۱۸ برومر؛ نکته ها و نظرات


 

 

۱۸ برومر؛ نکته ها و نظرات

محمود طوقی

۱- کتاب هیجدهم برومر لویی بناپارت مارکس مربوط است به کودتای ۲ دسامبر لویی بناپارت که به حیات جمهوری دوم فرانسه پایان داد. اما کودتای اول از آن ناپلئون اول است که در هیجدهم برومر انجام شد. لویی بناپارت برادر زاده اوست. مارکس ترم هیجدهم برومر را بجای کودتا به تعریض بکار برده  است. در واقع نام کتاب کودتای لویی بناپارت است.

۲- مارکس در این اثر ضمن تحلیل شکست انقلاب ۱۸۴۸ وقایعی را که منجر به کودتای ۱۸۵۱ شد را بررسی می کند. مارکس برای توصیف دولت کودتا از بناپارتیسم استفاده می کند.

بناپارتیسم چیست
– در سال۱۸۵۱ در جریا ن یک کودتای نظامی نوعی رژیم سیاسی مدافع سرمایه داری با ویژگی متفاوت از لیبرالیسم کلاسیک پدید آمد.
– این دولت علیرغم این که مظهر اراده سرمایه داران بود  اما بر دهقانان و لومپن ها تکیه داشت.
– این دولت، دولت استثنایی بورژا زی است . وحاصل زمانی است که دو طبقه اصلی از اعمال هژمونی عاجزند
– اهداف سرمایه داری را پیش می برداما از شیوه های لیبرالیستی استفاده نمی کند.
– بناپارتیسم وضعیتی است برآمده از تعادل طبقاتی جامعه که دولتی مستقل از طبقات اجتماعی شکل می گیردودر مقام عمل نگران منافع و علایق سران طبقات اجتماعی نیست.
– سنگ بنای آن به قدرت رسیدن یک دیکتاتور نظامی ست. اما ذاتی ماهیت دولت نظامی بودن آن نیست.
– سیمای دولت بناپارتی از روی رابطه دولت با طبقات اجتماعی ترسیم می شود
– ظهور این دولت معلول انفعال طبقات اصلی است

مارکس دولت بناپارتی را زائده انگل گونه بر پیکره جامعه مدنی می داند
دولتی بی ریشه است. پس عمر کوتاهی دارد. از حمایت عمیق طبقات اجتماعی برخوردار نیست. چون منافع طبقاتی هیچ طبقه ای را تام و تمام نمایندگی نمی کند. اما بمعنای آن نیست که در عمل سمت گیری طبقاتی ندارد
– نوعی حکومت است که نهاد های مدنی و سیاسی به انقیاد قدرت نظام پلیسی در می آید
در راس آن رهبر است که مدعی بیان اراده تفکیک ناپذیر مردم است
-عوام گرایی ،اقتدار طلبی، میهن دوستی و ماجر اجویی های نظامی از مشخصات آنست
– دریک موقعیت خاص تاریخی طبقه حاکمه دیگر توان حکومت کردن ندارد.طبقه کارگر هم آنقدر قوی نیست که حکومت رابدست بگیرد. در چنین شرایطی طبقه حاکمه قدرت سیاسی خودرا واگذار می کندبه یک قوه مجریه نسبتاً مستقل. با ظا هری انقلابی و باطنی ضدانقلابی.
– شکل گیری بناپارتیسم نوعی اتحاد فرصت طلبانه و عوام گرایانه بخشی از بورژازی و لومپن پرولتاریا ست
لومپن مترادف بیکاره هاست.اینان گروهی از اقشار رانده شده در حاشیه جوامع صنعتی هستند.که ارتباط شان با سازمان تولید بریده شده است.و برای گذران زندگی دست به کارهای پست می زنند.چاقوکشان.ولگردان .اوباش. فواحش روسپپیان . که در مقاطع خاص سیاهی لشکر جریانات ارتجاعی می شوند.

۳- این کتاب با گفته معروف مارکس شروع می شود:هگل در جایی اظهار می کند که تمام وقایع بزرگ و شخصیت های تاریخی دوبار ظاهر می شوند. او فراموش می کند اضافه کندکه بار اول بصورت تراژدی بار دوم بصورت نمایش کمدی.

کودتای اول
در مقطعی انقلاب فرانسه توسط ۵هیئت مدیره؛دیراکتور اداره می شد.یک نوع حکومت شورایی. امانوئل جوزف سییس که خود یکی از اعضا شورا بود تصمیم گرفت با یک کودتا در تاریخ ۱۸ برومر۱۷۹۹ شورای حکومتی را منحل کند.
عامل اجرای کودتا ناپلئون بناپارت بود که قهرمان جنگ های فرانسه در مصر بود.
قرار بود ناپلئون اعضا دیراکتور را مجبور به استعفا و دو مجلس سابق فرانسه را دوباره روی کار بیاورد.کودتا ی اول که با موفقیت انجام شد .ناپلئون با کمک برادرش لوسین بناپارت بر علیه سییس و تالیران دو عضو سابق دیراکتور کودتا کرد.
وخودرا کنسول اول فرانسه نامید .و مدتی بعد امپراطور شد.

دو توضیح
۱- کودتای دوم، ۲ دسامبر توسط ناپلئون سوم لویی بناپارت صورت می گیرد که برادر زاده ناپلئون اول است . مارکس با یکی گرفتن این دو کودتا نام  هیجدهم برومر رابه تعریض می آورد .تا بگوید این کودتا لنگه دوم آن کودتاست.
۲- گفته می شود اشاره مارکس به تکرار تاریخ از سوی هگل سندیت کتابی ندارد و مارکس این روایت را از نامه سوم دسامبر ۱۸۵۱انگلس  به خودش گرفته است.انگلس می نویسد:به راستی چنان می نماید که هگل پیر ؛در نقش روح تاریخ؛در گور خویش دست اندر کار است و به تاریخ جهان جهت می دهد. تاریخی که مقدر است همه چیز آن به آگاهانه ترین وجهی دوبار پیش بیاید بار اول به عنوان تراژدی و بار دوم بصورت کمدی فلاکت بار.
بعید نیست این بر داشت انگلس از نوشته های هگل باشد. و هگل به صراحت چنین حرفی را نزده باشد

یک نکته دیگر
انگلس در مقدمه اش بر این کتاب از کشف بزرگ مارکس در این کتاب می گوید:«و اینکه همه نبرد های تاریخی-سیاسی .مذهبی . فلسفی و ایدیولوژیک—چیزی جز بیان کم و بیش روشن نبرد های طبقاتی نیستند.
قانونی که بموجب آن هستی طبقات اجتماعی و برخورد آن ها بایکدیگر به شیوه تولید وابسته است.
۴- روش مارکس در این اثرمبتنی بر سه محور است:
– سنجش
– قضاوت
– راهکار

۵- مارکس در این کتاب از فوریه ۱۸۴۸ تا دسامبر ۱۸۵۱- یعنی روز کودتا را به سه مرحله تقسیم می کند:-
الف- دوره فوریه: از سقوط لویی فلیپ پادشاه فرانسه از ۲۴ فوریه شروع می شود تا تشکیل مجلس موسسان مه ۱۸۴۸
ب- دوره دوم :از تشکیل مجلس موسسان است تا مه ۱۸۴۹
پ- دوره جمهوری؛از مه۱۸۴۹ تا ۲ دسامبر۱۹۵۱ روز کودتا

دوره نخست : دوران موقت است. ونیروهای فعال در آن عبارتند از:
-هواداران سلطنت اورلیان
– بورژازی جمهوری خواه
– خرده بورژاز ی
– جمهوری خواهان دموکرات
– طبقه کارگر ، سوسیال دموکرات

این دوره پیش در آمد انقلاب است. وهمه عناصری که در انقلاب شرکت داشته اند حضور دارند.
دوره دوم تشکیل جمهوری بورژایی است . و بورژازی تلاش می کندانقلاب را در چارچوب اهداف بورژازی محدود کند.
دوره سوم دوره ای است که مجلس تشکیل شده است و جمهوری پارلمانی است.
تصویب قانون اساسی و تقدیس آزادی چیزی نبود جز تامین امنیت برای بورژازی.
در فاصله ۲۰ دسامبر۱۸۴۸تا انحلال مجلس موسسان در ماه مه ۱۸۴۹ سقوط جمهوری خواهان بورژا ست.
– لژیتیمیست ها:سرمایه داران زمیندار بودند
– اورلانیست ها سرمایه مالی و صنعتی بودند
– نیروی اصلی انقلاب ۱۸۴۸ پرولتاریا بودکه مسلحانه سرنوشت انقلاب رارقم زد.اما بورژازی توانست با فریب دیگر اقشارمجلس را از دست پرولتاریا بگیرد و شورش ژوئن آن ها را سرکوب کند.
– لویی بناپارت توانست با حمایت لومپن ها و دهقانان به ریاست جمهوری برسد.

۶- مارکس در برسی انقلاب فرانسه به سه مولفه نگاه می کند:
– طبقات اجتماعی -اقتصادی
– رابطه طبقات باهم
– منافع اقتصادی هر طبقه

۷- مارکس در برسی موضع گیری جریانات سیاسی نشان می دهدموضع گیری احزاب خصلت طبقاتی دارندو تاکید می کند:
هر مبارزه تاریخی در هر عرصه ای که انجام می گیرد:
-عرصه سیاسی
– اقتصادی
– دینی
– فلسفی
در ماهیت خودچیزی جز مبارزه طبقات با یکدیگر نیست.

نظریه مبارزه طبقاتی را مارکس نخستین با ر در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه مطرح کرد.ودر کتاب هیجدهم برومر
با کاربرد عینی تر آن ، شکست انقلاب فرانسه را تحلیل طبقاتی کرد.

۸- یکی از ویژه گی های این کتاب اصطلاحات تئاتری در کنار پیچیده گی های زبانی ست.

۹- انقلاب فوریه انقلابی بود که توسط پرولتایا صورت گرفت وبا از بین بردن سلطنت ، جمهوری را مستقر کرد. اما از آن او نبود . پس در گام بعد شکست خورد.

فرازهای مهم:
– اولین فراز کلیدی این کتاب بازخوانی حوادث و تببین آن ها از دریچه مبارزه طبقاتی بود .
– دومین فراز این کتاب تبیین نقش انسان در شکل دادن به تاریخ است.مارکس می گوید:« درست است که انسان ها تاریخ خودرا می سازند. اما نه در شرایطی که خود آزادانه انتخاب می کنند.بلکه در شرایطی که از گذشته گان به آنان داده شده است.»وقتی مارکس می گوید:« بار سنگین مردگان بر دوش ما سنگینی می کند» می خواهد بگوید که امر تغییر جامعه را باید درکانتکست سنت دید.
-سومین فراز این کتاب این است که انسان ها وقتی می خواهند تغییر نویی در جامعه انجام بدهند، به سراغ ارواح گذشتگان که همان سنت است می رونداز نام ها و شعار های آن ها سود می جویند. اما بمحض این که انقلاب سخنگویان خودرا پیدا کرد و توانست با زبان خود حرف بزند.مردگان را به گورهای خود می راند.
– چهارمین فراز :شکست انقلاب است. مارکس بر این باور است که انقلاب در ظاهر شکست می خورد اما در باطن به حرکت خود به جلو ادامه می دهد.و می گوید برای پریدن از یک رودخانه بزرگ بعضی اوقات لازم است که به عقب برویم تا بتوانیم خیز بلندتری برداریم.
مارکس بدین خاطر از تکرار تاریخ بشکل تراژدی و  کمدی حرف می زند.که مردم فرانسه در ابتدا درک غلطی از کودتای لویی بناپارت داشتند و فکر می کردند شبح انقلاب ۱۸۴۸ باز گشته است.اما چون این کودتا گامی به عقب بود . مارکس آنرا به کاریکاتور و کمدی تشبیه می کند.
– پنجمین فراز : تقسیم بندی انقلاب های سده ۱۸ و ۱۹ است. مارکس می گوید انقلاب های سده ۱۸ زود شعله می گرفتند و زود هم خاموش می شدند. اما انقلاب های سده۱۹ چون انقلاب های اجتماعی اند به کندی جلو می روند و زود هم از نفس نمی افتند.و وقتی می گوید:« در انقلاب های گذشته عبارت از مضمون جلو می افتاد اما در انقلاب های جدیدمضمون در عبارت نمی گنجد» اشاره اش به این معناست.
-ششمین فراز : ؛در مورد توقف و شکست و عقب نشینی است.ودر راس آنها انقلاب های پرولتری است.مارکس می گوید:« انقلاب پرولتری پیوسته در حال انتقاد از خود است.در هر مرحله حساسی می ایستد و حرکت خودرا باز نگری می کندو مورد نقد وانتقاد قرار می دهد. تا با خود اگاهی جدیدخودش را تصحیح کند.» و این توقف علت دارد :
– برسی امکانات
– برسی هدف
– تصحیح مسیر
و مجددا تلاش هایش را از سر می گیرد. تردید ها و ناتوانی هایش را به سخره می گیرد. و رقیب را جز برای این بر زمین نمی زندکه از زمین نیرویی تازه بر گیردو در رویا رویی خود دهشتناک تر قد برافرازدو در برابر بزرگی و نامشخص بودن هدف های خودبا رها عقب می نشیندتا لحظه ای که کار بجایی برسد که همه راه های بازگشت بسته باشدودر شرایطی قرار گیرند که فریاد بزنند:اینک رودس اینجا باید جهید
اینک گل اینجا باید پای افشاند
این توضیحات مارکس برای مقطعی از انقلاب است .که راه حرکت به سمت جلو بسته شده است و یأس جنبش را فراگرفته است.

۱۰- از نظر مارکس انقلاب تحول در بنیاد هاست . و اگر در مرحله ای شکست می خورد. دیر یا زود مضمون جدید خودرا پیدا می کند. وخودرا نشان می دهد اینجاست که همه با تعجب می گویند :موش کور پیر چه نقبی زد. که برگرفته از شکسپیر است.

۱۱- مارکس وقتی به نقل از هگل می گوید انقلاب مرد زنده باد انقلاب در واقع دارد از ادامه انقلاب حرف می زند .که شکست مقطعی انقلاب به معنای تعطیلی انقلاب نیست. انقلاب تحول در بنیادهاست. وپیوسته در اعماق عمل می کند و ما ممکن است نبینیم. تحولات دیده نمی شود و تاریخ در جایی که دیکتاتور ها ایستاده اند در حال زدن نقب خود است وناگهان ما خالی شدن زمین زیر پای دیکتاتور هارا می بینیم.

۱۲-هنگامی که پرولتاریا هنوز آماده بدست گرفتن قدرت نیست و بورژازی هم توان پاسخ به بحران های اجتماعی اقتصادی را ندارد. کسی وارد صحنه می شود که هیچ هویتی ندارد. و نماینده کسانی می شود که نماینده ای ندارند. روستائیان و لومپن ها.این گونه بناپارتیسم وارد صحنه می شود.
روستائیان به لحاظ بیرونی به دلیل آن که تحت یک نظام بهره کشی واحد هستند یک طبقه اند.اما به لحاظ اگاهی طبقاتی یک طبقه به حساب نمی آیند. و خود توانایی آن را ندارند که خود را نمایندگی کنند.کسی دیگر باید این کار را بکند.

کمون پاریس
لویی بناپارت برای فرار از بحران های داخلی جنگ خارجی را درپیش گرفت .جنگ با پروس بر سر دو ایالت الزاس و لورن.
جنگ ابتدا از سوی آلمان دفاعی بود .اما وقتی دید به پیروزی دست یافته است بدستو امپراطور ویلهلم ارتش آلمان داخل فرانسه شد.و تا نزدیکی پاریس پیش رفت.لویی بناپارت سرنگون شد و جمهوری سوم استقرار یافت.و به ورسای عقب نشست.
موش کور تاریخ در این مدت نقب خودرا زده بود و پرولتاریای پاریس کنترل پاریس را بدست گرفت و اعلام حکومت کمون را کرد.ودست به اصلاحات عمومی زد:
– بخشش وام ها واجاره های دولتی
– الغا کارشبانه
– تعیین حداقل دستمزدو حقوق یکسان
– بیمه های عمومی
اما همان طور که مارکس پیش بینی می کرد دولت آلمان با دولت مستقر در ورسای سازش کرد و با حمله دولت ورسای کمون بخون کشیده شد .ده ها هزار کشته و زخمی و زندانی و فراری حاصل این شکست بود.

کتاب جنگ داخلی در فرانسه
این کتاب سه خطابیه مارکس است به انتر ناسیونال اول.
خطابیه اول مربوط است به قبل از کمون پاریس . که مارکس پیش بینی می کند در صورت شروع جنگ بناپارت رفتنی ست.
اما نکته مهم در خطابیه سوم است. و آن شکستن ماشین دولتی است.
مارکس در هیجدهم برومر می گوید پرولتاریا نمی تواند ماشین دولتی را بدست بیاورد و از آن بنفع خودش بکار گیرد . شکست کمون به پرولتایا فهماند که تنها راه پیروزی درهم شکستن ماشین دولتی است.

نقدی که به این کتاب وارد می کنند
۱- مارکس دولت را طبقاتی می داند .در حالیکه دولت ماورا طبقات و مستقل است.
۲- مارکس هر نظر را طبقاتی می داند ودر پشت هر اندیشه منافع طبقاتی را می بیند.

نکته ای دیگر
مترجم کتاب باقر پرهام است و ناشر نشر مرکز.با یک مقدمه ناشر و یک مقدمه مترجم. که اگر نمی بود بهتر بود چرا که بر کتاب چیزی که نمی افزاید چیزی هم کم می کند . که بهر صورت باید از آن گذشت وآن قدر اهمیت ندارد.
بعد دو پیشگفتار داریم نخست از مارکس ودو م از انگلس.و هفت بخش.
مارکس در این پیش گفتار می گوید این کتاب را بخواهش دوستش ویدمیر در سال۱۸۵۲ نوشته است . یعنی کمی بعداز کودتا.
مارکس اما بیک نکته اشاره می کند و آن این که از دید او این کودتا خروجی نهایی مبارزه طبقاتی در فرانسه بوده است.و در اخر به پیشگویی اش در پایان کتاب اشاره می کند :که وقتی ردای امپراطوری بر دوش لویی بناپارت می افتد مجسمه مفرغی در میدان واندم سقوط می کند.که اشاره ایست به سرنگون کردن مجسمه ناپلئون در سال ۱۸۷۱ بعد از پیروزی کمون پاریس.

سزاریسم
مارکس در همین پیش گفتار به کار بردن سزاریسم را در مورد رژیم کودتا رد می کند. و آن را دیدگاهی سطحی می داندو چرا که به نیروهای شرکت کنند و فرآورده این مبارزه دقت نمی کند.در جهان باستان مبارزه بین توده شهری فقیر و ثروتمند بود و پرولتاریا برده ها بودند که نقشی در این مبارزه نداشتند .در حالیکه مبارزه در دنیای مدرن یک سوی آن پرولتاریا است.

دولت های استثنایی
ما با چهار شکل دولت روبروئیم که به آن دولت های استثنایی می گویند:
۱- سزاریسم
۲- بناپارتیسم
۳- فاشیسم
۴- کاست

۱- سزاریسم
این اصطلاح بیانگر شکلی از دیکتاتوری است.که مدل کلی آن ژولیوس سزار است.فرمانده خودکامه ای که در سال ۴۹ قبل از میلاد حکومت را از چنگ سناتور های رومی بیرون آورد.
این واژه را بومر درسال۱۸۴۵ و پیش از او مام رومئو۱۹۵۰ بکار بردند.و بعد در مورد حکومت لویی بناپارت رایج شد که مارکس آن را رد می کند.اما ویژه گی هایش:
– نوعی رهبریست بسیار شخصی
– توام با نظامیگری
– که بصورت غیر قانونی ؛کودتا؛بوجود می آید
– که متکی به توده عوام است
– و نهاد های سیاسی را تحقیر می کند،احزاب و پارلمان
– مشروعیت خودرا با توسل مستقیم از مردم می گیرد
– با شیوه های پلیسی هر مخالفی را سرکوب می کند.

گرامشی
از نظر گرامشی سزاریسم مربوط است بیک شرایط تاریخی -سیاسی خاص که یک شخصیت بزرگ موقعیت داوری پیدا می کند. شرایطی که توازن قوا میان دونیروی اصلی که هیچ کدام قادر به اعمال هژمونی نیستند و جامعه بسوی یک فاجعه پیش می رود.
گرامشی به دو نوع سزاریسم باور داشت:
– سزاریسم مترقی:مانند ناپلئون
– سزاریسم واپسگرا: لویی بناپارت

بناپارتیسم
سیستم سیاسی است که مشخصه آن :
– دیکتاتوری بنام خلق در جامه سلطنتی است
– بناپارتیسم نیروهای اقتصادی را برای بورژازی بر ضد طبقه کارگر تضمین می کند بی آن که قدرت سیاسی را به بورژازی بدهد
– مارکس در هیجدهم برومر از بناپارتیسم نامی نمی برد اما آن را توضیح می دهد.
– بناپارتیسم صرف نظر کردن بورژازی از حاکمیت سیاسی. و دادن نمایندگی خود به حاکمیت خود کامه است. حاکمیتی که اوضاع را بنفع بورژازی سر و سامان می دهد.و از حاکمیت بورژازی حراست می کند.

پیش شرط بناپارتیسم تناسب قوا میان بورژازی و پرولتاریا ست. یعنی مبارزه طبقاتی در حالت پات باشد.
– پایگاه طبقاتی بناپارتیسم عناصر بی طبقه از همه طبقات است.لومپن پرولتاریا و دهقانان بی چیز. حاکمیت بکمک این سیاهی لشکر در قوه مجریه به استقلال نسبی از بورژازی می رسد.
– لنین بناپارتیسم را قدرتی متکی بر باند های نظامی میان دو طبقه همتراز که رودر روی هم ایستاده اند می داند.

– مشخصه بناپارتیسم عبارت است از تایید سه گانه موضع قدرت:
۱- انتخاب از سوی مجلس
۲- همه پرسی و گرفتن تایید از ملت
۳- حمایت روحانیت
اگوست تالهایمر بناپارتیسم را پیش درآمد فاشیسم می داند
– عده ای بناپارتیسم را مشخصه وضعیت پیشا انقلابی می دانند که یا به فاشیسم می رسد یا به انقلاب ختم می شود.