مصطفی شعاعیان (فصل ششم؛ قسمت اول)، نامه‌ها


 

 

1339

 

مصطفی شعاعیان
فصل ششم؛ قسمت اول
نامه‌ها

محمود طوقی

 

درآمد
کتاب هشت نامه به چریک ‏هاى فدایى خلق به همت خسرو شاکرى منتشر شده است با چهار مقدمه

مقدمه نخست
مقدمه نخست از پیمان وهاب‏زاده است تحت عنوان تک ‏اندیشى شعاعیان و چپ آئینى.
وهاب‏زاده شرح کوتاهى از زندگى سیاسى شعاعیان ارائه مى ‏دهد. که او پان ‏ایرانیست بود. بعد از کودتا مارکسیست شد و در اواخر دهه ۳۰ به گروه پروسه پیوست و درسال ۱۳۳۹ جناح چپ جبهه ملى دوم بود. جناحى که جزنى و سورکى نیز در آن فعال بودند.

جنگ جزنى و شعاعیان؛ دروغ یا حقیقت
وهاب‏زاده از جنگ بین شعاعیان و جزنى سناریوى منسجمى مى‏ سازد که پایان آن طرد و انزواى شعاعیان است. آیا به ‏راستى این گونه بوده است؟ پژوهش خواهیم کرد.
اما درتمامى نوشته ‏هاى بیژن جزنى ما جز یک نام از شعاعیان در تحت عنوان «گروه جریان» برخورد دیگرى نمى‏ بینیم. نه در بررسى‏ هاى جزنى در مورد جبهه ملى دوم و سوم و نه بعد. از یاد نبریم که جزنى تاریخ ۳۰ ساله را از سال۱۳۴۹ به بعد در زندان مى‏ نویسد.
شعاعیان نیز در تمامى نوشته‏ هایش نامى نه خوب و نه بد از جزنى نمى‏ برد آن‏ هم شعاعیان با آن روحیه تند و تیزى که داشت، امکان نداشت با جزنى برخوردهایى در این سطحى که وهاب‏زاده مدعى آن است داشته باشد و از آن در نوشته‏ هایش یادى نکند.
شعاعیان اهل کوتاه آمدن و زیرسبیل در کردن و نان قرض دادن و نان به نرخ روز خوردن نبود. او به‏ کلى از این اخلاق اپورتونیستى مبرّا بود.

نخست به سناریوى وهاب‏زاده نگاه کنیم.
«در همین سال‏ ها بود که جزنى پس از خواندن برخى از تحلیل‏ هاى گروه جریان به استهزا جریان را مارکسیست‏ هاى امریکایى نامید»

اگر منظور نام‏گذارى جزنى در تاریخ ۳۰ ساله است که نوشتن این تاریخ درسال‏ هایى صورت گرفته است که این جریان منحل شده و دیگر وجود خارجى ندارد. جزنى چنین مى‏ نویسد:
«شعارى که بدین ترتیب از طرف حزب کمونیست داده مى‏ شد این بود:
اگر نگویم زنده باد امپریالیسم امریکا، زنده باد بورژوازى کمپرادور
بگوئیم: پیروز باد کمپرادور، پیروز باد امپریالیسم امریکا این تجزیه و تحلیل نام حزب کمونیست ایران را به مارکسیست‏ هاى امریکایى تغییر داد.»

جزنى در اینجا به ‏عنوان یک تاریخ ‏نویس دارد روایت تاریخ مى ‏کند. و مدعى نیست که به ‏نظر او باید آن‏ها را مارکسیست‏ هاى امریکایى نامید.
فرض دوم که، نظر وهاب‏زاده نیز باید همین باشد، آن است که جزنى نه در حین نوشتن تاریخ سى ساله که در همان سال‏هاى ۴۵-۱۳۴۳ این نام‏ گذارى را انجام داده است. پس باید شعاعیان منبع این خبر باشد یا او با واسطه این امر را منتسب کند به جزنى.

ببینیم شعاعیان چه مى‏ گوید:
«نام مارکسیست»ها را در بیرون از «جریان» خود به خود رویمان گذاشتند. ولى ضمنا چون بر این باور بودیم که میان دو امپریالیسم آمریکا و انگلیس، بایستى با امپریالیسم آمریکا علیه امپریالیسم انگلیس متفق شد. ناچار کار را بدانجا کشاند که کسانى‏ که صمیمانه دوست دارند مسائل نظرى را با هوچیگرى خیابانى و روزنامه ‏اى درهم آمیزند پسوند آمریکا را نیز به مارکسیست‏ ها افزودند. و ترکیب پر شگون مارکسیست‏هاى امریکایى را ساختند.»

نه جزنى و نه شعاعیان هیچکدام برگه‏ اى رو نمى‏ کنند که چه کسى یا چه کسانى این نام را به جد یا به استهزا یا هوچى‏ گرانه برگزیدند. پس منبع مقدمه نویس «۸ نامه چریک‏ها» چیست. ادامه دهیم:
«اما برخورد جزنى با شعاعیان نیز باید به گوش کوشندگان آن زمان نیز رسیده باشد. بارى، تأثیر فورى برخورد جزنى با شعاعیان و همفکرانش همانا منزوى کردن مصطفى شعاعیان در جبهه ملى دوم بود. همین امر آخرى انگیزه جزنى در تحقیر شعاعیان بوده باشد. افزون بر این توصیف توهین ‏آمیز جزنى ـ که چون گویاى یکى پنداشتن اندیشه و اندیشه ‏گر است جز ترور شخصیت نمى ‏تواند باشد ـ اثر ویرانگرش را تا سال‏ هاى بعد بر رابطه‏ هاى انقلابى شعاعیان حفظ کرد.»

کدام برخورد؟ آیا این برخورد فیزیکى بود، مسلحانه بود یا نظرى؟ این کوشندگان که باید به گوششان رسیده باشد چه کسانى هستند. در کدام آثار مکتوب‏شان این برخورد را براى ثبت در تاریخ آورده‏ اند؟ در کدام آثار جزنى و شعاعیان ما ردّپایى از این برخورد مى‏ بینیم اگر برخوردى در این سطح صورت گرفته راوى کیست؟
نه روایت جزنى از گروه جریان و نه روایت شعاعیان و نقد او از جریانات جبهه ملى دوم و سوم ردّپایى از این برخورد نمى‏ بینیم. شعاعیان کسى نبود که هر برخوردى را بدون جواب بگذارد و مکتوب نکند. آن‏قدر شجاعت داشت که بگوید جزنى غلط بودن تحلیل حمایت از امپریالیسم امریکا و بورژوازى کمپرادور را به او گوشزد کرده است و او آشکارا اعلام نکند. لااقل در سال‏ هاى ۱۳۵۰ به ‏بعد، که او درست مى‏ گفته است و او مى‏ پذیرد.
و دیگر آن‏که چه کسى گفته است شعاعیان در جبهه ملى دوم و سوم منزوى شده است. کافى است به «تزى براى تحرک» او نگاه کنیم و ببینیم که او در سطح بالاى جنبش با سران نهضت آزادى و رهبران درجه اول مذهبى (میلانى، خمینى و شریعتمدارى) مرتبط بوده است. پاسخ نامه او را از دکتر مصدق هم که داریم که خطاب به او مى‏ گوید: «الحق به اوضاع ایران واردید»

ادامه دهیم:
«سال‏ ها بعد به هنگام نگارش تاریخ سى ساله برخورد تحقیرآمیز جزنى تا حد اتهامى جدى علیه شعاعیان و یارانش در جریان قرار گرفت. اتهامى که دیگر نمى ‏توان آن‏را از دید رقابت ایدئولوژیک توجیه کرد. در تاریخ سى ساله جزنى پس از نام برخى از اعضاى «جریان» از این محفل به ‏نام «پروسه مارکسیست لنینیست‏هاى ایران» یاد مى ‏کند. یعنى با یک چرخش قلم دو محفل بسیار متفاوت را یکى مى‏ گیرد. جزنى از« پروسه مارکسیست لنینیست ‏هاى ایران» به‌درستى به منزله گروهى پلیس یاد مى ‏کند که دامى بود براى شناسایى و دستگیرى فعالان چپ در سال‏هاى چهل. ترفند قابل توجه جزنى در آنست که با آن‏ که از پروسه و مارکسیست‏هاى امریکایى به ‏عنوان دو جریان یاد مى ‏کند. اما تو گویى یکى هستند.»

در این قسمت مقدمه ‏نویس به سه نکته اشاره مى‏ کند:
۱- زدن اتهام
۲- رقابت ایدئولوژیک
۳- زدن ترفند

بین جزنى و شعاعیان در سال‏هاى ۴۰ به بعد در جریان جبهه ملى دوم و سوم رقابتى وجود نداشته است هر دو جزء جناح چپ جبهه ملى بودند و اختلاف همه با رهبرى جبهه ملى بود. جزنى در تاریخ سى ساله‏ اش هیچ اشاره ‏اى به درگیرى خود با شعاعیان ندارد. شعاعیان نیز در کتاب «چند نگاه شتاب‏زده» که به قضایاى جبهه ملى دوم و سوم مى‏ پردازد، اشاره ‏اى به چنین درگیرى ندارد.
در سال‏هاى۱۳۵۰ به بعد که شعاعیان از لنینیسم فاصله مى‏ گیرد و به صاحب‏ نظرى مستقل تبدیل مى‏ شود جزنى چهار سالى است که در زندان به ‏سر مى ‏برد و از هر نوع رقابت و درگیرى با شعاعیان دور است. حال برسیم به «ترفند جزنى» و «گردش قلم» او. نگاه کنیم به تاریخ سى ساله
«پروسه مارکسیست لنینیست ایران بین سال‏هاى ۳۸-۱۳۳۶ تشکیل شد.
در سال ۱۳۳۸ اثرى از جانب این محفل منتشر شد به ‏نام «تحلیل حزب توده ایران» که حزب را حزبى خرده‏ بورژوایى و با ایدئولوژى خرده‏ بورژوایى ارزیابى مى‏ کرد. مهم‏ترین علت اشتباه حزب را عدم درک مارکسیسم ـ لنینیسم مى ‏دانستند.
طى سال‏هاى ۴۱-۱۳۳۹ در این محفل انشعابى رخ داد که خود را حزب کمونیست ایران مى‏ نامید. و «چه باید کرد» را منتشر کردند.
در سال ۱۳۴۳ ظاهرا «پروسه» که به «جریان» نیز شهرت داشت خود را منحل ساخت. مارکسیست‏هاى امریکایى نیز خود را منحل کردند. این تصمیم به این خاطر گرفته شد که دیگر هیچ‏کس حتى زعماى خود این محافل نمى‏ توانستند انکار کنند که پلیس از همه چیز آن‏ها اطلاع دارد»

پس جزنى بین پروسه و مارکسیست‏ها و حزب کمونیست ایران که به‌ مارکسیست‏هاى امریکایى معروف بودند. ولى خود گروه، خود را مارکسیست‏ها مى‏ نامیدند، تفاوت قائل است و آن‏ها را یکى نمى‏ گیرد. دوم آن‏که بر خلاف وهابزاده که سازمان پروسه را یک جریان پلیسى مثل تشکیلات تهران حزب توده مى‏ داند، یک سازمان پلیسى نمى ‏داند. بلکه مى‏ گوید پلیس از همه چیز آن‏ها اطلاع داشت.
اطلاع داشتن پلیس که مى‏ تواند به‏ علت ولنگ و بازى یک گروه و یا نفوذ پلیس در یک گروه باشد، فرقى بسیار دارد با تشکیلات تهران که یک تشکیلات پلیس ساخته بود.
به ‏راستى درک نثر ساده جزنى نیازمند «تو گویى» و «من مى ‏گویم» دارد؟ خوشمزه ‏تر آن‏که در دهان جزنى گذاشته مى‏ شود که «جزنى به درستى پروسه را یک گروه پلیسى مى‏ داند.»
در حالى‏ که چنین نیست. و جزنى بر پلیسی بودن این جریان به صرافت چیزى نمى‏ گوید ادامه دهیم.
اما مقدمه ‏نویس ول‏کن معامله نیست. و هنوز دلایلى دارد که «یکى انگاشتن محفل مطالعاتى توکلى ـ شعاعیان که از سر بى ‏نامى به ‏نام «جریان» شناخته مى‏ شد، با پروسه مارکسیست ـ لنینیست‏هاى ایران فراتر از یک خطاى تاریخ ‏نگارانه است.

به چه دلیل؛ پس دلیل مى‏ آورد:
«جزنى در کتابش به شرحى از گروهى مى ‏رسد که آن هم به سبب بى ‏نامى به‎ گروه تربت حیدریه یا گروه «دامغانى ـ راد» مشهور بودند.
جزنى دستگیرى اعضا و متلاشى شدن این گروه را در سال ۱۳۴۷ به «جریان» یا «پروسه» نسبت مى ‏دهد.»

نخست آن‏که جزنى این دو گروه را یکى نمى ‏گیرد. پس بهتر است مقدمه ‏نویس بار دیگر تاریخ سى ساله را از نو بخواند تا ببیند که جزنى بین پروسه و مارکسیست‏هاى امریکایى فرق قائل است. دوم آن‏که دستگیرى این گروه را به گروه پروسه نسبت نمى ‏دهد. تا مقدمه ‏نویس دلیل بیاورد که در سال ۱۳۴۳ پروسه منحل شده بود. در سال ۱۳۴۷ وجود خارجى نداشت.

نگاه کنیم به تاریخ سى ساله، گروه دامغانى ـ راد.
«گروه تربیت حیدریه
منوچهر دامغانى در دانشکده پزشکى با گروه معروف به پروسه آشنا شد و به‌ عضویت آن درآمد. در جبهه ملى فعالیت مى‏ کرد. از سویى دیگر راد دانشجوى دانشکده علوم بود. از طریق فعالیت‏هاى صنفى به فعالیت‏ هاى جبهه ملى کشانده شد. راد روابط محفلى با دامغانى و پروسه داشت.
پس از فروکش کردن فعالیت، راد در تماس با دامغانى تصمیم مى‏ گیرد مشى قهرآمیز را پیاده کند. و از آن جا که اعضا و طرفداران «پروسه» در زمینه مسائل ایدئولوژیک مشى چینى را برگزیده بودند. در صدد تدارک جنگ چریکى دهقانى برمى ‏آیند…. در تربت حیدریه مزرعه ‏اى مى ‏خرند.
در مزرعه تربت حیدریه علاوه بر چندین مرد، دو زن نیز رفت و آمد داشتند. رفتار این عده دهقانان را مشکوک کرده بود. خبرهایى به ژاندارمرى و پلیس مى ‏رسد. از سویى دیگر پروسه در جریان کل فعالیت‏هاى این عده بود. و با نفوذى که پلیس در آن داشت، حرکات این عده را نیز زیر نظر داشت. در سال ۴۷ ژاندارمرى به مزرعه تربیت حیدریه رفت و پسرها را همراه با یک دختر بازداشت کرد»
به‏ هر روى پروسه در سال ۱۳۴۳ به شکل یک تشکیلات سیاسى منحل شده است. جزنى از لفظ ظاهراً سود مى ‏برد و مى‏ گوید؛ ظاهراً خود را منحل کردند. اما عناصر و اعضاى آن مثل راد و دامغانى که از اعضاى سابق پروسه بودند. در جریان فعالیت‏ هاى هم بودند. خبرها از همین روابط غیرتشکیلاتى به پلیس مى ‏رسیده است.
جزنى تا به آخر به ضُرس قاطع نمى‏ گوید؛ پروسه یک گروه پلیسى است. بلکه از نفوذ پلیس حرف مى‏ زند. و این و حتى بیشتر از آن مورد قبول شعاعیان و مقدمه ‏نویس کتاب نیز هست.
اما توطئه ‏هاى جزنى بر علیه شعاعیان به زعم مقدمه ‏نویس در اینجا پایان نمى‏ یابد و زمانى‏ که در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به فداییان مى ‏پیوندد. جزنى از پیوستن رفقاى جبهه به فداییان ابراز نگرانى مى‏ کند. و عضوگیرى شعاعیان را به ‏خاطر «اندیشه ‏هاى رادیکال و تروتسکیستى او را امرى خطرناک مى ‏داند.»
اما با این همه مقدمه ‏نویس «راهى براى دانستن این امر ندارد که آیا هشدار جزنى هرگز به اشرف رسید یا این‏که بریدن ارتباط سازمان با شعاعیان به ابتکار خود اشرف انجام گرفته است.»
به ‏هرروى شناخت جزنى از شعاعیان، شناخت رودررویى نبوده است. نهایت در حد همان خط‏مشى «مارکسیست‏ها» بود. در تمامى تاریخ سى ساله جز همین مورد جزنى نامى از شعاعیان نمى ‏برد. و در واقع نکته قابل بحثى نمى ‏بیند که مطرح کند. ضمن آن‏که دستگیرى جزنى در سال ۱۳۴۶ او را از مدار تحولات و درگیرى‏ هاى ایدئولوژیک خارج از زندان دور مى‏ کند. از سال ۵۳-۱۳۵۰ که شعاعیان به چریک ‏ها مى‏ پیوندد. رد لنینیسم از سوى او مسئله چریک‏ها و بیژن نیست. آن‏ها در حال جنگ مرگ و زندگى با رژیم ‏اند.
شعاعیان زمانى براى چریک ‏ها مطرح مى‏ شود که او خود خواستار پیوستن به‌سازمان مى‏ شود همان‏طور که در نامه ‏هاى او خواهیم دید این تمایل از سوى بقیه گروه به ‏ویژه مرضیه احمدى ‏اسکویى بوده است. وقتى ‏که او درخواست پیوستن به چریک‏ها را مى‏ کند با آغوش باز پذیرفته مى‏ شود. هرچند مقدمه‏ نویس این پذیرش را از سوى اشرف به‏ عنوان یک رهبر پراگماتیست «فرصت‏ طلبانه» مى ‏داند.
اما اپورتونیسمى در کار نبود. تمایل پیوستن در تمامى گروه بوده است و حتى اسکویى به شعاعیان فشار مى‏ آورده است و خواستار قرار ثابت با چریک‏ ها مى‏ شود.
چریک ‏ها شعاعیان را مى‏ پذیرند. شرط او را هم قبول مى‏ کنند و مى ‏پذیرند که کتاب او را به ‏بحث بگذارند و بر خلاف نظر مقدمه ‏نویس، بعد از پذیرش نیز چریک‏ ها دنبال خالى کردن زیر پاى شعاعیان نبوده ‏اند. طبیعت کار چریکى یا به‏ طور کل هر کار سازمانى، تقسیم نیروها بین شاخه‏ هاى مختلف بر اساس نیازها است. قرار نبود جریان شعاعیان به شکل یک فراکسیون مستقل در بین چریک ‏ها فعالیت کند. این‏کار شدنى نبود شعاعیان نیز خود خواستار چنین کارى نبود.
اما در یک سازمان چریکى با سازماندهى منتشر و مستقل شاخه ‏ها و هسته ‏ها با خلقیات و منشى خالى از هرگونه وابستگى و باندبازى این‏کار شدنى نبود. براى اشرف و دیگر رهبران فدایى آنچه اصل بود مبارزه بر علیه رژیم بود. عمر متوسط شش ماهه یک چریک جایى براى فراکسیونیسم و اپورتونیسم باقى نمى ‏گذارد.
در آخر نقل ‏قولى که مقدمه ‏نویس به اشرف نسبت مى‏ دهد از آن اشرف نیست. مربوط است به على ‏اکبر جعفرى مسئول مشهد،
اوست که به شعاعیان مى ‏گوید:
«ببین رفیق جون، جنبش هنوز سخت ناتوان است بگذار تا اندازه ‏اى رشد کنیم و نیرو بگیریم، آنگاه خوب هر کس هر نظرى داشته باشد آزاد است که بگوید.

سرسخن ویراستار مزدک
ویراستار مزدک که در واقع ناشر نامه‏ هاى شعاعیان است براى چاپ نامه ‏ها دو علت برمى‏ شمارد:
۱- ناحقى که در حق شعاعیان شده است.
۲- بیمارى که در جنش انقلابى وجود دارد. بیمارى که ریشه آن تفکر خرده ‏بورژوازى در میان روشنفکران انقلابى است.

این مقدمه در سال ۱۳۵۵ در فلورانس ایتالیا نوشته شده است.
به‏ دنبال مقدمه ما دو نامه از شعاعیان را داریم که در زمستان ۱۳۵۴ نوشته شده است و کتاب‏ هاى خود را به ‏شرح زیر براى مزدک مى ‏فرستد:
۱- انقلاب
۲- پاسخ به مؤمنى
۳- نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل
۴- چند نوشته
۵- انتقاد به دو اثر تئوریک چریک ‏ها

مقدمه انتشارات مزدک
مقدمه مزدک ۱۸ ماه بعد از سقوط شاه نوشته شده است با یک تذکر نسبت به صحت پیش‏ بینى‏ هاى شعاعیان و هشدار نسبت به حزب توده. و بعد نام ‏هاى مستعار و اصلى را ذکر مى‏ کند که در نامه ‏هاى شعاعیان آمده است.
۱- حمید اشرف نام مستعار فریدون
۲- حمید مؤمنى نام مستعار مجید
۳- مرضیه احمدى ‏اسکویى نام مستعار فاطمه
۴- على ‏اکبر جعفرى نام مستعار مسئول مشهد
۵- شعاعیان نام مستعار طاهر
۶- ناصر شایگان نام مستعار دانه
۷- ابوالحسن شایگان نام مستعار شکوفه
۸- نادر شایگان نام مستعار نادر
۹- فاطمه سعیدى نام مستعار رفیق مادر
۱۰- صدیقه صداقت نام مستعار میهن
۱۱- صبا بیژن‏ زاده نام مستعار مهین
۱۲- بیژن فرهنگ‏ آزاد نام مستعار بیژن

۱- اتهامات بى ‏مأخذ
طنز تاریخ را نگر که «مارکسیست ـ لنینیستى» آن برچسب کذایى را بر این گروه زد که خود از شرکاى بزرگ‏ترین دستگاه تبلیغات غربى براى فیلم ‏هاى خارجى به ‏ویژه امریکا بود. و شرکت بین ‏المللى کنسرسیوم نفت یکى از بزرگ‏ترین مشتریانش بود.

خسرو شاکرى نام‏ گذارى مارکسیست ‏هاى امریکایی را کار جزنى مى ‏داند. و اشاره او به‌ شرکت «تبلى فیلم» است که جزنى مدتى دفتر تبلیغاتى به این نام داشت. او نیز چون پیمان وهاب‏زاده بدون ذکر مأخذى این نام‏گذارى را منتسب به جزنى مى‏ کند.
شعاعیان خود این نام‏گذارى را به «نیک ‏طبعان» روزگار منتسب مى ‏کند. که روشن است او نیز که در بطن ماجرا بوده است مأخذ این نام‏گذارى را نمى‏ داند. و شعاعیان تنها کسى بود که باید منبع این نام‏گذارى را مى ‏دانست. و اگر مى ‏دانست او اهل معامله نبود و به صراحت مى‏ گفت.

«در همین زمان (پس از انتشار انقلاب توسط مزدک در ایتالیا) یکى از همکاران قدیمى شعاعیان به‏ نام پرویز صدرى ناپدید شد. و تا مدت‏ها این ‏گونه به‏ نظر مى‏ آمد وى بایستى توسط همان ساواک کشته شده باشد.
پس از سقوط رژیم سابق از طریق بررسى دفترهاى ثبت ساواک مى‏ بایستى محل دفن آن‏ها مشخص مى‏ شد که چنین نبود. آن‏چه انگشت اتهام را متوجه فداییان مى‏ کند نامه ‏اى است که حمید اشرف به اشرف دهقانى در خارج نوشته است. دریورشى به اقامتگاه آنان میکروفیلمى به‏ دست آمد که حمید گفته بود سه نفر عناصر ناصالح محاکمه و تصفیه شدند.
یکى از این سه تن بدون تردید منوچهر حامدى، دیگرى صدرى و سومى فرد جوانى بود که شناخته نشد.»

ببینم دلایل و مأخذ شاکرى چیست.
شاکرى مى‏ گوید: پرویز صدرى را ساواک نکشته است. به چه دلیل؟ در اسناد ساواک نام محل دفن او نیست. آیا این اسناد را خود شاکرى دیده است هرگز. آیا ساواک قتل‏ هاى غیرقانونى ‏اش را مکتوب مى‏ کرد. هرگز.
مگر دکتر اعظمى معروف را ساواک نکشت. مگر منزوى از افسران حزب توده را ساواک نکشت. در کجا ما زمان شهادت آن‏ها و محل دفن آن‏ها را مى‏ یابیم. آیا در اسناد ساواک نامى از این دو هست هرگز. آیا وقتى ۹ نفر از رهبران فدایى و مجاهد در تپه ‏هاى اوین توسط ساواک به تلافى عملیات چریک ‏ها کشته شدند در اسناد ساواک شرح ماوقع آمد. هرگز. نگاه کنیم به اسناد ساواک، کتاب چریک‏هاى فدایى، «نه زندانى هنگام فرار کشته شدند» همین.
دلیل دوم شاکرى چیست. میکروفیلمى است که ساواک مدعى است پلیس آلمان از خانه ‏اى که اشرف دهقانى در آلمان ساکن بوده است به ‏دست آورده است.
آیا شاکرى این میکروفیلم را دیده است هرگز. آیا ادعاى ساواک براى یک تاریخ ‏نویس جدى ملاک است، هرگز. آیا حمید اشرف در این میکروفیلمى که فرض کنیم وجود دارد و پلیس آلمان به ساواک داده است نامى از منوچهر حامدى و پرویز صدرى برده است، هرگز. آیا مى‏ شود اتهامى به این سنگینى را به حدس و گمان بیان کرد، هرگز.
دلیل سوم شاکرى چیست؟ یکى از دوستان شعاعیان مدعى است که افسرى در زندان به بهزاد نبوى گفته است، صدرى را فداییان کشته است.
آن دوست شعاعیان، راوى این خبر کیست! نام و نشان دارد هرگز. آن افسرى که خبر را به نبوى داده است، نام و نشانى دارد، هرگز. آیا روایت ‏هاى غیرمستند ابزار کار تاریخ ‏نویس است، هرگز. آیا پرویز صدرى عضو سازمان چریک ‏ها بوده است که به جرم ناصالح بودن تصفیه شده است، هرگز.
آیا خسرو شاکرى در این بررسى در هیئت یک تاریخ‏نویس جدى ظاهر شده است، هرگز.

حوزه سیاست، حوزه تاریخ
کار پژوهشگر تاریخ، حوزه تاریخ است. حوزه ‏اى که با جست‏وجوى پروسواس حقیقت سروکار دارد. و جایى براى حُب و بُغض، دوستى و دشمنى و به ‏طور کل جایى براى تصفیه حساب ‏هاى شخصى و سیاسى نیست.
در حوزه سیاست ما مى‏ توانیم دوستى و دشمنى‏ هاى‏ مان را نشان دهیم. نشان دهیم که از یک جریان سیاسى خوشمان مى ‏آید یا بدمان مى‏ آید. چرا که حوزه سیاست، حوزه جارى و سارى آدم ‏ها و جریانات است. اما حوزه تاریخ، حوزه درگذشتگان است. حوزه ‏اى است که بازیگران آن از دسترس ما دورند. امکان دفاع از خود را دیگر ندارند قصد محاکمه‏ اى هم در بین نیست. و اگر هم باشد براى عبرت است و حکمت.
ما از حوزه تاریخ نقب مى ‏زنیم به امروزمان. و مى ‏آموزیم که کرده ‏ها و ناکرده ‏هاى پدران‏ مان چه بوده است. و ما امروز باید از چه افزارى سود بجوئیم تا دوباره در همان چاه‏ ها و چاله ‏ها نیفتیم. اگر شعاعیان را دوباره مى‏ خوانیم قصدمان تخطئه کردن حمید اشرف نیست. مى‏ خواهیم بدانیم آن‏ها چه کرده ‏اند و چرا؟ و اگر امروز ما این جائیم چرائى ‏اش را بیابیم به ‏همین خاطر است که از پخش و نشر نظرات شعاعیان و چریک‏ ها دفاع مى‏ کنیم. و مى‏ گوئیم اگر آن روز حقوق شعاعیان به  ‏عنوان اقلیت حفظ شده بود. ما در جنبش چپ به درک دمکراسى نائل مى‏ شدیم که دمکراسى یعنى حفظ حقوق اقلیت. سازمان چریک‏ها در سال‏هاى ۱۳۵۸ به بعد شاید با انشعاب اشرف دهقانى، اقلیت، جناح چپ، و کشتگر ـ هلیل رودى  مواجه نمى ‏شد.
قرار نیست در پشت سر شعاعیان که او خود عضوى از همان قبیله بود سنگر بگیریم و به خانه چریک‏ ها سنگ بزنیم. در حالى‏ که تمامى مخالف تفکر مبارزه مسلحانه هستیم. که شعاعیان خود بر این باور بود.
قرار نیست در زیر پرچم شعاعیان با حمید اشرف یا بیژن جزنى تصفیه حساب کنیم.
این تصفیه‏ ها و سنگ‏پرانى‏ ها جایش در حوزه تاریخ نیست. و به حوزه سیاست تعلق دارد. این‏ را اگر هر پژوهشگر تاریخ رعایت نکند به ارزش کارش لطمه جدى خواهد خورد.

یک حرف درست
«اگر ساواک موفق نشده بود در بهمن ۵۴ او را (شعاعیان را) به قتل برساند. و او یک سال دیگر، تا آغاز جوانه‏ هاى انقلاب زنده مانده بود، مسلماً در فضایى که هر روز بازتر مى‏ شد، این بخت وجود داشت که وى بتواند با توانایى‏ هاى فکرى و سازمانى‏ اش بخش مهمى از نیروهاى چپ را که به دنبال توده ‏ایسم کشانده شده بودند از هلاکت سیاسى نجات دهد.
حادثه کوچکى که عاقبتی سنگین براى آتیه ایران در برداشت.»

مرگ چند نفر براى جنبش چپ ایران فقدان مرگبارى بود. حیدر خان عمواوغلی، سلطان‏زاده، ارانى، پیشه وری، احمد زاده، پویان، جزنى و شعاعیان.
خیلى‏ هاى دیگر در بین سال‏هاى ۱۳۵۲-۱۳۰۰ کشته شدند که مرگ هر کدام ضربه ‏اى جدى بر پیکر نحیف جنبش چپ بود. اما مرگ این هشت تن سرنوشت جنبش چپ را تغییر داد.
آویتس سلطان‏زاده در بین سال‏هاى ۱۳۱۸-۱۳۱۰ توسط استالین کشته شد. در واقع استالین تمامى رهبران حزب کمونیست ایران را جز یک نفر بقیه را کشت.
اما مرگ سلطان‏زاده حزب کمونیست را از تئوریسینى توانا محروم کرد.
دکتر ارانى در رابطه با احیاى حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۱۶ دستگیر شد. دانش، بصیرت، استقلال فکرى و فردى، اتوریته سیاسى و ایدئولوژیک و مقاومت مردانه او هنگام دستگیرى در بازجویى در زندان از او رهبرى کاریزماتیک ساخته بود که مى‏ توانست بعد از سقوط دیکتاتورى رضاشاه، حزب توده را به حزبى ملى و چپ تبدیل کند. اما او در سال۱۳۱۸ به علت طاعون مُرد، تا راه و روش و منش کامبخش، یک اپورتونیسم به تمام معنا خط راهنماى حزب توده شود. آدمى که یک‏بار به جرم جاسوسى براى شوروى دستگیر شده بود. که هر چند بعد از ۹ ماه از زندان آزاد و از ارتش اخراج شد. اما این گرایش در او بود. بعد از دستگیرى در سال ۱۳۱۶ به ‏قول ارانى «کتابچه ‏اى در مدت ۲۴ ساعت براى پلیس نوشت.» که بیشتر به گزارشى به کنگره حزب کمونیست شبیه بود تا برگه بازجویى براى پلیس سیاسى رضاشاه.
در دوران بازجویى نیز تمامى نظرها را متوجه ارانى کرد که او بعد از ارانى دستگیر شده است و ارانى همه را لو داده است. و این بدنامى براى ارانى تا روزى که پرونده ‏خوانى علنى شروع شد، در آن روز روشن شد خائن کیست و قهرمان کیست.
دکتر ارانى مرد و کامبخش در سال ۱۳۲۰ از زندان رها شد. به شوروى رفت و با ورقه ‏اى از «رفقاى بالا» برگشت و تبرئه شد و گناه بر گردن اعضاى حزب کمونیست ایران مقیم شوروى افتاد که همگى توسط استالین کشته شده بودند. به حزب توده بازگشت و محور اصلى وابستگى به شوروى شد.
نفر سوم پیشه وری بود که سال ها مبارزه و زندان او را آبدیده کرده بود و قدرت آن را داشت که با تصحیح اشتباهاتش بار دیگر به کمک جنبش بیاید.
احمدزاده و پویان هرچند از مذهب به مارکسیسم رسیده بودند. و چون جزنی سابقه کار حزبى را نداشتند اما پتانسیل‏ هاى عجیبى براى تبدیل شدن به رهبران درجه اول را داشتند که مرگ زودهنگام آن‏ها فرصت نداد آن توانایى‏ ها از قوه به فعل درآیند.
بعد از اعدام رهبران چریک‏ها در سال‏هاى ۵۱-۱۳۵۰ جزنى تنها کسى بود که مى‏ توانست با آگاهى که از سیاست، تشکیلات و اخلاق حزب توده داشت، سازمان چریک ‏ها را از مجادله ‏هاى مهلک سال‏هاى ۶۲-۱۳۵۷ با کمترین تلفات به سال‏ هاى بعد عبور دهد.
اما در نبود او یک هوادار گمنام که خود را وارث جزنى مى ‏دانست و در سال ۱۳۴۹ با توبه و ندامت آزاد شده بود و با شروع جنبش چریکى از وحشت دستگیرى به افغانستان گریخته بود و از آنجا توسط رابطین ساواک ربوده و به ایران آورده شده بود در سال ۱۳۵۷ آزاد و به رهبرى سازمان چریک‏ ها رسید.
نفر آخر  شعاعیان بود. شعاعیان ویژگى‏ هایى داشت که جزنى با تمام گستردگى اندیشه‏ هایش نداشت. شعاعیان در دو زمینه درک عمیق ‏ترى نسبت به بیژن داشت.
۱- شوروى
۲- حزب توده

بیژن زمان لازم داشت تا از رویزیونیسم به سرمایه‏ دارى دولتى برسد، اما شعاعیان رسیده بود. و براى او تشت رسوایى روس‏ ها به زمین افتاده بود و باورى به رویزیونیسم جدید که از خروشچف به بعد شروع مى ‏شد نداشت. و اشکال کار شوروى را از زمان لنین و استالین مى ‏دانست که به واقع چنین بود.
مسئله دوم حزب توده بود. بیژن حزب را علیرغم اپورتونیست بودنش تا سال ۱۳۳۳ حزب طبقه کارگر ایران مى ‏دانست. و از سال۱۳۳۳ به بعد براى او حقانیتى قائل نبود. اما شعاعیان نمى‏ پذیرفت که حزبى اپورتونیستى باشد. رهبرى آن از همان ابتدا در دست خرده ‏بورژوازى باشد اما باز این حزب، حزب طبقه کارگر باشد.
شعاعیان از همه نظر آماده ‏تر بود براى مقابله با موج جدید اپورتونیستى که در سال ۱۳۵۷ از درون زندان و از آلمان شرقى به سوى جنبش چپ در حال آمدن بود.
این فقدان ها اجازه  داد که اپورتونیست‏ ها از درون سازمان چریک‏ ها را فتح کنند و بار دیگر این قانون نظامى به اثبات برسد که هیچ قلعه‏ اى از بیرون گشوده نمى‏ شود. توده ‏اى‏ ها نه از بیرون که از درون قلعه فدایى را فتح کردند.

یک یادآورى
ذکر این نکته خالى از فایده نیست. آنانی  که در زندان سیاسی کار شده بودند. در پشت بیژن سنگر گرفتند، و مسعود را زدند.
احمدزاده و بیژن در چند زمینه با هم اختلاف داشتند. تحلیل حاکمیت، انقلاب سفید، کار سیاسى و نظامى.
از سال ۵۴-۱۳۵۰ خط سازمان چریک ‏ها خط احمدزاده بود. اما از اواخر سال ۱۳۵۵ به بعد خط بیژن بر سازمان حاکم شد.
اما رندان روزگار نه مسعود را قبول داشتند، نه بیژن را.
موجودی که  تا پشت در زندان سیاسی  کار شده  بود.  اما وقتى در زندان باز شد و آن جمعیت را دید که یک‏صدا فریاد مى ‏زدند: «فدایى، فدایى، تو افتخار مایى» بار دیگر فدایى شد.
مسعود که رد شد نوبت بیژن رسید. و در آخر همگى سر از حزب توده درآوردند. منش اپورتونیستى یعنى همین.
امروز نیز داستان به‏ گونه‏ اى دیگر اما با همان گوهر تکرار مى‏ شود. آنانى‏ که نه شعاعیان را قبول دارند نه ایده‏ ال‏ هاى او را، در پشت سر او سنگر مى‏ گیرند و چریک ‏ها را مى ‏زنند.
بعد پشت سر آدام اسمیت و کینز سنگر مى‏ گیرند و شعاعیان را رد مى‏ کنند. شاکرى نیز در پایان مقدمه ‏اش اشاره ‏اى به این قبیل موجودات دارد:

«در هر فرصت مناسبى، ابن‏ الوقتانه، از خادمان نهضت که به بوته فراموشى سپرده شده‏ اند یا عامدانه نفى (سرکوب) سیاسى شده ‏اند یاد کند و بدین‌سان براى خود حیثیت و اعتبارى کسب کنند. دردناک این است که در پاره ‏اى از  وارثین «زنده ‏کنندگان» فراموش شده تاریخ خود از میان کسانى برمى‏ خیزند که در گذشته در نفى یا سرکوب قربانیان توطئه سکوت یا مستقیما دست داشته ‏اند، یا با آنان همکارى کرده بود. نمونه‏ اى از این رندى را در مورد مصطفى شعاعیان شاهد هستیم.»

——————————————————-

[۱]. کتاب ۸ نامه به چریک‏هاى فدایى خلق، شاکرى، صفحه ۱۱

[۲]. تاریخ سى ساله جلد ۲، ص۵۲  جزنى

[۳]. نامه هشتم شعاعیان

[۴]. صفحه ۱۲ مقدمه، وهاب‏زاده

[۵]. ص ۱۲، مقدمه وهاب زاده

[۶]. گفته مى‏شود این اثر کار محمود توکلى و شعاعیان است.

[۷]. تاریخ سى ساله، جزنى

[۸]. وهاب‏زاده همان مقدمه

[۹]. تاریخ سى ساله جلد ۲، صفحه ۱۳۲

[۱۰]. وهاب‏زاده

[۱۱]. وهاب‏زاده

[۱۲]. در نامه های شعاعیان دو بار از مهرى نامى صحبت مى ‏شود. در تماسى که با خسرو شاکرى گرفتم او نیز نمى ‏دانست مهرى نام مستعار کیست.

[۱۳]. خسرو شاکرى، مقدمه ۸ نامه، صفحه ۲۸.

[۱۴]. خسرو شاکرى، صفحه ۳۰۰، ۸ نامه.

[۱۵]. انشعاب پیروان بیانیه ۱۶ آذر نام داشت. اما فرخ نگهدار براى لجن ‏ما ل کردن انشعاب این نام را داد. کشتگر به ‏عنوان روشنفکر و هلیل رورى به ‏عنوان درس خوانده امریکا. به ‏هرروى امروز این نام‏گذارى از موضع درستى کار آنان حق این دو است.

[۱۶]. خسرو شاکرى، مقدمه

[۱۷]. خاطرات اشرف دهقانى

[۱۸]. شاکرى، صفحه ۳۶، همان منبع