مصطفی شعاعیان (فصل ششم؛ قسمت دوم)


 

 

 

مصطفی شعاعیان
فصل ششم؛ قسمت دوم

محمود طوقی

 

ابهامى دیگر: شهادت شعاعیان
شاکرى روایت شهادت تصادفى شعاعیان را نمى ‏پذیرد و قبول ندارد که پاسبان یونسى در حالى ‏که از ترس مى ‏لرزید شعاعیان را که دست به سلاح برده بود با یک گلوله از حرکت باز داشت. و برطبق روایت شاهدان عینى، کشتن او را به ساواک نسبت مى ‏دهد. و بر این باور است که شعاعیان از دو جا ضربه خورده است:
۱- یک خائن که مخفیگاه او را به ساواک لو داده است.
۲- دستگیرى اشرف دهقانى در آلمان و دسترسى پلیس آلمان به اسناد و مکاتبات اشرف دهقان با سازمان چریک ‏ها در ایران.

احتمال اول که مخفیگاه شعاعیان توسط یک خائن لو رفته باشد دور از ذهن نیست. بدون شک در مدتى که شعاعیان با چریک ‏ها قطع رابطه کرده بود، ارتباطات خودش را با محافل سیاسى حفظ کرده بود و بدون تردید با روحیه ‏اى که ما از شعاعیان خبر داریم او در پى تجدید سازمانى دیگر بود. او خود دو بار سازمانى را تشکیل داده بود پس تشکیلات سوم براى او امرى ساده و سهل بود شیوه کار ساواک هم معلوم بود. تعقیب و مراقبت، دستگیرى، شکنجه و یافتن سرنخ. و بار دیگر تعقیب و مراقبت دستگیرى و شکنجه و یافتن سرنخ‏ هاى جدید.
اما دسترسى پلیس آلمان به اسناد و مدارک اشرف دهقانى، در صورت صحت این امر و وجود چنین اسنادى در آلمان چه ربطى به لو رفتن مخفیگاه شعاعیان دارد که دیگر نه عضو سازمان چریک‏ ها بود و نه ارتباطى با آن‏ها داشت.
در آن روزگار شعاعیان زیر پوشش امنیتى مجاهدین زندگى مى‏ کرد. اگر هم لو رفته باشد احتمال لو رفتن او از سوى مجاهدین محتمل ‏تر است. حکایت کابل است و پوست و گوشت. مجاهدى زیر شکنجه براى رد گم کردن اطلاعاتى در مورد شعاعیان مى‏ دهد که مجاهد هم نیست.
اما چه ضرورتى باید در میان باشد که حمید اشرف ردّى از شعاعیان به بخش خارج کشور سازمان بدهد که چه دردى را از آن‏ها دوا کند. فرض بگیریم که چریک‏ ها از مخفیگاه شعاعیان مطلع بودند. فرض محال که محال نیست، در آن روزگار شعاعیان و مخفیگاه او مسئله چریک ‏ها نبود. اگر هم بود، بخش خارج از کشور چریک ‏ها چه نقشى مى ‏توانست در این ماجرا داشته باشد. نهایت کار آن بود که از جدا شدن شعاعیان، نمایندگى خارج کشور را مطلع کند. که این هم نیازى نبود. چاپ کتاب انقلاب، نامه ‏هاى سرگشاده شعاعیان به چریک‏ ها و پاسخ او به مؤمنى خود بهترین خبررسانى در مورد جدایى او بود.
خوب بود استاد شاکرى از این مسئله به ابهام نمى‏ گذشت چرا که ممکن است در ذهن خواننده این مسئله بیاید که فدایى‏ ها در لو رفتن مخفیگاه شعاعیان نقشى باواسطه داشته ‏اند.

نامه اول
چند نکته
۱- در نامه ‏ها دو بار نام مهرى آمده است که در تماس با خسرو شاکرى او نیز نام واقعى او را نمى‏ دانست.
۲- این نامه به سه بخش تقسیم شده است. بخش اول جنبه آموزشى دارد و راجع به‎ویژگى‏ هاى اپورتونیسم است. بخش دوم مربوط است به سرگذشت فعالیت چند ماهه شعاعیان با چریک‏ ها و بخش سوم نیز بیشتر از آن‏که فردى باشد عام و آموزشى است.
۳- یکى از ویژگى‏ هاى کار شعاعیان جنبه آموزشى اوست. شعاعیان اصل را بر آن مى‏ گیرد. که خواننده هیچ نمى ‏داند. پس از ابتدا شروع مى‏ کند و به تفصیل مطلب را روشن مى ‏کند. هرچند بعدها در نزد عده ‏اى این ضعف شعاعیان تلقى شد و او به پرگویى متهم شد. اما شعاعیان رو به آینده داشت. فکر مى‏ کرد روزى کسانى این نوشته ‏ها را خواهند خواند که نسبت به موضوع حضور ذهن و معرفت کامل ندارند. که به ‏راستى چنین بود.
۴- یکى از کمبود این نامه‏ ها، نبود پاسخ چریک ‏هاست. اى کاش حمید اشرف این سنت حسنه را گذاشته بود؛ رهبرى پاسخ‏گو. تا به درستى مى ‏شد فهمید که آن‏ها به چه مى‏ اندیشیدند. تا در تضارب آراى آن‏ ها و شعاعیان روشن مى‏ شد که بُن درگیرى کجا بود. بُنى که ناگشوده ماند و بعدها همین دلخورى‏ ها و پاسخ ندادن ‏ها و رنجیده خاطر شدن‏ ها ادامه یافت و به جدایى‏ هاى بسیار کشیده شد.
۵- تاریخ نوشتن نامه هشتم اردیبهشت۱۳۵۳ است.

اپورتونیسم
اپورتونیسم همان بى ‏اصولى است. اما همواره در همه جا و در همه زمان‏ ها داراى یک نمود و یک چهره یگانه و ثابت نیست. بلکه بنا به ویژگى زمانى ـ مکانى چهره‏ هاى گوناگونى به ‏خود مى‏ گیرد. درست از همین روست که خطر اپورتونیسم، خطر و تهدیدى است سخت و جدى.
به سخن دیگر یک‏بار براى همیشه نمى‏ توان با اپورتونیسم مرزبندى کرد و در گوشه ‏اى راحت لمید و دلخوش کرد به واکسینه شدن پیشاهنگ از اپورتونیسم.
به‏ درستى بر ما روشن نیست که رهبرى چریک ‏ها چه دیده بود که طى طرحى از همه اعضا خواسته بود تا برداشت‏ هایشان را از اپورتونیسم به سازمان گزارش کنند.
شعاعیان نیز بر همین بستر بحث اپورتونیسم را مى‏ گشاید و هشدار مى ‏دهد هشدارى که با شهادت حمید اشرف و خروج و شهادت شعاعیان در تفکر مسلحانه به‌فراموشى سپرده شد اپورتونیسم براى جنبش چپ تا آن روز، حداقل در شکل و شمایل حزب توده تبلور مى‏ یافت و این به ‏معناى اشتباه گرفتن گوهر اپورتونیسم با نمود اپورتونیسم بود. بعدها همین خطاى تئوریک کار دست چریک ‏ها داد. گوهر اپورتونیستى حزب توده محدود شد به عناصر اپورتونیسم و عناصر اپورتونیسم هم محدود شد به مرده ‏ها و معزول شده ‏ها چون اسکندرى و تطهیر دامن کیانورى و حزب توده از لاى و لجن اپورتونیسم.

اپورتونیسم چیست؟
اپورتونیسم گونه ‏اى اندیشه، گونه ‏اى خوى و اخلاق، گونه ‏اى منش و نهاد است که خود از گونه ‏اى زندگى، زندگى طبقاتى و لایه ‏بندى‏ هاى آن مى‏ تراود.
اما ممکن است کسى به نهاد و گوهر اپورتونیسم نباشد اما رفتار و کردار اپورتونیستى از او سر بزند به این فرد اپورتونیست نمى‏ گویند، اپورتونیسم ‏زده مى‏ گویند.
شعاعیان به درستى بین رفتار اپورتونیستى و اپورتونیسم رفتارى فرق مى‏ گذارد و هشدار مى ‏دهد که طبقه کارگر در معرض خطر اپورتونیسم ‏زدگى است.

یک سؤال
شعاعیان اپورتونیسم را منشى غیرپرولترى مى ‏داند. خوى و اخلاق طبقاتى، که از آن طبقه کارگر نیست. اما رفتار اپورتونیستى را در طبقه کارگر ممکن مى‏ بیند: بیمارى که نیروى پیشتاز را تهدید مى‏ کند. اما اگر یک حزب یا یا سازمان نه به رفتار که به گوهر اپورتونیستى باشد مى ‏تواند نماینده طبقه کارگر باشد. پاسخ شعاعیان هرگز است.
بعدها خواهیم دید همین تعریف از اپورتونیسم و اپورتونیسم ‏زدگى سرمنشأ یکى از اختلافات او با چریک‏ ها است. اینجاست که متوجه مى‏ شویم چرا شعاعیان از ابتدا شروع مى‏ کند. از تعریف‏ هاى عام و بدیهى. تعاریفى که همه مى ‏پندارند مى ‏دانند و با دیگران روى آن متفق ‏اند. اما این‏ گونه نیست.

چگونگی رسوخ رفتار اپورتونیستى به درون طبقه
شعاعیان به درک غلطى اشاره مى‏ کند که ریشه آن سخنرانى استالین است به ‏دنبال مرگ لنین، استالین کمونیست ‏ها را از سرشتى ویژه و «مصالحى خاص برش» یافته ‏اند، توصیف مى‏ کند و درک غلط از اینجا برمى‏  خیزد که پیشاهنگ تصور کند در برابر اپورتونیسم و رفتار اپورتونیستى نفوذناپذیر است. چرا که اپورتونیسم یک منش طبقاتى است. و از آن پرولتاریا نیست. اما طبقه کارگر جدا از این جهان زندگى نمى‏ کند. فرهنگ طبقاتى چیره او را آلوده به انواع بیمارى‏ هاى روانى و اخلاقى و فرهنگ طبقاتى ناکارگرى مى‏ کند. پس تصور خطایى است که ما به ‏دنبال جان هاى کارگرى ناب بگردیم.

چگونه با اپورتونیسم زدگى مبارزه کنیم
شعاعیان روى نکته درستى انگشت مى‏ گذارد و مى‏ گوید: تا زمانى‏ که ندانیم چگونه رفتارى اپورتونیستى است. پیکار ما نه با گوهر و همه هستى و همه جلوه‏ هاى اپورتونیسم بلکه به برخى از نمودهاى آن محدود خواهد شد. و در نتیجه، اگر نتوانیم خود و سازمان خود را از اپورتونیسم  ‏زدگى برهانیم. اپورتونیسم زخمى و شکسته بازآفرینى خواهد شد و شاخه ‏هاى شکسته گل و جوانه خواهد داد.

برخوردى درست و آموزنده
شعاعیان در اینجا برخوردى درست و آموزنده مى‏ کند و یادآور مى‏ شود که رفقا فکر نکنند او خود را از هرگونه بیمارى اپورتونیستى مبرا مى‏ بیند. چرا که او نیز در چارسوق انواع بیمارى‏ هاى اپورتونیستى جاى دارد و مى‏ خواهد که نوشته‏ هاى او زمینه‏ اى براى تشریح کارهاى اپورتونیستى او شود. و هشدار مى‏ دهد که نگران داورى و خرده‏ گیرى‏ هاى دیگران نباشند که این‏ ها خود به جان خود افتاده‏ اند. که بها دادن به این داورى‏ ها خود منشى اپورتونیستى است.

رفتار اپورتونیستى
یکى از ویژگى‏  هاى شعاعیان جسارت اوست. شعاعیان اهل نان قرض دادن و لاپوشانى کردن، گذشتن بى‏ خیال از کنار مسائل و حساب گرى‏ هاى حقیرانه نبود. او تمامى این‏ها را هم اپورتونیستى مى‏ دانست. پس از «رفقا» شروع مى‏  کند. اما براى شروع این کار باز از تعاریف شروع مى‏ کند و مى‏  گوید رفتار اپورتونیستى چگونه رفتارى است:
۱- انجام ندادن کارهایى که به عهده گرفته ‏ایم.
۲- خرده ‏گیرى ‏هاى پنهانى
۳- داورى بر مبناى دلایل غیرمادى
۴- برخوردهاى شخصى را معیار رفاقت یا دشمنى گرفتن
۵- انتقاد را به بهانه شیوه انتقاد رها کردن
۶- بهانه ‏جویى را به‏ جاى اصول نشاندن
۷- براى داورى عام به کاستى‏ هاى خاص اقتدا کردن
۸- کج‏دار و مریز رفتار کردن
۹- تلافى را جانشین برخورد سازمانى کردن
۱۰- براى کارهاى خود دلایل تراشیدن و توجیه کردن
۱۱- چشم و گوش براى دیگران و برخى مسائل داشتن و براى خود و دیگر مسائل نداشتن
۱۲- حاشا کردن
۱۳- نظر داشتن، اما از نوشتن آن‏ ها دررفتن
۱۴- تعصب تئوریک داشتن
۱۵- پیکار ایدئولوژیک را به آینده ‏هاى مبهم مراجعه دادن

بخش دوم: یادبودها
در قسمت دوم نامه، شعاعیان مسئله وحدت «جبهه دمکراتیک خلق» را با سازمان چریک ‏ها مطرح مى ‏کند.

دهه ۴۰ شکل ‏گیرى محافل
با کودتاى ۲۸ مرداد و سرکوب تام و تمام حزب توده و جبهه ملى، جنبش انقلابى وارد دوران رکود و خاموشى شد. این دوران، دوران زندانى و فرار و تبعید و دربه ‏درى نیروهاى انقلابى جامعه است.
با شروع بحران ساختارى حاکمیت از سال‏هاى ۱۳۳۹ به بعد، جنبش وارد فاز جدیدى می شود. از مرحله رکود و خاموشى بیرون مى ‏آید و سعى مى‏ کند خود را در جبهه ملى دوم و سوم بازسازى کند. اما با توافق شاه با امریکا و کنار گذاشتن جناح اصلاح‏ طلب هوادار امریکا، (على امینى) از قدرت و سپردن اصلاحات ارضى به‏ دست دربار فضاى نیمه‏ باز سیاسى سال‏ هاى ۴۱-۱۳۳۹ بسته مى ‏شود.
درگیرى روحانیت سنتى با شاه بر سر اصلاحات ارضى و شرکت زنان در انتخابات و سرکوب حرکت پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ این فضا را به ‏طور کامل مى ‏بندد.
این دهه، دهه شکل‏ گیرى محافل است. جمع شدن عده ‏اى از عناصر انقلابى حول یک محفل براى تدوین اصول مبارزه.
محافل جدا از هم، بى‏ ارتباط و یا با ارتباطى کم با خود و با توده، اما حول حل مسئله شیوه مبارزه در ایران رشدى تدریجى داشتند.
سه محفل در این میان، زودتر از دیگر محافل به تدوین اصول و تئورى خود مى ‏رسند و سازمان پیشاهنگ را به ‏وجود مى ‏آورند، محفل جزنى، سورکى، ظریفى.
در کنار این سازمان پیشتاز محافل دیگر به حرکت خود ادامه مى ‏دهند. سازمان پیشتاز در آستانه ورود به فاز عملیاتى در سال ۴۶ضربه خورد. و پروسه پیوستن دیگر محافل به سازمان پیشتاز به عقب افتاد.
در سال ۱۳۴۹ محفل اشرف، احمدزاده به ‏یکدیگر نزدیک شدند. و رستاخیز سیاهکل اتفاق افتاد و در سال ۱۳۵۰ این دو محفل، چریک‏هاى فدایى خلق را پایه‏ گذارى کردند.
در این فاصله محافل دیگر به آن حد از رشد و اعتلاى نظرى و عملى مى ‏رسند که خود مستقلاً دست به عمل مى ‏زنند، گروه آرمان خلق، گروه فلسطین و گروه شعاعیان.

شعاعیان و وحدت با چریک‏ها

شعاعیان در فاصله سال‏هاى ۵۰-۱۳۴۹، جبهه دمکراتیک ملى را سازمان داد. که تصمیم داشت با چند عملیات بزرگ رژیم را زمین‏ گیر کند. یکى از این عملیات از کار انداختن کوره بزرگ ذوب آهن بود. مسئول این عملیات مهندس رضا عسگریه بود که خود در آن نواحى مشغول به‏ کار بود. عسگریه در میانه کار برید و خود را به پلیس معرفى کرد. گروه ضربه خورد و شعاعیان در سال ۱۳۵۱مخفى شد. در همین سال او با نادر شایگان آشنا شد که او نیز مسئول محفلى بود که پتانسیل سازمان شدن را داشت. بر پایه کتاب «انقلاب» که نظریات تئوریک شعاعیان حول مبارزه مسلحانه، حزب، انقلاب، و انقلاب سوسیالیستى بود دو محفل به یکدیگر نزدیک شدند و جبهه دمکراتیک خلق را به ‏وجود آوردند.
در سال ۱۳۵۲ آزمایشگاه نظامى جبهه لو رفت. شایگان و عطایى و رومینا کشته شدند و عده ‏اى دستگیر و بقیه جبهه متوارى شدند.
اما مسئله وحدت با چریک‏ها به قبل از این ضربه برمى‏ گردد. در زمینه وحدت دو نظر در جبهه بود:
۱- نظر موافق؛ شعاعیان ـ اسکویى
۲- نظر مخالف؛ نادر شایگان
شایگان براین باور بود که دو دیدگاه از بُن جداگانه یعنى یکى بر پایه لنینیسم و دیگرى بر پایه دیدگاه انقلاب (ضدلنینیسم) نمى ‏توانند وحدت کنند مگر این‏که به ‏گونه ‏اى ریشه‏ اى حل شود. اما روشن نمى‏ کند حل ریشه ‏اى یعنى چه. آیا به معناى پذیرش یکى و ردّ دیگرى است، یا بر پایه پذیرش دو دیدگاه در چریک‏ ها بود.
در مقابل این نظر دیدگاه شعاعیان بود که مى‏ گفت: «داستان لنینیسم و «انقلاب» داستانى نیست که بتوان به سرنوشت فورى آن امیدوار بود. این‏ کار زمان تاریخى مناسب خود را مى‏ خواهد».

یک پرانتز

بگذارید قبل از آن‏که پروسه وحدت را دنبال کنیم روى همین نکته کمى مکث کنیم. شعاعیان مطلب را درست مى ‏دید. طرح و حل مسئله لنینیسم و آنتى ‏لنینیسم نیازمند زمانى نزدیک به سه دهه بود، با یک چرایى مشخص.
اندیشه چپ از دو راه وارد ایران شد؛ اروپا و قفقاز. آنچه از اروپا وارد شد بیشتر در مدح یا ذم روزنامه ‏اى بود. در روزگارى که به مارکسیسم، نیهلیسم مى ‏گفتند. اما از راه قفقاز ایرانیان مهاجر در باکو با سیاست، تشکیلات و اخلاقى آشنا شدند که بیشتر از آن‏که مارکسیستى باشد، لنینیستى بود. با قرائت لنین از مارکسیسم.
به‏ هر روى، اندیشه چیره بر چپ ایران اندیشه لنینیستى بود و نفى آن به این سادگى نبود نیازمند زمان بود. زمانى‏ که اندیشه‏ هاى لنین و تحقق آن اندیشه ‏ها در عمل نشان دهد که موفق نشده است سوسیالیسم را متحقق کند.
شعاعیان از نمودهاى سیاست خارجى و داخلى شوروى به بود ناکارگرى، آنچه درشوروى اتفاق مى ‏افتاد رسیده بود. اما آمار و اطلاعات دقیق را نه او داشت نه چپ‏ هاى دیگر ایرانى.

پروسه وحدت
با شهادت شایگان سدّ راه وحدت برداشته شد به دو دلیل.
۱- نبود دیدگاه مخالف
۲- از بین رفتن امکانات سازمان
این وحدت در جبهه دو سر داشت. یک سر آن شعاعیان بود و سر دیگر آن مرضیه احمدى‏ اسکویى. اسکویى طبق روایت شعاعیان تمایل بیشترى براى وحدت داشت. شعاعیان روشن نمى ‏کند که اسکویى نیز آیا مواضع «انقلاب» را قبول داشت یا نه. اما آنچه بعدا اتفاق افتاد این بود که اسکویى مواضع لنینیستى چریک ‏ها را قبول داشت.
این‏ را به ضُرس قاطع نمى ‏توان گفت، چرا که اسکویى قبل از جدایى شعاعیان به‎ شهادت رسید. اما فاصله گرفتنش از شعاعیان نشان مى ‏دهد که او حساسیت زیادى روى مواضع پایه ‏اى چریک ‏ها نداشت و بیشتر به مبارزه عملى با رژیم مى‏ اندیشید.
ذکر یک نکته خالى از فایده نیست نادر شایگان به رفیق مادر (فاطمه سعیدى) مى‏ گوید که اگر براى او اتفاق افتاد مرضیه کسى است که مى ‏تواند آن‏ها را جمع کند. و این نشان از وزنه اسکویى در جبهه داشت.

نگاه شعاعیان به وحدت
شعاعیان به وحدت از دو زوایه نگاه مى ‏کرد:
۱- شرکت در فعالیت عملى ـ انقلابى
۲- به بحث گذاشتن انقلاب در سازمان
شعاعیان به نیکى مى‏ دانست که مسئله لنینیسم به زودى در جنبش چپ ایران به علت چیرگى بى‏ چون و چرایش حل نمى ‏شود. مگر آن‏که زمان به کمک او بیاید. اما براى طرح «انقلاب» مصر بود. به همین خاطر شرط وحدت را با چریک‏ ها مسئله به‎بحث گذاشتن «انقلاب» گذاشت که حمید اشرف بلافاصله پذیرفت.

حمید اشرف چه کرد
حمید اشرف درست ‏ترین کار را کرد. برخلاف نگاهى که پذیرش حمید اشرف را فرصت ‏طلبانه مى‏ داند.  و تقسیم نیروهاى گروه شعاعیان را در شاخه ‏هاى مختلف توطئه‏ گرانه تلقى مى ‏کنند. حمید مى‏ توانست شعاعیان را عملیاتى کند. چیزى که با گروه خون شعاعیان هم جور در مى‏ آمد. و عمر یک چریک عملیاتى در اوج قدرت ساواک، سال‏هاى ۵۵-۱۳۵۲ چیزى کمتر از شش ماه بود، اگر شانس مى‏ آورد، از حمید اشرف بگذریم که او یک استثنا بود و استثنا نفى قاعده نمى ‏کند.
حمید شعاعیان را به مشهد فرستاد تا به ‏همراه حمید مؤمنى طرح یک نشریه تئوریک را بریزند. در این کار درست و اصولى چه توطئه ‏اى نهفته بود. یک پژوهشگر با دشمن خود نیز باید منصف باشد. نگاه کنیم به تاریخ بیهقى، وقتى استاد دارد به دار کردن حسنک وزیر را مى‏  گوید به بوسهل مى ‏رسد، مردى بدطینت که استاد را بسیار رنجانده بود، چنین مى ‏نویسد:

«فصلى خواهم نبشت در ابتداى این حال به دار کردن این مرد… امروز که این قصه آغاز مى‏ کنم… از این قوم که من سخن خواهم راند، یکى دو تنى زنده ‏اند درگوشه‏ اى افتاده و خواجه بوسهل زوزنى چند سالى است تا گذشته است. و به‌ پاسخ آن که از وى رفت گرفتار و ما را به آن کارى نیست. هرچند مرا از وى بد آید. به هیچ ‏حال، چه، عمرى به سر آمده و بر اثر وى مى‏ باید رفت و در تاریخى که مى‏ کنم سخنى نرانم که به آن تعصبى و تزّیدى کنند و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را….

اما براى شعاعیان مسئله طرح «انقلاب» مسئله حیات و ممات او بود. پس درملاقات با حمید اشرف مى‏ خواهد به دو دلیل با به بحث گذاشتن «انقلاب» موافقت کند.
۱- طرح انقلاب به ‏عنوان شرط وحدت
۲- اصول پذیرفته شده بنیان‏گذاران چریک ‏ها، که شرط ورود به تشکیلات فدایى را چریک بودن و فدایى بودن گذاشته بودند و لاغیر.
اصولى که مورد قبول حمید اشرف هم بوده است. پس کتاب انقلاب به رفیق مجید (حمید مؤمنى) داده شد تا بررسى کند.
مؤمنى نیز به مشهد فرستاده شد تا با شعاعیان در چاپ نشریه همراهى کند. اما متأسفانه آن دو یکدیگر را دفع کردند. چرا؟
شعاعیان مى‏ گوید: «رفیق مجید در بحث رویه ‏اى داشت که من این رویه را به ‏ویژه در توده ‏اى‏ ها زیاد دیده بودم.»
اما ریشه کار متدولوژى مؤمنى نبود، لااقل تنها علت نبود. علت دافعه چیز دیگرى بود.
شعاعیان مى ‏گوید: «رفیق مجید حتى پیش از آشنایى‏ مان با یکدیگر مأمور شده بود که انقلاب را بررسى کند.»
مؤمنى «انقلاب» را خوانده بود. و شعاعیان را عنصرى ضدلنینیسم مى ‏دانست و همان‏طور که امروز عده ‏اى بر این باورند که «مخالف لنینیسم مارکسیست نیست»  مؤمنى نیز بر این باور بود. پس هر دو طرف با موضع با هم برخورد مى‏ کردند.
کار شعاعیان و مؤمنى روى نشریه به ‏جایى نمى ‏رسد. و از آن‏جا که شعاعیان براى جواب دادن به «انقلاب» فشار مى ‏آورد، مؤمنى کار نشریه را رها مى‏ کند و براى پاسخ‏گویى مى ‏رود. پس موضع مؤمنى روشن بود. مسئول مشهد (على‏ اکبر جعفرى،) هرچند نظرى به صراحت نمى ‏دهد با انتشار «انقلاب» به دو دلیل مخالف است.
۱- حفظ یگانگى سازمان
۲- بى ‏موقع بودن چنین بحثى
و آن دیالوگ معروف و تاریخى بین این دو ردوبدل مى‏ شود که امروز در دست عده‏ اى شده است پیراهن عثمان. در حالى‏ که در آن روز براى دو سوى این دیالوگ در حد بحثى رفیقانه بوده است.
جعفرى مى‏ گوید: «ببین رفیق، جنبش هنوز سخت ناتوان است. بگذار ما تا اندازه ‏اى رشد کنیم و نیرو گیریم، آن‏گاه خوب، هرکس هر نظرى داشته باشد آزاد است که بگوید.»
و شعاعیان در پاسخ مى‏ گوید: «رفیق جون! سازمانى که به هنگام ناتوانى از پخش اندیشه ‏اى که نمى ‏پسندد جلو مى‏ گیرد، به ‏هنگام توانایى، آن مغزى را مى ‏ترکاند که بخواهد اندیشه ‏اى کند سواى آنچه سازمان دیکته مى‏ کند.»
پس به تهران مى‏ آید و با حمید اشرف ملاقات مى‏ کند، حمید به شعاعیان مى‏ گوید:

«ببین رفیق! من تنها کسى هستم که قضیه را از دیدگاه عملیش بررسى مى‏ کنم و مى‏ سنجم. و پس برآنم که انتقادش نیز به پیوست آن بوده باشد.»
پس تا اینجا به روایت شعاعیان تنها موافق شعاعیان در رهبرى چریک ‏ها حمید اشرف است. و هموست که «گروه بررسى» کننده انقلاب را سامان داده است و با انتشار کتاب نیز مخالف نیست.
اما حمید اشرف چون على ‏اکبر جعفرى روى «فوریت» مسأله انگشت مى‏ گذارد و مى‏ گوید:
«مسائل ما مسائل دیگرى است». این حرف اشرف دو ریشه داشت؛
۱- مسئله مرگ و زندگى جنبش مطرح بود. چریک‏ ها از هر سو مورد تهاجم سنگین ساواک بودند. پس چریک ‏ها باید تمامى نیروى خود را صرف «بقاى» خود مى‏ کردند. آیا این استدلال غلطى بود. هرگز خود شعاعیان هم مى ‏پذیرد او مى‏ گوید: «گیرم که چنین باشد» استدلال نمى‏ کند که چنین نیست. و در واقع مى‏ پذیرد.
۲- از سویى دیگر چریک ‏ها به این نتیجه رسیده بودند که مسائل عام مارکسیسم مطرح شده است. پس وظیفه سازمان پیشتاز پیاده کردن مسائل عام است. این امر هم در کتاب مسعود «هم استراتژى و هم تاکتیک» او هست و هم در نقد مؤمنى برانقلاب.
شعاعیان جلو اشرف کوتاه مى‏ آید. و در واقع مى‏ پذیرد که مسئله مبرم چریک‏ ها پاسخ‏گویى به «انقلاب» نیست. و وقتى به اشرف مى‏ گوید: گیرم که چنین باشد… آیا براى مثلاً ویتنام هم فوریت ندارد.» اشرف مى‏ پذیرد که «چرا دارد» و اضافه مى‏ کند: «ما کسى را داریم که انقلاب را به زبانى دیگر ترجمه کند. «اگر بخواهى مى‏ توانیم این‏کار را بکنیم». و پاسخ شعاعیان مثبت است.
تا اینجا طبق روایت شعاعیان، در حسن نیت و برخورد خوب حمید اشرف هیچ جاى شک و شبهه‏ اى نیست.
شعاعیان مدام فشار مى‏ آورد. و کم کم یگانگى‏ ها به نقار کشیده مى‏ شود و سوءظن در دو طرف شکل مى‏ گیرد. شعاعیان فکر مى ‏کند آن‏ها او را سرکار گذاشته ‏اند و او را به تلفن میخ کرده ‏اند چریک‏ ها فکر مى‏ کنند شعاعیان در پى انشعاب و سازماندهى تشکیلاتى دیگر است.
شعاعیان در اینجا مى‏ گوید: «همین‏ جا باید افزود که هنوز رفیق فریدون (حمید اشرف) در حکم پارتى من بود.»
این حمایت اشرف از شعاعیان ادامه دارد تا زمانى‏ که قرار او با اشرف مى‏ سوزد و شعاعیان به ‏علت اشتباه در ساعت قرار، قرار را اجرا نکرده به مشهد مى ‏رود و اشرف تصور مى‏ کند که شعاعیان به عمد به سر قرار نیامده است. تا تلافى دیرکردهاى او را بکند پس از قرار تهران به بعد نیز حمید اشرف حمایت‏ اش را از او قطع مى ‏کند.
آیا به ‏راستى این‏گونه بوده است؟ از آنجا که اشرف به شهادت رسیده است و در این مورد حرفى نزده است واقعیت ماجرا بر ما معلوم نیست. پس ما تکیه مى ‏کنیم به روایت شعاعیان. تا اینجا نه توطئه ‏اى و نه اپورتونیسمى از سوى اشرف مشهود نیست.

اشرف چه باید مى‏ کرد

در یک حالت آرمانى، انتظار ما از اشرف، به ‏عنوان رهبر بى‏ چون و چراى فدایى در آن روز چه بود؟ اشرف باید دو کار مى‏ کرد:
۱- نخست آن‏که اجازه مى‏ داد انقلاب مستقل و یا با آرم چریک ‏ها منتشر مى‏ شد. این سنت بزرگى در چریک ‏ها مى‏ شد تا بعدها قادر باشد چند صدایى را تحمل کند. و درسال‏هاى ۱۳۵۸ به بعد کار به انشعاب نکشد.
اما ذکر یک نکته خالى از فایده نیست. که اگر چنین  اتفاقى در چریک ‏ها و جنبش چپ مى‏ افتاد. باعث لجن ‏پراکنى حزب توده بر علیه چریک ‏ها مى‏ شد. و دامن مى ‏زد به این امر که جنبش چریکى، حرکتى برعلیه لنینیسم است.
زمان بسیارى لازم بود تا جنبش چپ ایران از زیر سیطره لنینیسم بیرون بیاید. اما «انقلاب» به ‏عنوان یک سکوى پرش و یک سؤالى بزرگ در جنبش چپ مى‏ توانست مثبت باشد. این امر از ذهن شعاعیان دور نبود و خود او یکى دو جا به این مسئله اشاره مى‏ کند که مسئله «انقلاب» کار امروز و فردا نیست.
۲- حمید اشرف باید او را به تشکیلات خارج از کشور، سازمان منتقل مى ‏کرد تا او بتواند با آشنایى بیشتر با نظرات مختلف در جنبش جهانى کمونیستى به بازبینى نظرات خود بپردازد و از این رهگذر جنبش چپ را پُربارتر کند.
اما عمل‏گرایى مطلق در ذهن اشرف به او اجازه نداد تا با آینده ‏نگرى شعاعیان را براى فرداى جنبش حفظ کند.
این دو گزینه شعاعیان را راضى و آرام مى‏ کرد چه در ایران مى‏ ماند و چه در خارج مى ‏رفت و سرنوشت او ممکن بود چیز دیگرى باشد. چیز دیگر جز فاجعه بهمن ۵۴.

انزواى شعاعیان: عمد یا تصادف
بعد از وحدت با چریک ‏ها، شعاعیان، فاطمه سعیدى و دو برادر خردسال شایگان به‎ شاخه مشهد فرستاده شدند تا نشریه ‏اى تئوریک سازمان داده شود. اسکویى و دیگران در تیم ‏هاى عملیاتى سازمان یافتند.
عده ‏اى این کار را توطئه چریک‏ ها و خالى کردن زیر پاى شعاعیان مى ‏دانند. ابتدا نگاه کنیم به روایت شعاعیان از این داستان.

«در دیدارى که میان رفیق فاطمه (مرضیه اسکویى) و رفیق مادر (فاطمه سعیدى) انجام شد. گفت‏وگوهایى بدین سان پیش آمد؛
رفیق مادر: رفیقمان (شعاعیان) مى‏ گوید: اگر انقلاب را با آرم ویژه چریک‏هاى فدایى خلق درنیاید من از سازمان مى ‏روم.
رفیق فاطمه: یعنى مى‏ خواهد به تنهایى برود.
رفیق مادر: خب، نه
رفیق فاطمه: پس نکنه مصطفى کسى رو داره
رفیق مادر: نه دیگه، با تو، مهرى، من و بچه ‏هاى دیگر
رفیق فاطمه: من و مهرى که نیستیم. به مصطفى بگو روى ما حساب نکند.»

در جریان ضربه خرداد ۱۳۵۲، نادر شایگان، نادر عطایى، حسن رومینا کشته شدند.
بیژن فرهنگ ‏آزاد، عبدالله اندورى، صدیقه صرافت، رضاپور جعفرى، اقدس فاضل ‏پور و چند تن دیگر دستگیر شدند. دست کم دو تیم سالم ماندند.
۱- تیم شعاعیان: شعاعیان، اسکویى، صبا بیژن ‏زاده و میترا بلبل‏ صفت
۲- تیم تبریز: حسن ناهید، هوشنگ عیسى‏ بگلو، دکتر محجوبى و خواهرش
مسئولیت تیم تبریز با مرضیه اسکویى بود. پس این تیم که دیگر جذب چریک‏ها شده بود. با مخالفت اسکویى براى انشعاب از مدار خارج مى‏ شد. از تیم شعاعیان مرضیه احمدى‏ اسکویى و مهرى نیز مخالف رفتن بودند.
میترا بلبل‏ صفت و صبا بیژن ‏زاده نیز باید وضعیتى مشابه اسکویى داشته باشند. تنها فاطمه سعیدى و دو فرزندش با شعاعیان مى ‏رفتند.
به ‏هرروى مسئله توطئه و زیرپاى خالى کردن شعاعیان در بین نبود. شعاعیان پیامبرى بود که زود به ‏دنیا آمده بود. پیروان او هنوز به ‏دنیا نیامده بودند. زمان زیادى لازم بود تا پیامبر چیره از سکوى قدرت پایین بیاید. نگاهى به فرجام چریک ‏ها روشن‏ کننده خیلى از مسائل است. شعاعیان سال ۱۳۵۲ با چریک‏ ها وارد بحث لنینیسم مى ‏شود. او مى ‏گوید: لنینیسم ناگذرگاه کمونیسم است. این در حالى است که آن‏ها به استقرار سوسیالیسم در زمان لنین باور دارند. تنها از خروشچف به بعد را قبول ندارند. و مى‏ گویند رویزیونیستى است.

چریک تنها
بعد از دستگیرى رفیق مادر، مشهد براى برادران شایگان امن نبود. پس شعاعیان بچه ‏ها را به حمید اشرف داد تا در جایى امن نگهدارى شوند و دیگر ارتباط شعاعیان گسسته شد.
در این زمان شعاعیان آخرین حامى خود را از دست داد. گویا حمید اشرف نیز مجاب شده بود که امکان دو تفکر در یک سازمان ممکن نیست؛ لنینیسم و آنتى ‏لنینیسم. روشن بود که چریک‏ها از مبانى اولیه رهبران خود که در پى برپا کردن جبهه ‏اى از چریک‏هاى فدایى خلق بودند عدول کرده بودند. و به سازمانى با هویت مشخص تبدیل شده بودند. یا در حال شدن بودند. و این هویت همان لنینیسم بود.
اما در این حد هم شاید نتوان به چریک ‏ها زیاد خرده گرفت. به ‏هرحال فشارها و مخالفت‏ هاى مختلف حمید اشرف را به جبهه مخالف شعاعیان رانده بود و او پذیرفته بود که با توجه به اصرار زیاد شعاعیان بر «انقلاب» راهى جز جدایى نیست.
تا اینجا مى‏ شود حمید اشرف را فهمید، اما رفیق شعاعیان مى‏ نویسد:

«چون جاى مناسبى براى نوشتن نداشتم به شیوه محصلین از گوشه پارک‏ ها بهره گرفتم و درست به همین دلیل بود که عملاً نتوانستم تند و پیاپى پیش بروم. نیز چون جاى مناسبى هم براى نگهدارى نداشتم به ناچار هر بار که مى‏ نوشتم آن‏ها را در خرابه اى دور به زیر مشتى خاک به امانت مى‏ گذاشتم.»

معلوم مى‏ شود شعاعیان جایى براى خوابیدن و زندگى کردن نداشته است اگر در پارک‏ ها مطالب خود را مى‏ نوشته است و در خرابه ‏ها نوشته‏ هاى خود را پنهان مى‏ کرده است پرواضح است که در کنار پارک ‏ها و خرابه‏ ها هم مى‏ خوابیده است و این براى حمید اشرف قشنگ نیست، زشت هم هست. اختلاف ایدئولوژیک داشتن یک‏طرف، یک چریک را بى ‏امکانات رها کردن چیز دیگرى است. وقتى شعاعیان تصادفاً با یکى از اعضاى سازمان مجاهدین برخورد مى‏ کند و مجاهد از او مى ‏پرسد تنهایى و شعاعیان مى‏ گوید، تنها مثل ابلیس. آدمى دلش به‏ حال ابلیس هم مى‏ سوزد.

———————

[۱]. بی انصافی  است که از تلاش بى ‏وقفه خسرو شاکرى به ‏خاطر چاپ آثار شعاعیان و جمع‏ آورى ۲۷ جلد اسناد جنبش کارگرى و کمونیستى ایران قدردانى نشود جاى سپاسى بسیار دارد.

[۲]. بهزاد نبوى، مصاحبه با سایت بازتاب.

[۳]. وهاب‏زاده، مقدمه کتاب ۸ نامه

[۴]. تاریخى بیهقى، نرگس روانی پور

[۵]. حزب طوفان

[۶]. تاریخا حق با شعاعیان است، اما در موقعیت آن روز نه، حق با جعفرى بود.