«پرنده کوچک»


 

 

1689

 

محمود طوقی

پرنده کوچک

۱
باد شمال می آید
کشتی بسوی آب های روشن روان کن
شعری بخوان
ترانه ای
تا ملاحان پیر از مرزهای فاصله بگذرند

باد شمال می آید
در شط شعر خود را رها کن

۲
صدا
صدای شکسته در انحنای روز
روز تعبیر بی صدای گرسنگی
و مه
که از ناپیدای جهان می آید
و راه را بر رویا می بندد

به جایی نمی رسد این آفتاب
مرغ شکسته بال در آشیانه ویران می گوید

۳
بی قرار چه هستی؟
پرنده کوچک در تنگنای قفس
به خیابان های جهان نگاه کن!
مردمان پرنده می فروشند و قفس می خرند
و در نیمه های شب
آوازهای شکسته بالشان را در قفس می کنند

بیقرار چه هستی؟
پرنده کوچک در قفس دنیا

۴
آواره دیار خویشم
تبعیدی خیابان های جهان
با چمدانی پر از واژه های ممنوع

مفتشان کلمه
مشاطه گران واژه در دهان شب
خنیاگران خاموشی به وقت طرب
پنجره هایشان را
به روی آب و ترانه و سرود می بندند
و مرا که شاعر آب و آینه و انارم
از درگاه خانه شان می رانند
سوداگران حقیر
دستفروشان دوره گرد خیابان انقلاب و حوالی

مرز شاعران کجاست؟
هندسه جغرافیای واژه را
کدام آواز ترسیم می کند
شاعر آوازهای تبعیدش را در کدام دره بخواند

باید به یُمگان بروم
و برادرم ناصر را ببینم

۵
خانه ام در برابر باد است
باد
این هرزه گرد سرکش و وحشی
که پروانه های خفته روح را
به مغاک های وحشت می راند

مدام در کوچه های متروک می گردم
تا رمز و راز زمان را
بر مدار این روزگار گیج بیابم

این رهگذران ساکت و خاموش
چگونه از در گاه شب می گذرند
و به آرامش تمام می خوابند

از خود می پرسم

۶
تابستان  هم گذشت
اما دست و زبان من هنوز
بر مدار زمستان می چرخد

حسرت کش پرندگانم
بر شاخه های سبز آشیانه می سازند
و هر سپیده به پیش باز آفتاب می روند