سایه روشن های اخلاق و سیاست


 

سایه روشن های اخلاق و سیاست

محمود طوقی

 

مجلس نخست:
دوران شهادت و قهرمانی

وقتی توده و طبقه در میانه میدان نیست. و پیشاهنگ می‎خواهد به هر شکل نقبی به‎اعماق جامعه بزند و آگاهی را در دسترس توده و طبقه قرار دهد. پیشاهنگ خود را با نیروی سرکوب روبه ‏رو می‎بیند.
در کشورهای توتالیتر نیروی سرکوب به شکل فیزیکی و روانی سد سکندری بین توده و پیشاهنگ می‏ سازد. راز ماندگاری حکومت ‏های استبدادی در جدایی توده و پیشاهنگ نهفته است.
با نیروی فیزیکی و پلیس، زندان، شکنجه، اعدام، پیشاهنگ را سرکوب می‏ کند و با نیروی روانی تبلیغات، توده را در بی ‏خبری نگه می‎دارد.
توده در نبود پیشاهنگ نمی ‏داند چگونه با رژیم مبارزه کند و نه می‏تواند رژیم را به زانو درآورد.

پویان در کتاب «رد تئوری بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه» از دو مطلق یاد می‏کند.
۱- قدرت مطلق رژیم
۲- ضعف مطلق توده ها

در این زمان پیشاهنگ چه باید بکند. دو راه بیشتر جلو پای پیشاهنگ نیست.
۱- سیاست صبر و انتظار و نشستن به امید آن‎که رژیم در بحران‏ های خود گرفتار آید. دشنه سرکوبش کند شود. و توده به جان آمده به خیابان بی‏اید.
همان کلیشه رایج لنینی. حکومت به سیاق گذشته قادر به حکومت نباشد و توده نیز حاضر نباشد به شیوه گذشته زندگی کند. و این یعنی فرا رسیدن موقعیت انقلابی.
این زمان، زمانی است که پیشاهنگ وارد عرصه مبارزه می‏ شود.

جدا از نام‏ گذاری‏ های رایج، پاسیفیسم و یا اپورتونیسم راست، این یک نگاه است. کاری به غلط بودن و درست بودن آن هم نداریم. هر کسی آن درود عاقبت کار که کِشت.

۲- راه دوم سر انداختن انقلاب است. شروع انقلاب توسط پیشاهنگ. دخالت فعال در خلق شرایط عینی و ذهنی انقلاب.
شکل و شیوه مبارزه هم مورد بحث نیست. با سلاح یا بی‎سلاح. پیشاهنگ وقتی وارد میدان مبارزه شد دیر یا زود سلاح پیکار خود را می‏ یابد.
اما میدان نبرد طبقاتی چگونه جایی است؟ این‏جا است که اپورتونیسم و پاسیفیسم تجاهل می‏ کنند هم می‏ خواهند در میدان باشند و هم نباشند. هم می‏ خواهند فعال‏ نمایی کنند و هم هزینه ندهند اما بی‏ هزینه ممکن نیست.
در دوران رکورد جنبش، پیشاهنگ حاضر در میدان مبارزه راهی جز شهادت و قهرمانی ندارد. یا باید از میدان مبارزه خارج شد و به کناری رفت، مهم نیست در پشت در خانه پدری باشی یا در تبعید فرنگ. یا اگر می‏ خواهی درمیانه  میدان باشی باید بدانی این حضور ممکن نیست الا با شهادت و قهرمانی. وجه مشخصه این دوران جز این نیست.
هر کس جز این بفهمد و خود را برای چنین مرحله‏ ای آماده نکند دیر یا زود به ندامت می ‏رسد .و در زیر ضربات سنگین واقعیت له می شود
این دوران، دوران قهرمان ‏ها است.د.ران عمل قهرمانی است.وهمه فاکت ها و تحلیل هامی گوید: اگر قهرمان نیستی به میدان نیا.

مجلس  دوم:
اخلاق کارگری ؛اخلاق اپورتونیستی

شکسته نفسی
منیت در اخلاق پرولتری جایی ندارد.قرار است انقلابی توسط این طبقه صورت بگیرد. و تمامی طبقات را جارو کند . و حتی خود طبقه کارگر را از سپهر سیاسی اقتصادی جامعه پاک کند.
بقول مارکس  ضرورت انقلاب تنها در این نیست که گرز فرمانروایی را از دست بورژازی بگیرد بلکه در آنست که لای و لجن تاریخ و اعصار را از دست و زبان طبقه در بند پاک کند.و بیک سخن انسان طراز نوین خلق کند .
ستار خان در نامه هایش به مجلس ملی و انجمن تبریز خودرا «سگ نگهبان ملت» می داند .این شکسته نفسی او ریایی نیست . دروغ نمی گوید همان گونه که می نویسد فکر می کند.
یا زمانی که مصطفی شعاعیان در نوشته ها و نامه هایش می گوید :«این کمترین». بر همین باور است . برای خودش کرسی استادی مهیا نکرده است .و روی پوستی که در زیر زمین خانه شان انداخته است می نشیند .لباس خلقی می پو شد ودر کوچه های جنوب شهر قدم می زند . و بقول وحید افراخته قرص ویتامین  جوشان تلیت می کند و بعنوان غذا می خورد.
وطبق روایت  همای ناطق وقتی داشت کتاب مستطاب «انقلاب »را در موسسه تحقیقات اجتماعی می نوشت رو صندلی چار زانو می نشست . چیزی که توجه همای ناطق را برانگیخته بود.
و زمانی که حیدر خان در پای نامه هایش می نویسد:« فدوی »و اظهار ارادت می کند به مخاطب بهمین گونه است.
اما شکسته نفسی اپورتونیستی از جنس دیگریست. خرده بورژازی همه چیزش دو رویه دارد. ظاهرا می گوید منیت ندارد. فارغ از خود خواهی های روزمره است.ظاهرا می گوید ادعایی ندارد . اما دارد. خودش را تاج عالم ممکن می داند.برای خودش مقام استادی قائل است.خودش را محور عالم ممکن می داند.مرید پرور است .همیشه از برهان خُلف استفاده می کند. مدام خودش را پائین می آورد تا شما را به عکس العمل وا دارد . و بگوئید: نفرمائید. شما آقا و سرور و استاد ما هستید.
اگر می گوید:اردات دارم استاد. و خودش را بمرتبه شاگردی پائین می کشد میخواهد شما را نمک گیر کند.تعارفی می کند و نسبتی به شما می دهد .که با چشم بسته هم می دانی دارد تعارف می کند.تا شما را به واکنشی دفاعی وادارد.و در بالا بردن مقام او چیزی کم نگذارید.

مجلس سوم
خوش‏بینی تاریخی

سمت و سوی تاریخ کدام است بشریت به کدام سو می‏ رود؟
آیا ما با این همه سلاح مخرب که در انبارهای خود داریم. روزی تمدن بشری را نابود می‏ کنیم و باز می ‏گردیم به زمین سوخته و خالی از تمدن. به غارها باز می‏ گردیم و از صفر شروع می‏ کنیم؟ آیا تاریخ سیر دورانی دارد؟ آیا تاریخ سیر قهقرایی دارد. آیا تمدن از پروسه زایش و رشد و مرگ می‏ گذرد؟
سلاح در دست انسان نخستین وسیله شکار و گذران زندگی بود. نبود مواد غذایی کافی انسان را رودرروی برادرانش قرار داد و این سرآغاز شکل‏ گیری جامعه طبقاتی شد. طبقاتی که برای حفظ موقعیت ‏های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود نیازمند سلاح‏ هایی بیشتر برای مرگ و نیستی بودند.
جنگ‏ های قومی، ملی، جهانی در همین راستا بودند. استفاده بیشتر از امکانات محدود این کره خاکی.
اما این تمامی تاریخ انسان نیست. در کنار این جنگ ‏ها و ساخت سلاح‎های کشتار جمعی، خرد جمعی انسان‏ ها سعی کرده است بر تضادهای خود بر طبیعت و جامعه فائق آید. درست است که انسان از نیزه ‏های سنگی نخستین به سلاح‏های لیزری و بمب‏ های اتمی رسیده است. اما دوشادوش و پیشاپیش آن به دستاوردهای شگرفی در زمینه ‏های علوم پزشکی، کشاورزی، ژنتیک، صنعتی و فضایی رسیده است.
سیر پیشرونده تاریخ در جهت پاسخ ‏گویی هرچه بیشتر به خواست‏ ها و نیازهای جسمی و روحی انسان است.
انسان زبون عصر پرومته به خدایی قدرتمند تبدیل شده است و دور نخواهد بود که بر این جنگ‏ های قومی، ملی، طبقاتی و مذهبی فائق خواهد آمد و در جهانی به سامان و بی ‏طبقه، در جهانی عاری از گرسنگی و فقر به حل تضاد اساسی انسان با طبیعت خواهد پرداخت.
انسان بر بخش زیاده‏ خواه، ستمگر، قاهر، جاهل و آدمکش فائق خواهد آمد. طرح مسائل مثل حقوق بشر، حقوق حیوانات، حقوق طبیعت، حقوق آبزیان، حفظ سیاره خاکی، حفظ لایه اوزن و حفظ کهکشان‏ها مسائل جدیدی‏ اند که برای انسان فرزانه قرن ۲۱ مطرح است و انسان همچنان به سوی حفظ و رعایت حقوق تمامی طبیعت، انسان‎ها، جانوران، آب ‏ها، کوه ‏ها و آسمان‏ ها، حرکت خواهد کرد.
آینده تاریخ از آن بخش فرزانه بشریت است.

مجلس چهارم
شهید کیست

شهید در ترمینولوژی دین معنا می‏ یابد. کسی که در جهاد کشته می‏ شود و طبق روایات و احادیث شهید نمی ‏میرد. بلکه زنده است و در نزد خداوند روزی می‏ خورد.
نخستین زن شهید سمیه است و نخستین مرد شهید حمزه عموی پیغمبر است که در جنگ اُحد به دست دشمن؛غلام ابوسفیان کشته شد. و سالار شهیدان نام گرفت.
با به وجود آمدن شیعه امام علی بزرگ‏ترین شهید لقب گرفت. اما وقتی به شهادت سومین امام شیعه می ‏رسیم حسین سالار شهیدان لقب می‏ گیرد. و دیگر کسی با او نمی ‏تواند رقابت کند.

اما با شروع عصر جدید و جنگ ‏های طبقاتی که آدم ‏ها نه در جهاد و در راه خدا که به‏ خاطر منافع ملی و طبقاتی خود کشته می‏ شوند. شهید دیگر معنایی ندارد. با این همه از مشروطه به بعد ما به کرات از واژه شهید به دلایل زیر استفاده کرده ‏ایم:
۱- شهید در خاطره قومی ما ترم ویژه ‏ای است.
۲- شهید برای ما بار عاطفی و روانی خاص دارد.
۳- برای این ‏که جامعه ما یک جامعه مذهبی است.
۴- برای این‏ که واژه شهید در دل خودش یک بار معنایی دارد. مظلوم محقی که برای بهروزی مردمش جانش را از دست داده است.
۵- به خاطر این‏که جان باختن در راه مردم و آرمان‏ های انسانی، در خاطره قومی ما یک مرگ عادی نیست.

به هرروی در دوران‏ معاصر عده ‏ای شهید را آن کسی می‏ دانند که در راه آرمان‏ های انسانی و تحقق آن مبارزه می‏ کند و جدا از آن‎که امکان آن‎را دارد یا نه او دست به ‏سلاح نمی‏ برد و بدون استفاده از خشونت در برابر ظلم می‏ ایستد و کشته می‏ شود. در آخر این‏که به دنبال قدرت نیست.

این تعریف سه ویژگی مشخص دارد:
۱- مبارزه برای آرمانی انسانی،
۲- عدم خشونت و
۳- نداشتن انگیزه ‏های کسب قدرت

عده‏ ای دیگر اما این تعریف را تعریفی به غایت محدودشونده می ‏دانند و برای شهید تنها کشته شدن در راه آرمان‏ های انسانی را کافی می ‏دانند.
دست بردن یا نبردن به سلاح را شیوه مبارزه در راه آرمان‏ های انسانی می ‏دانند و شیوه‏ مبارزه را مترادف و هم پایه مضمون مبارزه نمی‏ دانند. و از سویی دیگر کسب قدرت سیاسی را امکان تحقق آرمان‏ های انسانی می ‏دانند. و بدون کسب قدرت سیاسی، تنها و تنها مبارزه در راه آرمان‏ های انسانی را عملی ابتر و ناقص به حساب می ‏آورند.
طرفداران این تعریف، دیدگاه نخست را تسلیم ‏طلبانه می‏ دانند بر این باورند که این نگاه به شهید جنبش را خلع سلاح می ‏کند.
شهید نمی‏ آید که کشته شود می‏ آید با کشتن ظالم آرمان‏ های انسانی را متحقق کند. اما خود توسط ظالم کشته می‏ شود. و چون این کشته شدن با انگیزه ‏ها و آرمان‏ های انسانی بوده است. و هدف نه منتفع شدن فرد که منتقع شدن جامعه بوده است. از انگیزه‏ های قدرت‏ طلبی بری است. و توصیه می‏ کنند به جای به کار بردن شهید که ترمی است مذهبی از «جان‏فدا یا جان‏بخش» استفاده شود.

مجلس پنجم
مرگ

به دنیا می ‏آییم. بروبار می‏ گیریم و می‏ میریم. چرخه ‏ای که هیچ کس را از آن گریزی نیست.
انسان از نخستین روزی که بر دو پا ایستاد و انگشت تحیر به دندان گرفت و به‎آسمان پرستاره بالای سر خود نگریست. مرگ و فکر مرگ آنی او را به خود وانگذاشته است.
روزگاری به ظلمات شد چون اسکندر تا آب حیات بجوید و جاودانه شود و روزگار دیگر چون اسفندیار و گیل گمش و آشیل در خون و آب مقدس فرو شدند تا حیات جاودان بیابد.
اسکندر چشمه آب حیات نیافت و جاوادنه نشد. اسفندیار و گیل گمش هر کدام به دلایلی جاودان نشدند. اسفندیار با بستن چشم‏انش و گیل گمش با افتادن برگی بر پشت ‏اش و آشیل با گرفتن پاشنه پایش، روزنه‎ای برای مرگ باز گذاشته شد.
ارباب مذاهب خواستند با خلق جهان در آن سوی مرگ جهانی بی ‏مرگ بیافرینند و ارباب عرفان مرگ را بازگشت انسان به اصل خویش دانستند و آن را از نشئه ‏ای به نشئه ‏ای دیگر دیدند. اما باز دل آدمی آرام نگرفت.
در بعضی از قبایل افریقا با خوردن خون مرده و یا آبی که از جسد او سرازیر می‏ شود سعی می‏ کنند مرده را به جاودانگی برسانند. ادامه یک حیات در حیات دیگر و همین طور به تعداد قبایل و ملت‎ها و قوم ‏ها انسان سعی کرد برای این درد بی‎علاج، علاجی بیابد و هیچ کدام نیافتند.
کلاغ به دنیا می‏ آید. زندگی می ‏کند و می ‏میرد. درخت و ماهی و مار هم همین طور. مرگ هیچ کدام آن ‏ها برای ما امری تلخ و ناگوار نیست. اما مرگ انسان تلخ و ناگوار است. چرا؟ چرا دیالکتیک طبیعت را در همه عرصه‏ ها می‎پذیریم اما در مورد خود نمی‏ پذیریم.
برای این‏که ما بخش شعورمند این ماده هستیم. بخش شعورمندی که فاعلی است فعال و اندیشمندی است عاطفی. می‏ تواند بیندیشد. دل ببندد دوست بدارد. عاشق شود و در فراق عشق‎اش شعر بگوید وتا دیر هنگام چشم بر هم نگذارد و گه گاه غم هایش را با گریستن های پنهانی بشوید.
پس مرگ هر انسانی یک حادثه ساده مثل مرگ یک کلاغ در طبیعت نیست. کنده شدن بخشی از روح و روان و عاطفه آدمی است. باز شدن مغاکی ناپیدا در روح آدمی است. زخمی است ناسور شده در قلب آدمی. زخمی که هر از گاهی دهان باز می‏ کند و خونی گرم و سرخ از آن فواره می‏ زند.
انسان به عنوان یک بنیاد معین و فیزیکی می‏ میرد و با مرگش نیست می‏ شود. و این ربطی به قانون «هیچ هستی نیست نمی ‏شود»، فیزیک ندارد.
درست است که انسان آمیزه ‏ای بغرنج و پیچیده و شگرف از میلیاردها اسید نوکلئیک است و این اسیدهای عالی در تحلیل نهایی املاح و موادی هستند که در طبیعت یافت می‎شوند. اما جمع جبری تمامی املاح جهان انسان نمی‏ شود.
جمع کمیت‏ های مشخص در لحظه‏ ای کیفیتی خلق می‏ کند که جمع جبری این مواد نیست، چیزی است به نام انسان که با محیط خود تماس می‏ گیرد. اثر می‎گذارد. دوست می ‏دارد دوست داشته می‏ شود و چون می ‏میرد، چیزی در روح و روان دیگران شعله می‏ کشد.

مجلس ششم
چند گزاره اخلاقی

چند سئوال
۱- آیا مارکسیسم به اخلاق باور دارد
۲- آیا هدف وسیله را توجیه می کند
۳- اگر هدف وسیله را توجیه نمی کند .پس چه چیزی وسیله را توجیه می کند.

دو رویکرد:
۱- مذاهب:که برای اخلاق منشایی جاودانی و آسمانی قائلند.
۲- مکتب اصالت سودمندی: که بر این باور است که آن وسائلی دارای ارزش اخلاقی اند که در خدمت رفاه عامه باشند.

هدف: رفاه مردم؛ واین یعنی هدف وسیله را توجیه می کند .پس بحث روی وسیله نیست .بحث باید روی هدف متمرکز شود.
هربرت اسپنسر به پراگماتیسم تکاملی باور دارد.و می گوید:معیار اخلاقی :لذت و خوشبختی است.
احساس معیار لذت آنی را بدست می دهد.و عقاید فرد رابطرف لذت پایدار هدایت می کند.اسپنسر نیز مخالفتی باهدف وسیله را توجیه می کند ندارد.

سئوال: هدف را چه چیزی توجیه می کند.؟

اخلاق رسمی
طبقه حاکم هدف های خودرا بر جامعه تحمیل می کند.وجامعه را عادت می دهد تا تمامی وسائلی که بر علیه اهداف او بکار برده می شود ضد اخلاقی تلقی کنند.
اخلاق در جوامع طبقاتی:
حکم ساروج وسیمان را داردتا پایه های خودرا محکم کند.
اخلاق چکونه بوجود می آید
اخلاق محصول تکامل اجتماعی است .پس یک مقوله تاریخی است.و در ظاهر اختراع شده است تا در خدمت اجتماع قرار بگیرد. اما اجتماع از طبقات مختلف درست شده است و این اخلاق در تحلیل نهایی در خدمت یک طبقه بیشتر قرار می گیرد و طبیعتا آن طبقه،طبقه حاکم است.
اخلاق بیش از هر شکل دیگر ایدئولوژی طبقاتی است.

سئوال: آیا تمامی پیکره اخلاق طبقاتی است؟
نه. اخلاق از دو جزء درست شده است:
– یک بخش طبقاتی است
– یک بخش دیگر غیر طبقاتی است.و محصول تکامل تمام بشریت است و لازمه وجود هر پیکره اجتماعی است.بنیان های پایه ای هر جامعه بر آن استوار است .مثل راستگویی، درست کرداری ،وفای بعهد،حرمت خون انسان.
با اوج گیری مبارزه طبقاتی این بخش از اخلاق رنگ می بازد و معیار های پذیرفته شده جهان شمول زیر پا گذاشته می شود .

دین و اخلاق
طبقات فرا دست فلسفه اخلاق خودرا بعنوان اخلاق تمامی جامعه با کمک دین  حقنه می کنند. وچنین وانمود می کنند که رعایت آن نفع همگانی دارد.

انواع اخلاق
اخلاق تابع  مبارزه طبقاتی است
۱- اخلاق دموکراتیک:مربوط است به دوران ترقیخواهی سرمایه داری
۲- اخلاق فاشیستی : مربوط است به دوران بر آمدن فاشیسم
۳- اخلاق پرولتری: مربوط است به برآمدن جنبش کارگری

اصول اخلاقی:

– وفاداری بیک ایدئال
– وقف وجود خود بخاطر ستمدیدگان
– نداشتن حس برتری در مقابل مردمان عادی
– وسیله را فقط هدف می تواند توجیه کند.وهدف اگر به افزایش قدرت انسان برطبیعت و به الغای قدرت انسان بر انسان منجر شود قابل توجیه است.
– برای رسیدن به آزادی انسان هر وسیله ای مجاز است. و از آنجا که برای رسیدن به این هدف فقط از راه انقلاب میسر است.اخلاق خصلتی انقلابی دارد. این اخلاق مخالف هر گونه دگم مذهبی است.
– مبارزه طبقاتی قانون القوانین است ودیگر قوانین از این قانون تبعیت می کند.
– اهداف بزرگ وسائل و راه های پست را طرد می کند
– هر وسیله ای که پرولتاریا را متحد کند و اورا نسبت به ماموریت تاریخی اش آگاه کندو شجاعت و روح از خود گذشتگی را در او بیدار کند. وسیله مجاز شناخته می شود.
– نفی نوکر منشی مقابل فرادستان جامعه
– نهی تکبر مقابل فرو دستان جامعه
– اخلاق انقلابی از دل استراتژی و تاکتیک انقلابی بیرو ن می آید.

بین هدف و وسیله دو گانگی وجود ندارد.هدف پیروزی یک جنبشی تاریخی و پیروزی انسان بتمامی است. ووسائل ذاتا تابع این هدف انسانی است . و بقول مارکس اهداف انسانی ابزار انسانی طلب می کند.

مجلس هفتم
– شکوه انسان

آدمی سزاوار مرگ نیست اگر مرگ را هم می‎پذیرد به عنوان یک بنیاد فیزیکی به ناچار می‏ پذیرد. دستگاهی است که به ناچار دچار فرسودگی می ‏شود و روزی یا شبی بالاجبار از کار می‏ افتد. این مشکلی است که در آینده با کپی‏ سازی بیشتر آن‏را حل خواهد کرد.
انسان از همان آغاز حیات برای مقابله با مرگ به دنبال بی‏مرگی رفت چشمه ‏ای که آب حیات داشت و در ظلمات بود و نام ‏آوران بسیاری برای یافتن آن به ظلمات شدند و نیافتند.
تمامی این افسانه ‏ها تلاش آدمی است برای یافتن راهی به جاودانگی. که هر کدام به بی‏ مرگی نزدیک شدند اما نه به تمام، جای برگی بر پشت راز مرگ گیل گمش بود. و جای دستی بر پاشنه آشیل راز مرگ آشیل و فرو بستن چشمان راز مرگ اسفندیار بود. و در آخر هر کدام از همین نقاط کور به دیار نیستی رفتند اما تمایل انسان به بی‎مرگی و جاودانگی خاموش نشد.
پس ادیان به کمک آمدند تا راهی بجویند پس بهشتی وعده داده شد در دنیایی دیگر که ترجمان دیگر همین تمایل و خواست انسان برای جاودانگی و بی‏مرگی بود.
به هرروی در بین این راه و بی‏راه‏ هایی که آدمی برای جاودانگی می‏ یافت، کسانی پیدا شدند که بی ‏مرگی را در جایی دیگر و راهی دیگر می‎جستند. خواستن زندگی انسانی برای انسان. تلاش برای برپایی جامعه ‏ای انسانی برای انسان.
این خواستن و این تلاش در جهانی به غایت غیرانسانی عقوبت ‏هایی داشت، عقوبت‏ هایی سخت و جانکاه. پس به جان و دل پذیرا شدند.
آن عقوبت‏ ها و مرگ در پایان این عقوبت ‏ها نه یک اجبار که به یک انتخاب بدل شد.
آروزی جامعه ‏ای انسانی،
برخاستن برای ساختن چنین جامعه ‏ای
و تن دادن به تمامی عواقب چنین کار بزرگی،
شکوه انسان از این آرزو و این خاستن و این مرگ آغاز می‎شود.

مجلس هشتم
رهبران

رهبران سه دسته‏ اند:
۱- دسته نخست کسانی هستند که درک صحیحی از حوادث ندارند. و چون تحلیل مشخصی ندارند فاقد استراتژی و تاکتیک درست ‏اند. پس دنباله ‏رو حوادث و مردم ‏اند.
مدام دم از مردم و با مردم بودن می‏ زنند و سعی می ‏کنند از پروسه‏ های اجتماعی، تاکتیک ‏های روزمره خود را بیرون بکشند. این روش موسوم است به «تاکتیک ـ پروسه».
این رهبران خود و نیروهای طرفدارشان نقشی در تسریع پروسه‏ های اجتماعی ندارند و به طور کلی دنباله ‏رو حرکت‏ های خود به‏ خودی‏ اند.
۲- دسته دوم رهبرانی هستند که بدون توجه به ساخت و بافت جامعه و اوضاع و احوال توده و طبقه و وضعیت حرکت‏ های توده‏ ای بر این باورند که اراده رهبران می‎تواند تاریخ‏ ساز باشد و حرکت‏ های مردم را شتابی چند برابر ببخشد و با شعار خواستن توانستن است، اراده خود را بر پروسه ‏های اجتماعی تحمیل می‏کنند. این رهبران به زودی خود و دیگران و جامعه را دچار خسران‏ های عظیم می‏ کنند.
۳- دسته سوم رهبرانی هستند که به نیروی واقعی پیشاهنگ، وضعیت جامعه، اوضاع حاکمیت واقف ‏اند و می ‏دانند که نقش آنان در تسریع پروسه‏ های اجتماعی محدود به امکانات عینی و تاریخی جامعه خود است.
به شعار خواستن، توانستن است باور ندارند و می ‏دانند که با درست ‏ترین و دقیق‎ترین تحلیل‏ ها و رهبری‏ های داهیانه در همه زمان‏ها نمی‏ توان یک انقلاب اجتماعی را به انجام رساند. و می‏ دانند که هر خواستنی توانستن نیست. بعضی خواستن‏ ها امکان تحقق دارد. بعضی هم ندارند این رهبران از نهان و آشکار جامعه خود آگاهند و می‏ توانند در لحظات مناسب از امکاناتی که در جامعه وجود دارد اما همه به آن واقف نیستند استفاده مناسب کنند و پروسه ‏های اجتماعی را شتابی جدی دهند.
عظمت رهبری در درک درست شرایط و داشتن پتانسیل‏ های لازم در شرایط سخت و بحرانی است.

مجلس نهم
سمبل‏ ها و نشانه‏ ها

در تاریخ هر قوم و ملتی لحظاتی به وجود می‏ آید که سیل حوادث و سنگین شکست ‏ها به‎اندازه ‏ای است که آن ملت قادر نیست خود را بیابد.
اگر ملتی نتواند در این دوران سرنوشت‏ ساز خود را بیابد در سیر قهقرایی ادبار، راه نیستی را در پیش می‎گیرد و به عنوان یک ملت و یک قوم متلاشی می‏ شود و تنها نامی در کتیبه ‏ای و یا خاطره ‏ای در تاریخی از آن باقی می ‏ماند.
در چنین لحظات گران‏باری این ملت به دنبال سمبل‏ ها و نشانه ‏هایی می‏ گردد تا خود را بازیابد. رستم به عنوان فرایند نهایی نهضت شعوبیه یکی از این سمبل ‏ها و نشانه‏ ها است. تا ملتی شکست خورده راه خود را بیابد. و بداند که او چه بوده است و چه باید باشد.
و همین‎طور بابک را داریم و مازیار و ابن ‏مقفع و استادسیس و تا برسیم به‎روزگار معاصر ما ستارخان و باقرخان را داریم و حیدرخان و علی مسیو و ارانی و همین طور بیاییم تا برسیم به جزنی و پویان و احمدزاده ومهدی رضایی و حمید اشرف و خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان .

امریکا کشوری است با تاریخی ۳۰۰-۲۰۰ ساله به قدرت هنرمندان هالیودی‏ اش برای خود همین سمبل‏ ها را ساخته است. از یک دزد قطار (جسی جیمز) رابین هود می‏ سازد. و از یاغی جوزی ولز یک یعقوب لیث و از مرلین مونرو ستاره سکسی هالیود یک شهید. و از بانی و کلاید دو گانگستر دهه‏ های ۱۹۳۰، دو اسطوره؛ به خاطر آن‏ که یک ملت بی‏ تاریخ، یک ملت بی‏ شناسنامه است.
به هر روی در روزگار شکست و تلخکامی، خاطره قومی عمده می‏ شود همه تاریخ می‏ خوانند و داستان ‏های تاریخی سکه روز می ‏شود. همه می‏خواهند بدانند که چه بوده‏ اند. می‏ خواهند خود را بیابند. می‏ خواهند شکست را فراموش کنند. می‏ خواهند در پشت سر قهرمانانشان زخم ‏های خود را التیام ببخشند و اگرنه در واقعیت، که در افسانه و اسطوره دشمن را شکست دهند که خود مقدمه شکست عینی شر و بدی است.
پس سمبل‏ ها و نشانه ‏ها پرچم‏ های خاطره‏ های قومی می‏ شوند. آمدن رستم در جنگ‏ ها ماوران که به راستی حماسه حماسه‏ ها است. در لحظاتی که لشکر ایران تارومار شده است و تمامی فرزندان خانواده گودرز جز معدودی کشته شده ‏اند اشک شوق را بر چشمان ما می‏ آورد.

گویی ما در آن میدان نبرد حضور داریم که گیو می‏ گوید
بیایید اسب مرا زین کنید         وزین پس خشت بالین کنید.

و ناگهان در اوج ناامیدی رأیت و لوای رستم در میدان نبرد آشکار می‏ شود و رستم می ‏آید تا نتیجه نبردی تمام شده را واژگونه کند.
آمدن رستم حضوری اکنونی می ‏یابد، حی و حاضر. در ما و با ما و ما شکست را از یاد می‎بریم و خود را می‏ یابیم.
شاهنامه به همین خاطر است که از روز نخست نوشتن ‏اش مدام خوانده می‏ شود و هم اکنون نیز مانیفیست قومی ما است.
ما در دادگاه گلسرخی ـ دانشیان خود را می‏ یابیم. ملتی سرکوب شده و شکست خورده،در برابر حکومتی جبار و تا بُن دندان مسلح با فرزندانی که بر سر جانشان چانه نمی ‏زنند بلکه آمده اند تا از ملت خود دفاع کنند. و می‏خواهند خونشان  پرچم و سرود  مردمشان باشد.
هزار بار هم که این دادگاه را ببینیم می‏ بینیم خسته نمی‏ شویم و هر بار خود را می‏ یابیم و برمی‏ خیزیم.
توده قهرمان را می‏ سازد با قهرمان زندگی می‏ کند با قهرمان شب ‏های تارش را به صبح می ‏رساند. تا روزی که بتواند پایه ‏های ستم را برکند و برمی‏ کند.
قهرمان هیزم اجاق دوران شکست او است.

مجلس دهم
تاملاتی در باب جامعه و انسان

۱- مشکل کنونی ما مشکل بی آرمانی است. و علت دارد.
۲- شکست الگو های برآمده از مارکسیسم در تمامی مدل هایش از مدل روسی اش گرفته تا چینی و ویتنامی وکوبایی و آلبانیایی؛علت آرمان زدایی جنبش روشنفکری است.
۳- حاصل این شکست از بین رفتن آلترناتیودر فرا روی جنبش ها و حرکت ها است .
جنبش های قرن بیستمی همه با مقصد سوسیالیسم براه می افتادند . و سوسیالیسم ارزش هر گونه فداکاری را داشت .و حالا با از بین رفتن مقصد حرکت و جانفشانی معنای خودرا از دست داده است.
۴- بر آمدن جریانات اصلاح طلب را باید در این کانتکست تاریخی دید.اگر شکست سوسیالیسم پایان تاریخ است و اگر برای سرمایه داری بدیلی نیست . پس باید با سرمایه داری در هر شکلش کنار آمد و آن را تلطیف کرد ،بارکشان غول بیابان ،مشاطه گران عجوزه پیر .
۵- حماقت که همه گیر می شود قبحش می ریزد. همه خود را درصف می کنند تا سنگی به گذشته بزنند و اعلام بیعت با نظام بی بدیل کنند . اما از یاد می برند که موش کور تاریخ دارد نقب می زند و دیر نیست که زیر پای فوکویاما و بارکشان غول بیابان خالی شود.
۶- راه رستگاری انسان در جامعه ای آزاد و برابر است . بورژازی دیر زمانی است که از قطار انسان ترقی خواه پیاده شده است . اما این بمعنای نداشتن ظرفیت های لازم برای ادامه بقا نیست . اما این زندگی با ریختن هر چه بیشترخون وپایمال کردن کرامت انسان ادامه می یابد.
۷- بدیل سرمایه داری سوسیالیسم است ، سوسیالیسمی برای انسان و توسط انسان.
۸- پیش شرط سوسیالسیم دموکراسی است .حرفی که کائوتسکی به لنین زد .اینجا حق با اوست . وآنجا که لنین می گوید بدون برابری و بدون عدالت و بدون سوسیالیسم آزادی تحقق پذیر نیست حق با لنین است.
۹- برای انسان درپس هر عملی چه چیزی مطرح است؟
هابس می گوید سه چیز مطرح است:
– سود
– لذت
– رضایت

سئوال: چرا یک فرد باید بخاطر دیگران از سود و لذت و رضایت مندی خود چشم بپوشد.

۱۰- انسان در یک زمان با دو نیرو در گیر است:
– در طبیعت با طبیعت: انسان ماجراجو و سرسخت می شود
– در جامعه با دیگر انسان ها: از تقابل برخورد انسان با انسان دو نیرو در انسان بوجود می آید:

۱- عشق دوستی و همدردی
۲- ستمکاری و کینه توزی و بی تفاوتی در برابر رنج دیگران

یک نکته
می گویند احساس عشق و همدردی و ستمکاری و کینه توزی مرز انسان وحیوان است . شواهد امر صحت این ادعا را با چالش رو برو می کند.این قبیل احساسات متضاد در حیوانات هم دیده شده است.
۳- تا زمانی که استثمار انسان از انسان وجود دارد. اخلاق  حاکم بر جامعه طبقاتی است.

سئوال: آیا جامعه به تمامی از اخلاق طبقه حاکم تبعیت می کند
اخلاق بعنوان بخشی از روبنای جامعه طبقاتی توجیه کننده مناسبات اقتصادی و اجتماعی حاکم است.اما در مقابل آن اخلاق انقلابی هم هست . اخلاقی که متعلق به بخش سنتزی جامعه است.