محمود طوقی
به استقبال بهار
با خیزرانی بدست
گله های پراکنده ابرهای سیاه را می راند
از آسمان شهر
بهار
و لچک سفیدش را بر گردن لک لک های مهاجر می بندد
با زنبیلی پر از شکوفه های هلو
از خیابان های خلوت می گذرد
و زیبایی زنانه اش را
در عطر هوا منتشر می کند
شعبده ای ست
میان دریا و علف
تا باد کشتی های بی بادبان را بساحل امن بیاورد
و پنجره های بسته
بروی مسافران بندرهای محصور گشوده شود
بادهای بومی
از تغییر فصل خبرهای خوش می آورند
و کارگران هفت تپه و مس سرچشمه
با دستمال های پر از امید
بر سفره هفت سین شان می نشینند
عطر خوش بهار
از در و دار و دیوار می گذرد
وهوای یا مقلب القلوب
در رگ های زمین جوانه می زند