؛ ویژه  آتش است.
ــ  حرکت به سوی مرکز ؛ویژه زمان است.
ــ  حرکت چرخشی؛ ویژه اتر است.
حرکت چرخشی؛ هیچ گونه نقیضی ندارد و جاودانه است.
ارسطو بر این پایه جهان هستی را به سه قسمت تقسیم کرد:
۱- طبقه زیرین ؛ جای عناصر چهارگانه است. (آتش، خاک، هوا و آب)
۲- طبقه بالا ؛ سپهر ستارگان ثابت است.
۳- طبقه میانی ؛ فاصله میان ماه و سپهر ستارگان ثابت پر شده از اتر یا عنصر پنجم جهان هستی نه پدید آمده و نه از میان می ‏رود.
ــ  برترین طبقه آن سوی جهان و مکان و زمان ـ جنبانده ناجنبده یا خدا است.

متافیزیک
آندرنیکوس رودرسی نوشته‏ های ارسطو را به دو قسمت تقسیم کرد:
۱- درباره فیزیک (طبیعت، منطق، جانورشناسی)
۲- متافیزیک ـ نوشته‏ هایی که شامل موارد فوق نبود و به آن‏ ها آنچه آن سوی طبیعت است نام نهاد.
این نوشته‎ها توسط اعراب به مابعدالطبیعه ترجمه شد.
ارسطو در فیزیک از حرکت صحبت می‏ کند برای بررسی دگرگونی و حرکت پای ادارک حسی به میان می ‏آید. و شاخه‏ های گوناگون دانش ‏های طبیعت که بر بنیاد تجربه حسی شکل گرفته‏ اند.
در شناخت حسی که به جزئیات منتهی می‏ شد ما با ماده سروکار داریم. اما شناخت واقعی بایددر مورد صورت انجام پذیرد. و این کار فلسفه نخستین است.
دانش نخستین به چیزهایی می‏ پردازد که هم جدا از ماده‏ اند و هم دگرگونی‏ ناپذیرند و این دانش همان متافیزیک است. و تئولوژی (خداشناسی) در مرکز آن قرار دارد. در متافیزیک هستنده، چونان هستنده، مورد مطالعه قرار می‏ گیرد (موجود من‏ حیث هوموجود) خداشناسی در نزد ارسطو برترین دانش نظری است. و خدا در نزد او نخستین محرک است چرا که ارسطو حرکت را بنیاد طبیعت می ‏داند. و حرکت را به سه قسم تقسیم می‏کند:
۱- چیزی که متحرک است اما محرک است (ماده)
۲- چیزی که هم محرک است هم متحرک
۳- چیزی که محرک است اما متحرک نیست ـ خدا

فلسفه اخلاق
دانش به دو بخش تقسیم می‏ شود:
شناخت نظری : هدفش حقیقت است
و شناخت عملی : هدفش کنش یا کردار است.
شناخت عملی خود به سه قسمت تقسیم می‏شود:
ــ  اقتصاد ؛ درباره زندگی اقتصادی انسان ‏ها است.
ــ  سیاست؛ درباره زندگی و رفتار اجتماعی است.
ــ  اخلاق؛ درباره خصلت فردی انسان ‏ها است.

هدف اخلاق
هدف اخلاق رسیدن انسان به خیر یا نیکی است.
انسان‏ ها سه چیز را سرچشمه انگیزه نیک‎بختی می ‏دانند:
ــ هوشمندی علمی
ــ فضیلت (زبردستی در هر کاری)
ــ  لذت (هدونه)
انسان‎ها به طور کلی به دنبال چهار چیزاند:
ــ  افتخار
ــ شهرت
ــ  ثروت
ــ  فرهنگ
هدف اصلی اخلاق ارسطویی دست یافتن به فضیلت است.

روح انسان دارای دو بخش است:
ــ عقلانی شامل: شناسنده و بخش حساب‏گر
ــ غیرعقلانی شامل: شهوت و خشم
فضیلت ‏های اخلاق باید از هماهنگی میان این دو بخش پدید آید.
ارسطو هر کرداری را دارای دو رویه افراط و تفریط می‏ بیند. برای او حد میانی یا اعتدال فضیلت است.
مثلاً گستاخی (افراط) ترسویی (تفریط) ـ شهامت (اعتدال). نیکبختی در نزد ارسطو عبارت از کردار هماهنگ با فضیلت است.
برترین سعادت انسانی در فعالیت اندیشه ‏ای یا عقلانی است. و فلسفه دل‎پسندترین فعالیت‏ هایی که فضیلت یا زبردستی انسانی خود را در آن نشان می ‏دهد.
انسان برای داشتن شادکامی باید آسایش داشته باشد. تنها فعالیت فکری است که حداکثر آسایش و شادکامی را برای انسان به ارمغان می‏ آورد.

فلسفه سیاسی
اخلاق در نزد ارسطو خصلتی سیاسی دارد. چرا که فضائل اخلاقی در زندگی اجتماعی تحقق می‏ یابد.
پس اخلاق و سیاست در نزد او جدایی ‏ناپذیرند.
ارسطو انسان را جانوری سیاسی یا اجتماعی می ‏داند. و جامعه را پیش ‏شرط تحقق عمل اخلاقی انسان می ‏داند. پس در نزد او اجتماع مقدم بر فرد و خانواده است. هسته اصلی اجتماع خانواده است. خانواده، گروه و گروه ‏ها دولت شهرها را به‎وجود می‏ آورند. هدف اصلی دولت شهر خرسندی و نیکبختی مردم است. و این نیکبختی زائیده و نتیجه فضیلت است. پس وظیفه دولت پرورش مردم برای کسب این فضیلت است.
این فضیلت و نیکبختی اما شامل برده ‏ها نمی‏ شود. برده پاره ‏ای جاندار از دارایی است و کارافزاری لازم برای زندگی است. و در سرشت متعلق به دیگری است.
در نزد ارسطو برده و برده ‏داری امری پذیرفتنی است. و جنگ‏ های برده ‏داری را موجه و شایسته می ‏داند.
و اما در مورد بهترین شکل دولت ارسطو به حکومت آریستوکراسی باور دارد. اما آن‏ گونه آریستوکراسی که عناصر اصیل الیگارشی، دمکراسی را با آریستوکراسی درهم آمیخته باشد.

سخن‏وری و نظریه هنر
هدف سخن‏وری، اقناع یا مجاب کردن است. و اقناع گونه ‏ای از استدلال است اما شکل برهان قیاسی مرّخم است. که مؤثرترین نحوه اقناع است.
هنر سخن‏وری به سه بخش تقسیم می‏ شود:
۱- سخن‏ور
۲- موضوع که می‏ تواند:
ــ  سیاسی باشد،
– دادگاهی باشد،
– و یا تشریفاتی باشد. (ستایش یا نکوهش کسی)
۳- شنوندگان

شعر
شعر آفرینش اندیشه ‏ای عاطفی است.
انگیزه هر هنر تقلید است. هنر تقلید از واقعیت و طبیعت است.
اما شاعرنه تنها در پی آن است که آنچه را روی داده است گزارش کند. بلکه او باید تصویر چیزی را ارائه دهد که می‏ توانست روی دهد.
آنچه را که روی داده است اگر تصویر شود تاریخ است. کار شاعر آنچه را که می‏ توانست روی دهد را نقش می‏ زند.

شعر اما سه گونه است:
ــ حماسی
ــ تراژیک
ــ  کمدی

هدف هنر

هدف هنر پالایش عواطف است (کاتارازیس). این پالایش هم عاطفی است  و هم اخلاقی است  برای برانگیختن عواطف و تصفیه آن.
هدف موسیقی اما هم آموزش است هم پالایش و هم لذت معنوی.

مُثُل افلاطون
افلاطون دنیا را به غاری تشبیه می‏ کند که آدم‏ ها تنها می‏ توانند دیوار روبه ‏روی خود را ببینند. در پشت آن ‏ها آتشی روشن است و از مقابل این آتش راهرویی است با دیوارهای کوتاه که آدم ‏ها درخت و جانور و اشیاء را بر دوش خود حمل می ‏کنند. سایه آن‏ها بر دیوار می ‏افتد. آدم‏ ها سایه آن اشیاء و جانوران و گیاهان را می‏ بینند. اصل در پشت سر آن‏ ها است.

نقد

افلاطون روابط واقعی میان واقعیت مادی و بازتاب‏ های آن در ذهن را معکوس می‏ کند. جهان عینی که خارج از ما وجود دارد واقعیت نخستین است و ایده‎ها بازتاب کثیرالشکل جنبه ‏های متنوع در اذهان ما هستند.

عمل چهارگانه
ارسطو اما به جای نظریه ایده‏ های افلاطون (صور چون علل انحصاری اشیاء) به آموزه علل چهارگانه رو می‏آورد مثلاً صندلی:
۱- علل مادی ـ چوب
۲- علل فاعلی ـ نجار
۳- علل صوری ـ صندلی
۴- علل غایی ـ نشستن روی آن
اما علت قطعی هستی نه مادی که علت غایی است.

افلاطون
ایده ‏آلیسم: بازتابی طبقاتی
ایده ‏آلیسم از میان تولید برده ‏داری پدید آمد. و بازتاب شرایط حاکم بود.
دیدگاه مزبور بیان عقیدتی اشرافیت برده‏ دار بود برای برتری بر گرایشات دمکراتیک که عاملین آن بازرگانان و تهی‏دستان شهری بودند.
ایده‏ آلیست‏ ها نخستین اندیشه ‏پردازان جامعه طبقاتی بودند. آنان بردگی را اقتضای طبیعت می‏ دانستند. و از نظام طبقاتی و اشرافیت دفاع می‏ کردند.

دین
یکی از وظایف ایده‏ آلیست‏ ها زنده کردن جهان‏ بینی دینی بود. دین در نزد اشراف وسیله ‏ای ضروری بود که در ثبات حکومت الیگارشیک، و مطیع ساختن طبقات فرودست نقش داشت.
دین سیمانی اجتماعی بود که سلطه طبقاتی را قوت می‏ بخشید.
افلاطون در «جمهوری» خود از دروغ شریف نام می‏ برد. که منظورش آموزه ‏های دینی است که تا بتوانند سسله مراتب اجتماعی را دائمی کنند و تصمیمات بالایی‏ ها را واجب ‏الاجرا کنند افلاطون می‏ گوید: هنگام خلقت خدا فرمانروایان را با طلا، ارتش را با نقره و کشاورزان و پیشه ‏وران را با آهن و مفرغ ساخت. این اختلاف در خلقت توجیهی برای تمایز طبقاتی بود.

کمک ایده ‏آلیسم به دین
۱- ایده ‏آلیسم دین را عقلانی کرد و جامه تازه‏ای بر دین کهن پوشاند.
۲- منطق و دیالکتیک را به خدمت دین درآوردند.
۳- یکی کردن سلسله مراتب دینی با سلسله مراتب اجتماعی
۴- امر فراطبیعی را برای عقل انتقادی با احاله علل منطقی به جای هستی قابل قبول‏ تر کردند.
۵- اینان ضربه‏ ای جدی به اندیشه ‏های ماتریالیستی زمان خود زدند.
۶- ایده ‏آلیست‎ها ماتریالیست‏ ها را بی‏خدا، بی ‏اخلاق، گمراه‏ کننده جوانان و دامن زدن به ستیزه‎های داخلی اعلام کردند.

دستاوردهای ایده‏ آلیست‏ ها
۱- آنان با قرار دادن عقل محض فراسوی عمل ذهن بر فراز حواس و شهوت، روح بر فراز بدن و خدا بر فراز انسان، اربابان را به فراسوی توده ‏ها بالا بردند. و نابرابری اجتماعی را توجیه کردند.
۲- ساختار تفکر ایده ‏آلیستی به لحاظ ماهیتی با ساختار سلسله مراتب نظام برده‎داری مطابقت داشت.

افلاطول نفس را به سه بخش تقسیم کرد:
ــ عقل یا فرمانروایان
ـ روح یا نگهبانان
ــ شهوات با کارگران مطابقت دارد.

۳- در نزد ایده ‏آلیست‎ها کار یدی تحقیر شده‏اند.
۴- ایده ‏های ابدی افلاطون (عالم مُثُل) جهان بی‎کون و فساد را در نظر داشت افلاطون ایدئولوژی ثبوت شرایط بود.
۵- افلاطون برده ‏داری را توجیه ایدئولوژیک می‎کند. همان طور که انسان تابع خداست بدن تابع روح است برده هم باید تابع ارباب باشد. چنین است سرشت ابدی اشیاء.
۶- دوآلیسم ایده ‏آلیسم، بدن و روح، خدا و انسان، ارباب و برده نیاز درونی جهان‏ بینی عقیدتی طبقات حاکم بود. که برای حفظ مواضع ‏شان باید سدهای عبورناپذیری بین دو قسمت تعیین می ‏کردند.

خدمات ایده‎آلیسم به فلسفه

۱- اینان در روش و عمل خردگرا بودند.
خردگرا بدین معنی که اصرار داشتند همه چیز باید علت کافی داشته باشد. و هر مفهوم باید خود را به آزمون‎های نقد معقول بسپارد.
۲- آنان به سنت، وحی و مکاشفه، شهود، و هر عمل خردگریز دیگر برای کشف و اثبات آنچه واقعی است توسل نمی‏ جستند. آنان منحصراً بر فعالیت‏های عقل و روش‏های آن اتکاء داشتند.
۳- آنان به دیالوگ برای اصلاح فهم متقابل‏شان اعتقاد داشتند.
۴- آنان دین را عقلانی کردند.
۵- برای نخستین بار مبنایی نظری برای بسیاری از شاخه‏ های دانش، اقتصاد، سیاست، ریاضیات، اخلاق، زیبایی ‏شناسی، منطق و زیست ‏شناسی به ‏وجود آوردند.
۶- با تمرکز بر ذهن، جنبه‏ های ویژه آن را دقیقاً مطالعه کردند.
۷- آنان تفکری سامان‎مند درباره تفکر ارائه دادند.
۸- آنان قواعد فرآیند تفکر را پیدا کردند. آنان ابداع‏ کننده علم منطق بودند. تعریف و اقامه دلیل از آن سقراط است. و مقوله ‏های هستی، کمیت، کیفیت، نسبت از آن افلاطون است. حکم چیست چه چیز آن را معتبر می‏ سازد و میان خاص و عام چه نسبتی است. از آن افلاطون است.
۹- دیالکتیک به عنوان یک روش پایه ‏ای شد برای منطق دیالکتیکی هگل .
۱۰- به علوم به ویژه هندسه کمک بسیاری کردند.
زیست‏ شناسی به ارسطو مدیون است. روان‏شناسی و علوم اجتماعی به همچنین .
۱۱- آنان نشان دادند که چگونه کلی‏ ترین شکل‏ های طبیعت، جامعه و تفکر انسانی را تحلیل کنند. و ماهوی را از غیرماهوی در پدیده ‏ها تشخیص دهند.
۱۲- آنان کمک بسیار به ادبیات و هنر کردند. سقراط تجسم ‏دهنده نقد دگرگون‎ساز بود. افلاطون استاد مناظره‎های فلسفی بود.

نقد ماتریالیسم
ارسطو می‏ گفت ماتریالیست‏ ها تنها یک نوع علت را در تبیین‏شان از شدن و بودن اشیاء در نظر می‎گیرند و آن علت مادی است.
اما این غایت است که ایده شیء را تحقق می‏ بخشد. که به کامل‏ترین وجهی در صورت آن بیان شود.
از نظر ارسطو طبیعت ماهیت غایت‏ گرانه دارد. و خدا علت غایی تمامی درجات وجود است.

دو جریان عمده
در میان فیلسوفان نخستین جدا از تمامی اختلافات ‏شان به دو اردوگاه عمده تقسیم می‏شوند.
۱- اردوگاه ایده ‏آلیسم ـ که پایگاهش آتن بود.
۲- اردوگاه ماتریالیسم ـ که پایگاهش ایونی بود.
ایده ‏آلیسم بدین معنا که در تحلیل نهایی جوهر واقعیت را مادی نمی ‏دانستند و ماتریالیسم بدین معنا که روش‏ های بنیادی تبیین‏ های‏شان مبتنی بود بر حالات مختلف ماده از چهار عنصر (آب، خاک، هوا و آتش) گرفته تا اتم و خلأ.

علت پیروزی ایده ‏آلیسم
با این که تبیین ماتریالیستی (طبیعت‏ گرایان ملطی و اتومیست‏ها) بر تبیین ایده‏ آلیستی تقدم داشت. اما جریان ایده ‏آلیستی در اندیشه یونانی تفوق داشت. علت‏ هایش چه بود:
۱- سنت
۲- مذهب
۳- نیازهای اشرافیت برده‏دار
۴- سطح نازل فرهنگ توده‏ای
۵- مرحله نوزادی علم و بالتبع آن ماتریالیسم که باید از آن تغذیه می‏کرد.
۶- برهان‏ های محکمی که متفکران بزرگ در اردوگاه ایده ‏آلیسم در توجیه نظریات خود اراده می‏ کردند.

سوفسطائیان: حلقه واسط
سوفسطائیان حلقه زنده‏ای میان طبیعت ‏گرایان ملطی و ایده ‏آلیست‏های آتن بودند.
اینان تا آنجا که می‏ توانستند پدیده را تبیین مادی کنند جلو می ‏رفتند و هرجا که کم می ‏آوردند پای روح (نوس به یونانی) را به میان می‏ کشیدند.
آناکسا گوراس از یک سو می‏ گوید علت حرکت روح است. و از سویی دیگر می‏ گوید انسان از آن‏رو هوشمند شد که دارای دست بود. یعنی از دست‏ هایش استفاده کرد که تبیین مادی است. در حالی که ارسطو با تبیین غایت ‏گرایانه ‏اش می ‏گوید دست‏ ها به این سبب به انسان داده شد که هوش دارد.
افلاطون نیز در نقدش به نقل از سقراط می ‏گوید: آناکسا گوراس در ترتیب و انتظام اشیاء روح را دخالتی نمی ‏دهد.
آناکسا گوراس خورشید را سنگ گداخته و ماه را درست شده از خاک می ‏دانست.

پروتا گوراس
رهبر سوفسطائیان پروتا گوراس بود. سقراط یکی از شاگردان او بود.
سوفسطائیان میوه جنبش دمکراتیکی بود که پایگاه اجتماعی ‏اش بازرگانان و تولیدکنندگان بودند. کسانی که قدرت را از اشرافیت زمین‏دار گرفته بودند. و قدرت را در بین مردم تقسیم کرده بودند.
این دوران با تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکری روشن می‏ شود. بخشی از تحولات فکری آن خود را در فلسفه نشان می‏ دهد.
سوفسطائیان در واقع پاسخی هستند به مطالبات جدید که در بین طبقات جدید ایجاد شده است.
اینان پیشگامان آموزش‏ های جدیدند. دانش را از انحصار اشرافیت خارج و به میان لایه‏ های عظیم مردم می‏ برند. با خرافات مقابله می‏ کنند و به اصلاحات اجتماعی با پرورش و آموزش مردم کمک می ‏رسانند. بابت این آموزش خود دستمزد هم می‏ گیرند. همین مستمسکی می‏شود تا اشرافیت آن‏ها را به نقد بکشد. اما زمانه عوض شده بود. اقتصاد پولی بر آتن حاکم بود. و گرفتن دستمزد در همین چارچوب به حساب می‏ آمد.
سوفسطانیان با آموزش فن سخن‏وری رهبران و مدیران بعدی جامعه را آماده می‏ کردند.

چه می‏ گفتند

سوفسطائیان نسبی‏ گرا و ذهن‏ گرا بودند و دو اصل را سرلوحه کار خود قرار داده بودند:
۱- انسان مقیاس همه چیز است.
۲- ادعاهای متضاد به یک‏سان حقیقی ‏اند.
در زمینه شناخت، ادراک حسی را مبنای حقیقت می‏ دانستند. اما این شناخت را فردی می ‏دانستند. و به شناخت مشترک باور نداشتند پس برای شناخت مبنای عینی قائل نبودند. و می‏ گفتند محال است که بشود فهمید اشیاء فی ‏نفسه چه هستند اما در زمینه مقیاس بودن انسان برای هه چیز، مقاصد عملی پشت آن خوابیده بود. پس نهادهای اجتماعی منطبق با نیازهای انسان باید تغییر کند و عدالت، حقیقت، اخلاق و قانون نمی ‏توانستند مطلق باشند و نسبت به انسان بررسی می‏ شدند.

دولت
دولت و قوانین آن نیز چیزی جز زور یا قرارداد نیستند. تراسیما خوس می‏گفت: قوانین دولت اختراع ضعفا برای گرفتن مهار اقویا است.  و زور تنها قانونی است که طبیعت به‎رسمیت می‏ شناسد.
این فاش‎گویی دولت به عنوان زور آشکار باعث وحشت طبقات حاکم شد.

دین
پروتا گوراس می‏ گفت: من نمی‏ دانم آیا خدایان وجود دارند یا ندارند. کریتلیس در سیسی نوس به ‏وجود آمدن دین را در رابطه با مطیع بودن نسبت به قانون برابر می‏داند.

برده ‏داری
آنان می‏ گفتند انسان‏ ها به لحاظ طبیعت متفاوت نیستند. حاکمیت سرور بر بنده مبتنی برزور است و عادلانه نیست.

حکمت
آنان دولت‏مداری را به هر شخص فرزانه ‏ای واگذار می‏ کردند. و فرمانروایان را حق بهترین‏ ها می‏ دانستند. در حالی که افلاطون حکومت را از آن نخبگان می‏ دانست.
افلاطون می‏ گفت: انسان مقیاس همه چیز نیست. خدا مقیاس همه چیز است و عدل و قانون‏مندی را یک‏سان می‏ دانست.