نامه هایی برای فصل های نیامده (نامه هشتم)


 

نامه هایی برای فصل های نیامده
نامه هشتم

محمود طوقی

 

۱
کجایی اسماعیل؟
می گویی: «چرا در «کجایی اسماعیل» نگفته ای که منظورت اسماعیل وطنخواه است».۱

هر آدمی برای خود اسماعیلی دارد. اسماعیلی که دیگر نیست و تو نمی دانی کجاست و چه می کند. و اصلاً چرا نیست و نمی توانی این نبودن را برای خودت حل کنی. بهمین خاطر برادر کوچک اسماعیل خود را چون سمندری به آتش کشید.
خب حضرت!
ما هم آدمی از جنس مردم همین حوالی هستیم. نا غافل دل تنگ می شویم و می گوئیم: دل تنگ توام اسماعیلی. کجایی و چه می کنی. حالا تو بگو اسماعیل تو کیست.

۲
تصفیه یا تسویه کدام یک
بریگاد یا باریکاد کدام یک

در مورد «تفنگ های شکسته»۲ که یاداشت هایی در مورد ۱۹ و ۲۰ بهمن ۵۷ بود به دو نکته اشاره کرده ای که غلط هم نیست؛
– تسویه حساب  درست است نه تصفیه حساب.
– بریگاد هم نام یک دسته نظامی است و به سنگر بندی خیابانی اطلاق نمی شود.

نخست ببینیم علما چه می گویند؛
فرهنگ دهخدا:
تصفیه حساب: حساب را روشن کردن، پایا پای کردن معامله است
فرهنگ عمید:
تصفیه حساب: قرض خود را با دیگری روشن ساختن و پاک کردن است.
تسویه حساب: مساوی کردن، برابرکردن، هم سطح کردن است
فرهنگ معین:
تصفیه حساب:
– پاک کردن ،صاف کردن
– به پایان رساندن امری
– رفع اختلاف کردن
– پاک کردن حساب خود با شخص دیگر است
استاد ابوالحسن نجفی درکتاب غلط ننویسیم می گوید:
تصفیه در کلام عرب به معنای پاک کردن و پالوده کردن است و تصفیه حساب د ر موردی بکار برده می شود که حساب پرداخته و پاک می شود و دیگر کسی طلبکار نباشد. همین ترکیب مجازاً به هر نوع اقدام عملی برای انتقام جویی و کینه کشی اطلاق می شود.
اما تسویه حساب مساوی کردن و یکسان کردن است و ایجاد تعادل  و موازنه در حساب است و معنای مجازی ندارد.عمومیت ندارد و فقط در سیستم حسابداری بکار می رود.
در مسائل مالی تسویه و تصفیه هر دو استفاده می شوند.
اما  مقصود از تسویه موازنه مالی است بین بستان کار و بدهکار. و این بمعنای پایان معامله و یا بده بستان نهایی طلب و بدهکاری نیست.
اما زمانی که معامله به پایان می رسد و بدهکار دین خود را پرداخت می کند می گویم معامله تصفیه شد.
اما در انتقامجویی بهر نوع اقدام عملی تصفیه حساب کردن اطلاق می شود.
با این همه استاد زرین کوب تسویه حساب  را درست می داند.

یک نظر بینا بین هم هست.
باید دید در انتقام کشی چه عملی رخ می دهد آیا بین بدهکار و بستانکار یک موازنه ایجاد می شود که تسویه را باید بکار برد. اما اگر  مقصود پاک کردن حساب و بستن حساب است. و جنگ و جدال به پایان رسیده است اینجاست که تصفیه درستی خود را نشان می دهد.
اگر با گرفتن انتقام حساب به پایان نرسد و فقط موازنه برقرار شود این جا می گوئیم حساب تسویه شد. اگر جنگ به پایان رسید میگوئیم حساب تصفیه شد.

بریگاد و باریکاد
بریگاد به واحد های نظامی مرکب اطلاق می شود و معادل فارسی آن تیپ است. که واحدی است مرکب از چند گردان و هر گردان مرکب است از چند گروهان.
اما باریکاد با بریگاد یکی نیست .
barricade باریکاد: مانع، سنگربندی موقتی، مانع شدن، مسدود کردن
در جنگ های خیابانی: سنگر، راه بند، کوچه بند
در خیابان ها: سنگر بندی کردن، راهبندی کردن، سد راه کردن
مراد من از بریکاد بندی همان باریکاد بندی است. که بمعنای ساختن سنگر های خیابانی است. که در این مورد خود را تصحیح می کنم.

۳
می گویی: «انقلاب ۵۷ شورش حاشیه بر متن بود. هنوز هم پایگاه رژیم از همین حاشیه برمی خیزد با رانت نفت.
امثال حجاریان هم می پنداشتند با گسترش طبقه متوسط شهری بتوانند پایگاه اصلاح طلبی را در برابر حاشیه طرفدار قدرت سنتی به جلو بیندازند.
خرده بورژازی با استفاده از رانت رشد کرد و فربه شد اما بجای این که انقلابی باشد ارتجاعی است دنبال نازکی کار و کلفتی منافع است.
محیط های کارگری هم که سپرده شدند به پیمانکاران طبقه متوسط و طبقه کارگر را اتمیزه کردند و وظیفه سرکوب سپرده شد به پیمانکاران بجای دولت و سرمایه داران بزرگ.»

در مورد سر آغاز انقلاب ۵۷ چند دیدگاه  هست:
– مقاله رشیدی مطلق در سال ۵۶ و اعتراض طلاب در دی ۵۶ در قم
– ده شب شعر گوته
– ناکامی انقلاب مشروطه و کودتای سال ۳۲
– روی کار آمدن جیمی کارتر در سال ۱۹۷۷ و مسئله حقوق بشر

به این سر آغاز ها باید چند اتفاق مهم را اضافه کرد:
۱- کودتای ۲۸ مرداد که رژیم را مشروعیت زدایی کرد
۲- اصلاحات ارضی که روحانیت رو در روی رژیم ایستاد
۳- شوک نفتی سال ۵۰ و انبساط و انقباضی که در ساخت صورت گرفت و شکاف طبقاتی را دامن زد.

اما این تمامی ماجرا نیست. تحولات ساختی و کاتالیزورهایی در روبنا دست به هم داد و سرنگونی نظام سلطنت را رقم زد.
نا گفته پیداست که حاشیه بدلایل تاریخی و مشخص در این تحولات نقش پررنگی داشت .

۴
می گویی:« باورم نیست که آدم هایی که در واقع در یک جبهه بودند این گونه بر علیه هم قداره کشیدند. و آن مسائل سال ۵۴ در داخل زندان و بیرون که دودش به چشم همه رفت.
و آن آمدن هایزر که همه ابلهان فریاد می زدند برای کودتا آمده است که عکسش بود
آنها متحد بودند و آگاه و ما پراکنده بودیم و کم اطلاع.»
استبداد بی پیر و سرکوب بی امان فرصت نمی داد که لحظه ای بایستیم و به کار روزگار خود اندیشه کنیم. حالا بگذریم که خیلی ها دچار الزایمر شده اند و آن روزگار را روزگار طلایی توسعه می دانند.

تغییر ایدئولوژی در مجاهدین در سال ۵۴ و انشعاب به راست چریک ها در سال ۵۵ بن بست ایدئو لوژی و استراتژی نبود. جلو افتادن تاکتیکی دیکتاتوری از انقلاب بود البته این یک فرار بجلو بود و اگر کمی حوصله می شد تق رژیم بزودی در می آمد که آمد. اما همه چیز را باید در کانتکست تاریخی خودش دید. در مورد امدن ژنرال هایزر هم که حق با توست.

۵
«تجربه نشان داده است که از درون سازمان های مبتنی بر سانترالیسم دموکراتیسم جز دیکتاتوری و فردپرستی و کیش شخصیت بیرون نمی آید و دموکراتیک تزیینی برای سانترالیسم است
باید بسوی جنبش های افقی رفت.
من مثل جن از بسم الله از سازمان های این چنینی می گریزم.»
ضرورتاً چنین نیست. اما درست می گویی باید روی این مسئله اندیشید و آسیب شناسی آن را پیدا کرد.

۶
می گویی: «نمی توان با معیارهای امروز به دیروز نگاه کرد هر چند که نمی توان نقایص شناختی آن ها را نادیده گرفت. آن ها محصور آن شرایط بودند. نباید با دیده تحقیر به آن ها نگاه کرد. مثلا دستمالچی در نقد شریعتی، بدون درک شرایط یک آدم مذهبی در آن دوران است.
برخورد صحیح با مذهبی ها و تشخیص حساسیت آن ها بدون درک فضای ذهنی آن ها ممکن نیست.»
من درجدال سنت و مدرنیسم۳ در هشت فصل آرا و اندیشه های جلال آل احمد را نقد کردم تمامی تلاشم هم این بود که به فضای ذهنی جلال در آن سال ها نزدیک شوم تا منصفانه راستی ها و ناراستی ها را در اندیشه او نشان دهم . فکر می کنم منصف بوده ام. اما اگر چنین نبوده ام باید بشکل مشخص نشان بدهی تا پاسخگو باشم. اما آن چه که می گویی درست است.

۷
می گویی: «چه خوب است که از طرف اقتصاد دانان متمایل چپ و مذهبی های متمایل چپ نهادی پژوهشی تشکیل بشود و در تعامل با هم به یک برنامه مشترک برسند و با تبلیغ روی آن، آن را به گفتمان مسلط تبدیل کنند تا بتوانند در آینده به یک نیروی مادی تبدیل شوند.»
فکر خوبی است این کاری است که در دنیای غرب انجام می شود و نهاد هایی هم هست که به آن ها کمک مالی و فنی می کنند. در عوض آن ها راه حل های خوبی به جامعه می دهند.

۸
آدم هایی که زمانی اشتباهی با ما همراه شدند و بعد از آن طرف بام افتادند و هرهری شدند در مقایسه با افرادی معمولی که راه مألوف خود را رفته اند و به پرنسیب های قدیم خود وفادارند این گروه قابل اعتمادترند تا آن رفقای دیروز و هرهری مذهب امروز.»
آدم هایی این چنین با انگیزه های مختلفی به مبارزه روی می آورند؛
– برای لذت،
– برای نمایش،
لذت و نمایش حد و حدودی دارد با اولین موج بسته شدن فضای سیاسی لذت و نمایش تبدیل می شود به سر خوردگی و پانیک.

جدا از آن که این افراد در این موج چه هزینه ای متحمل می شوند بمحض رها شدن از این موج از آن سوی بام می افتند و سعی می کنند بنوعی از توده هایی به باور خودشان «احمق» که آن ها را درک نکرده اند انتقام بگیرند و یا جبران مافات کنند. پس دیگر به هیچ اخلاقی باور ندارند و هیچ مانعی برای دست درازی به هر چیز ندارند. اینان یک روی سکه دیگر دارند. احساس غبنی فاحش سراغ دسته دیگر از اینان می آید. فکر می کنند فریب خورده اند. سر آن ها کلاه رفته است و عامل آن در وهله نخست جریانی ست که آن ها بنوعی در حاشیه آن چند روزی قدم زده اند.
اینان آگاهی و انگیزه لازم را برای سالم زیستن ندارند. از درک حوادث هم غافلند و یا خودشان را به حماقت می زنند و گوششان را به روی هر استدلالی می بندند و نمی پذیرند که ما تاریخ خود را می سازیم نه آن گونه که اراده می کنیم بلکه در بستری که پیشینیان برای ما ساخته اند. بار سنگین گذشتگان بر دوش ما سنگینی می کند یعنی همین. و مدام دنبال بهانه و حادثه ای می گردند تا رد پای گناه ما را در آن بیابند و رفقای دیروزشان را بر صندلی اتهام بنشانند. اینان نادمان گذشته خودند و در این ندامت و احساس بدی که دارند به نفرت از رفقای دیروز خود می رسند.

۹
می گویی:« ملی مذهبی ها با هر تفسیری یک واقعیت عینی و موجودند و تاثیر شان روی نسل نو بیشتر از دیگران است
سنت توسط کسانی می تواند نو شود که خود پایی در سنت دارند با شتر گاو پلنگ خواندن آن ها انکار نمی شوند.
دموکراسی یعنی این که با احترام عقاید دیگران را نقد کنیم. و خود را هم کاملا محق تصور نکنیم.
سحابی و پیمان و نو شریعتی ها می خواهند با تغییر تدریجی، مذهب و سنت را نو کنند.»
مرادت قسمت پایانی بخش هشتم جدال سنت و مدرنیسم است که من به ملی مذهبی ها پرداخته ام و تو داری از کارنامه اینان دفاع می کنی. اما این جریانات کارنامه قابل دفاعی ندارند. هر عرصه ای که وارد شدند جز گمراهی چیزی برای مردم نیاوردند از کتاب های بازرگان بگیر تا افاضات یزدی و سروش و دیگران. من میانه خوشی با نظرات این جریان ندارم. اما این بمعنای نفی مطلق آنان نیست.

۱۰
می گویی:«گسست بین نسلی ادامه دارد. ما نمی توانیم زبان نسل نو را درک کنیم. و تجارب خود را به آن ها منتقل کنیم. ارزش های آنان با ارزش های حاکم در زمان ما تغییر کرده است.»
این تا حدودی درست است اما مطلق نیست. ارزش های انسانی که مشمول مرور زمان نمی شود. حالا رسانه مسلط در دو سوی سعی می کند ارزش های منحط و اندیویدیالیستی را به خورد جوانان ما  بدهند. نخست با نفی گذشته پر افتخار ما و دیگر با نفی هر عمل انقلابی و انسانی. وبعد این  که جامعه یعنی کشک و فرد یعنی همه چیز. و سعی می کنند قرائت جان لاک را به فرزندان ما قالب کنند که چیزی بنام جامعه وجود ندارد. هر چه هست جمع جبری افراد است پس فرد مقدم است بر جامعه از این رو خواسته های فردی توجیه اخلاقی می یابد. و تلاش برای ایجاد جامعه ای انسانی و برابر ضد اخلاق تلقی می شود.

۱۱
«دلم گرفت وقتی خواندم علی امید در انتهای عمر در یک حمام عمومی لنگ دست مردم می داده است
من که پسر یک حمامی بوده ام و در دوره دانشجویی روزهای تعطیل را در حمام کار می کرده ام می دانم که پادوی حمام بودن یعنی.»
من قبلاً از علی امید برایت نوشته ام ۴. که همراه یوسف افتخاری و رحیم حمداد آن اعتصاب بزرگ نفت را در سال ۱۳۰۶ زیر گوش انگلیسی ها  و زیر تیغ قزاقان رضا شاه سازماندهی کرد و تا روز خلع دیکتاتور در زندان ماند. و بعد به شورای سراسری کارگران پیوست که زیر پرچم حزب توده بود و بعد از کودتا مدت ها در زندان بود.
علی امید در زندان به علی گاندی معروف بود و بنظر این کمترین چیزی از گاندی کم نداشت. گاندی بود که در زمان و مکانی ناساز بدنیا آمده بود و گرنه اگر روزگار به مراد بود همگان می دیدند که چگونه قلعه های شرارت را یکی بعد از دیگری در هم می کوبد.
دل آدمی بدرد می آید که وجدان های بیدار و اسوه های شهامت و کرامت روزگار چگونه در زیر بار زندگی له می شوند و ما را با ثقل شرارت و بدی تنها می گذارند.

۱۲
می گویی «این یک نقد منشویکی است به انقلاب اکتبر که انقلابی زودرس بود و بیشتر به کودتا شبیه بود و باید به بورژازی مجال می دادند تا در مسیر تاریخی و طبقاتی خود به جلو می رفت و آن اتفاقات ناگوار برای انقلاب نمی افتاد. مگر بورژازی انگلیس و آلمان که کمونیست هایش کودتا نکردند و انکشاف تاریخی اش به انجام رسید به سوسیالیسم رسید؟ مگر داستان آسیاب به نوبت است که بورژازی بیاید و بگوید خیلی ممنون حالا نوبت شماست و کلید را بدهد دست طبقه کارگر.؟ مگر جز این است که بورژازی آلمان کمونیست ها را قتل عام کرد و به تبع آن انگلیسی ها دخل جنبش کارگری را در آوردند.»
نخست بگذار به یک نکته کلیدی اشاره کنم. ما باید از ادبیات گذشته مان عبور کنیم. امروز دیگر بلشویسم و منشویسم معنای دیروزی خود را از دست داه اند. امروز به ما ثابت شده است نه آنچه که به تمامی منشویک ها می گفتند غلط است نه آنچه بلشویک ها به تمامی می گفتند درست است. برای همین است که من رفته ام سر وقت کائوتسکی تا ببینم چه می گفت و چرا. ۵ و ۶
و اما درمورد نقد کائوتسکی باید به شکل انضمامی نشان داد کجای حرف او غلط است و چرا.
در مورد انقلاب اکتبر من به کودتا بودن آن باور ندارم. اما بحث بر سر این حرف نیست که حکومت را بدهیم دست بورژازی تا انقلاب دموکراتیک را به آخر برساند بحث بر سر این است که قدرت دست طبقه کارگر است حالا باید چه کرد. این که لنین می گوید در کمتر از یک سال روسیه اهداف انقلاب دموگراتیک را به پایان رساند و وارد فاز سوسیالیستی شد جای چون و چرای بسیار دارد.
می بینی حضرت بحث آسیاب به نوبت نیست. بحث بر سر این است که به باور کائوتسکی بلشویک ها خیلی زود کاسه شان را از بقیه جدا کردند.

۱۳
و اما در مورد سوسیالیسم در یک کشور
«لنین در سال ۱۹۲۵ در گذشت. در حالی که هیچ یک از سه جناح حزب درک روشنی از روند قضایا نداشتند. شاید بتوان با کمی احتیاط گفت لنین هم درک روشنی نداشت. طبیعی هم بود. کمونیست ها در ضعیف ترین حلقه سرمایه داری به قدرت رسیده بودند نه در پیشرفته ترین بخش سرمایه مثل آلمان و انگلیس. این که گفته می شود پرولتاریا جزیره کوچکی در میان اقیانوس دهقانان بود حرف بی ربطی نیست.
طرح نپ یک عقب نشینی به نفع دهقانان میانه حال بود. چاره ای هم نداشتند. مبدع اش لنین بود اما وارثین لنین نمی دانستند با آن چکار کنند.

دو گزینه بیشتر نبود:
– ادامه طرح نپ و خودکفایی کشاورزی برای خرید ملزومات صنعتی و رفتن بسوی صنعتی شدن
– لغو نپ و رفتن بسوی صنعتی شدن. کاری که استالین کرد و با مقاومت دهقانان میانه حال روبرو شد.

در این زمان حزب به ۳ جناح تقسیم می شد:
– جناح راست: استالین و بوخارین بودند. که در ابتدا  بر اتحاد با دهقانان تاکید داشت و به روند آهسته صنعتی شدن تمایل داشتند. اما بعداً تغییر موضع دادند.هرچند استالین با همین بهانه بوخارین را اعدام کرد
– جناح چپ: تروتسکی بود که بر انقلاب مداوم تاکید داشت.

در سال ۱۹۲۴ برای نخستین بار استالین  با طرح سوسیالیسم در یک کشور به مقابله با تروتسکی پرداخت. استالین تاکید داشت که تروتسکی به تحقق سوسیالیسم در روسیه بی باور است و تنها راه را انقلاب های پرولتری در دیگر کشورها می داند. در حالی که لنین بر این باور نبود. براستی هم که لنین به شکل روشنی در این مورد چیزی نگفته بود اما استالین تلاش کرد از اینجا و آنجا فاکت هایی بیابد و سرهم کند .
در سال ۱۹۲۵ بوخارین سوسیالیسم در یک کشور را روشن تر مطرح کرد. در حالی که انقلاب آلمان در سال ۱۹۲۳ شکست خورده بود.
از این مرحله ببعد است که خودکفایی کشاورزی جای خود را به صنعتی کردن کشور می دهد.»

رئیس!
تا این جا که می گویی درست اما این راه توسعه راه توسعه بورژازی روس هم بود. از این جاست که خط استالین منطبق می شود با خط ناسیونالیسم عظمت طلب روس و پان اسلاویسم جای انترناسیونالیسم پرولتری را می گیرد. و حزب کمونیست در خدمت بورژازی روس در می آید.
سرمایه داری دولتی کجا  و لغو کار مزدی و اجتماعی کردن وسایل تولید کجا.؟
از سویی دیگر می گویی: «سوسیالیسم از نظر مارکس مبتنی بر چند امر بود:
– اجتماعی شدن کار
– تشکیل کارگر کلکتیو
– رشد بالای بازدهی کار
– زوال محدودیت های محلی و بنگاهی که توسط امپریالیسم در چارچوب تولید صنعتی مدرن در بازارجهانی ایجادشده بود»

خب منشویک ها هم همین را می گفتند. می گفتند در یک کشور دهقانی با طبقه کارگری ضعیف و بازده نازل صنایع و سیطره بازار جهانی بر اقتصاد گذار به سوسیالیسم زود است .
———————————

۱- کجایی اسماعیل
۲- تفنگ های شکسته
۳- جدال سنت و مدرنیسم
۴- نامه هایی برای فصل های نیامده-نامه چهارم
۵- دورویکرد به انقلاب پرولتری
۶- نگاهی به چند مقاله از کائوتسکی