دو رویکرد به انقلاب پرولتری؛ لنین و کائوتسکی (قسمت اول)


 

 

1012

 

دو رویکرد به انقلاب پرولتری؛ لنین و کائوتسکی
قسمت اول

محمود طوقی

 

متدولوژی
جزوه انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد نقدی است که لنین به جزوه دیکتاتوری پرولتاریای کائوتسکی نوشته است. برای بازخوانی این جزوه لازم است نخست از متدولوژی شروع کنیم و بعد برسیم به دیدگاه های دوطرف.

ما در این دو جزوه با دو متدولوژی روبروئیم متدولوژی سوسیالیسم اروپایی و متدولوژی سوسیالیسم آسیایی.
کائوتسکی در سال ۱۹۱۸ در وین دیکتاتوری پرولتاریا را منتشر می‎کند. این رساله در واقع نقدی است بر حکومت بلشویک ‏ها و درک آن‎ها از مارکسیسم.
کائوتسکی از ابتدا تا انتها چون یک عالم، علوم اجتماعی ظاهر می‏ شود و سعی می‏ کند نشان دهد، این دیکتاتوری هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد و پایان آن فروپاشی است. بدون کوچک‎ ترین توهین، تحقیر و فحش و ناسزا. برای کائوتسکی بیشتر بحث آکادمیک این رساله مطرح است تا برد و باخت سیاسی با حکومتی که در روسیه حکومت را به دست دارد.

در متدولوژی ما به درست و یا به خطا بودن استدلال‏ ها کاری نداریم. مهم آن است که متدولوژی علمی، انسانی، آموزنده و راه‏گشا باشد. و ما به گوش و هوش خواننده احترام بگذاریم و اجازه دهیم خواننده در جوی آرام و علمی درستی و یا نادرستی استدلال‎ها را بفهمد.
در مقابل متدولوژی کائوتسکی، لنین را داریم. عنوان رساله اش کائوتسکی مرتد است و بعد باران دشنام ها و ناسزاها؛ نگاه کنیم:
ورشکسته مطلق و بسیار ننگین، ملا نقطی، سفسطه ‏گر لیبرال، شیاد، احمق، گوش دراز، توله سگ کور، سفیه، چاکر بورژوازی
و از این دست فحش‏ ها و ناسزاهای که خواننده را زیر بمباران اتهامات ریز و درشت گیچ می‏ کند و فرصت نمی ‏دهد لحظه‎ای به استدلال درست و علمی بودن یا نبودن آن بیندیشد. این متدولوژی که به متدولوژی ژورنالیستی موسوم است بیشتر به درد بحث‎های کنار خیابان می‏ خورد تا یک بحث علمی و آکادمیک، بحثی که می تواند برای تمامی احزاب سوسیال دمکرات در چارگوشه جهان راه‎گشا باشد.

یک یادآوری تاریخی
این متدولوژی ما را به یادِ نامه بخشی از کمیته مرکزی حزب توده (جناح بهرامی) به رهبری خارج از ایران حزب توده می ‏اندازد که می‎نویسد: جناح مقابل، کیانوری و شرکاء در بحث‎های‎شان مدام می‎گویند: جاسوس، خائن، یا خودت جاسوسی، یا خواهرت جاسوس است یا مادرت. خلاصه یکی از افراد خانواده شما جاسوس و خائن,  بورژوا است.
این متدولوژی که نازل‏ترین سطح برخورد تئوریک است اگر در محدوده یک روزنامه محلی باشد، پذیرفتنی است، به نوعی مجادلات و درگیری های قومی و محلی. اما در حد دو غول بزرگ در جنبش جهانی مارکسیسم پذیرفتنی نیست.
در یک سو ما کائوتسکی را داریم شاگرد و دوست و میراث ‏دار قانونی مارکس و انگلس، رهبر انترناسیونال دوم، از رهبران درجه اول حزب کمونیست آلمان با کارهای ماندگار در مارکسیسم و در این سو لنین را داریم رهبر حکومت شوراها، رهبر حزب کمونیست شوروی، رهبر بلامنازع انقلاب اکتبر و یکی از بحث ‏انگیزترین متفکرین مارکسیسم.
و بعد در یک بحث عام و تئوریک که نه بحث لنین و تروتسکی بلکه بحثی است در بین تمامی احزاب چپ در جهان، هزار فحش و ناسزا حواله کائوتسکی می‎شود آن هم از سوی لنین.

حق با پیروز است
اما چرا ما به قبح این متدولوژی پی نبردیم. و جدا از آن‏ که در نقد کائوتسکی به بلشویسم و یا نقد لنین به کائوتسکی حق با کیست، متدولوژی لنین را رد نکردیم.؟
چون لنین پیروز شده بود. و برای ادعای خود سند داشت. اما کائوتسکی نداشت. و درستی یا غلطی نظریات او را زمان ثابت می‏ کرد. پس بلشویسم شد الگو و لنینیسم شد ادامه مارکسیسم. پس هرآنچه که گفته بود یا می‎گفت شد چراغ راه.

یک نکته دیگر
با همین متدولوژی استالین به سراغ مخالفین حزبی و سیاسی خود می‎رود، منتهی استالین یک فرق اساسی با لنین داشت. استالین فاقد آن درک و دانش لنین بود. پس متدولوژی را به خدمت گرفت و بقیه کارها به عهده بریا وزیر کشور خود سپرد، آن هم با داغ و درفش.
نگاه کنیم به اعدام تمامی رهبران حزب کمونیست ایران. پرونده‎هایشان را مرور کنیم. اتهام همه آن‏ها جاسوسی و خیانت بوده است. آن هم آدم‏ هایی در ردیف سلطان‏زاده، بزرگ علوی و ذره و حسابی و لادبُن، و حتی احسان‎اله خان.

لنین چه می‎گوید
از متدولوژی لنین در این رساله ۳۸ صفحه‎ای چشم می‏ پوشیم. تا ببینیم اوس و اساس استدلال‎های لنین چیست. و بعد آن‎را در برابر نظرات کائوتسکی قرارمی دهیم و می رسیم به آن مرحله که قضاوت کنیم کدام به خطا و کدام به صواب‎اند.

سوسیال شوینیسم
۱-«کائوتسکی از روی بی‎مسلکی اندیشۀ اصلی سوسیال شوینیسم، یعنی تصدیق دفاع از میهن در جنگ کنونی را با گذشت دیپلماتیک و ظاهری نسبت به چپ‏ ها که به صورت امتناع از رأی به اعتبارات و اپوزیسیون لفظی خود و غیره انجام گرفته، آشتی می‎دهد».
قبل از آن‏که بپردازیم به سوسیال شوینسم که سوسیال شونیسم چیست و سوسیال شونیست کیست ببینم مواضع کائوتکسی در جنگ جهانی اول چه بود.
جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز شد. کائوتسکی به فراکسیون حزب سوسیال دمکرات آلمان در مجلس توصیه کرد که به لایحه بودجه جنگی تنها هنگامی رأی دهد که امپراتور آلمان به‎طور رسمی در برابر افکار عمومی سوگند یاد کند که از آن بودجه فقط برای دفاع از سرزمین آلمان استفاده خواهد کرد نه برای تجاوز به دیگر کشورها. اما رهبری حزب تصمیم گرفت به بودجه جنگی رأی دهد و از آن زمان به بعد رابطۀ کائوتسکی با رهبری حزب بحرانی شد. و در آوریل ۱۹۱۷ به همراه برنشتین و عده‏ ای دیگر حزب سوسیال دمکراسی مستقل آلمان را به ‏وجود آورد.
اما موضع لنین و بلشویک‏ها ضمن مخالفت با جنگ و امپریالیستی دانستن آن شعار گرفتن تفنگ‎ها به سوی سرمایه ‏داران خودی بود.
هرچند شروع جنگ جهانی اول تیراندازی یک صرب افراطی به ولیعهد اتریش بود، اما آن چه در فردای این ترور اتفاق افتاد صف‏ بندی ‏ سرمایه های بزرگ برای تقسیم بازارجهانی بود، پس در امپریالیستی بودن جنگ شک و شبهه‎ای باقی نبود. همچنان‎که در جنگ دوم جهانی و آن شعارها و بهانه ‏های هیتلر و آتش زدن رایشتاک نیز، بحث اصلی تقسیم مجدد بازارها مطرح بود.
اما امپریالیستی بودن جنگ باعث نمی‏ شود که موضع تمامی احزاب کمونیست یکی باشد. چرا؟
به خاطر آن‎که حزب سوسیال دمکرات آلمان حزبی قانونی و علنی بود. نماینده در پارلمان داشت. معلوم بود که نمی‎تواند موضعی را بگیرد که یک حزب غیرقانونی، مخفی و تبعیدی چون حزب سوسیال دمکرات روسیه می‎گیرد.
کائوتسکی در مقاله «وصیت‎نامه سیاسی انگلس» که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است به نکته جالبی اشاره می‏ کند. انگلس مقدمه‏ ای بر «مبارزه طبقاتی در فرانسه» مارکس می ‏نویسد چاپ این مقدمه هم‏زمان بود با تصویب لایحه «قانون سرنگونی» (۶ دسامبر ۱۸۹۴) در مجلس آلمان که در جهت ممانعت از فعالیت حزب سوسیال دمکرات آلمان بود.
از آن‎جا که بخش‎هایی از مقدمه انگلس می‏ توانست بهانه‎ای برای سرکوب کمونیست‎های آلمان شود انگلس به خواهش «دوستان برلینی ‏اش» اجازه داد بخش هایی حذف شود. هرچند که بعدها این امر مستمسکی برای بلشویک‎های به قدرت رسیده شد تا بهانه کنند که کائوتسکی و دیگران در مقدمه استاد دست برده اند. که این مقاله پاسخی به آن ماجرا بود.

به هررو موضع کمونیست‎ها نسبت به جنگ یک موضع مشخصی است:
۱- کمونیست‏ها در جنگ‎های امپریالیستی شرکت نمی‎کنند.
۲- کمونیست‎ها در جنگ‏های قومی و مذهبی شرکت نمی‎کنند.
۳- کمونیست‏ها قبل از شرکت در هر جنگی ماهیت آن‏را تحلیل می‏ کنند.
اما چگونگی موضع کمونیست‎ها بستگی دارد به ماهیت حکومت و وضعیت کمونیست‏ها در آن کشور.
یک حزب مخفی، غیرقانونی شده در یک حاکمیت ارتجاعی و سرکوب‎گر، پُرواضح است که موضع‎گیری‎اش آن نخواهد بود که یک حزب قانونی کمونیست که تحت عنوان یک حکومت دمکراتیک بورژوایی که در مجلس هم نماینده دارد.

کمونیسم و میهن
انترناسیونالیسم کارگری به معنای بی‎وطنی کمونیست‏ ها نیست. این بدترین دفاعی است که از انترناسیونالیسم پرولتری می‎شود. کمونیست‏ ها جهان وطن نیستند همبستگی پرولتری به معنای جهان وطنی نیست. هر کمونیستی نسبت به میهن خود تعلقات خاص خودش را دارد و در وهله اول نسبت به میهن و مردم خود وظایفی دارد تا نسبت به مردم دیگر کشورها.

ناسیونالیسم و شونیسم
عده ‏ای از چپ‏ ها این معنا را بد فهمیدند که کمونیسم با ناسیونالیسم مرزبندی دارد. کمونیسم با ناسیونالیسم هیچ مرزبندی ندارد. ناسیونالیست‎ترین عناصر یک کشور کمونیست‏ های آن کشوراند.
درک غلط از انترناسیونالیسم که یک مقوله من‎درآوردی روسی بود کار کمونیست‎ها را به جهان وطنی و در سرآخر به بی‏وطنی کشاند.
اما شونیسم، ناسیونالیسم نیست. تسامحاً ناسیونالیسم افراطی معنا می‏ شود. اما درواقع بیانگر نوعی تمایلات فاشیستی است. برتری‎طلبی قومی، و مالی برعلیه دیگر ملیت‏ هاست.

سوسیال شونیسم
پس سوسیال شونیسم چیست؟

سوسیالیست در حرف و شونیسم در عمل یا بهتر بگوئیم کسانی‎که در کشورشان سوسیالیست هستند. اما در دیگر کشورها دوشادوش سرمایه توسعه‎طلب و استعمارگراند. یا به سخنی دیگر کسانی‎اند که حاضرند منافع ملی دیگران را فدای منافع ملی خودشان کنند.

دیکتاتوری پرولتاریا
۱- «بدون مبالغه می‎توان گفت: این مسئله عمده ‏ترین مسئله تمام مبارزه طبقاتی  پرولتری است.
۲- مسئله دیکتاتوری پرولتاریا مسئله ‏ای است مربوط به روش دولت پرولتری نسبت به دولت بورژوایی، روش دمکراسی پرولتری نسبت به دمکراسی بورژوایی .
۳- برخلاف گفته کائوتسکی  که بلشویک ‏ها از یک لفظ مارکس سوءاستفاده کرده‎اند، مارکس به روشنی دولت حد واسط سرمایه‎داری و سوسیالیسم را دیکتاتوری پرولتاریا اعلام کرده است.
۴- دیکتاتوری پرولتاریا بیان تاریخاً مشخص‏ تر و دقیق‎تر وظیفه پرولتاریا در مورد درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی است.
۵- صحبت دموکراسی به‎طور اعم، صحبت لیبرالیسم است ولی مارکسیست‎ها صحبت دیکتاتوری برای چه طبقه ای را می‎کنند.
۶- تعریف کائوتسکی از دیکتاتوری به‎عنوان محو دمکراسی غلط است. دیکتاتوری محو دمکراسی برای طبقه عمل‎کننده نیست. محو دمکراسی برای طبقه‎ای است که دیکتاتوری بر آن اعمال می‎شود.
۷- دیکتاتوری پرولتاریا قدرتی است با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی.
۸-دیکتاتوری به ‏معنای حالتی از اعمال قهر انقلابی طبقه‏ ای علیه طبقه دیگر است.
۹- انقلاب پرولتری بدون انهدام قهری ماشین دولتی بورژوازی و تعویض آن با ماشین جدیدی که به قول انگلس دیگر دولت به معنای اخص کلمه‏ نیست محال است.
۱۰- کائوتسکی با تمام قوا می‏ کوشد تا اعمال قهر انقلابی را در تعریف دیکتاتوری پرولتاریا پنهان کند. و جان سخن تقابل بین تحول صلح ‏آمیز و قهری است.
۱۱- کائوتسکی می‏ خواهد از زیر بار انقلاب قهری شانه خالی کند.
۱۲- کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا را نه از راه اخذ رأی همگانی بلکه از راه قهر اعمال کرد.
۱۳- مارکس از شکل کشورداری سخن نمی‎گوید از شکل دولت  سخن می‎گوید.
۱۴- این‏که طبقه نمی‎تواند کشورداری کند به کلی نادرست است. کشورداری ملاکین در قرون وسطی  نمونه ای از این گزاره است .
۱۵- کائوتسکی اعمال قهر انقلابی را از دیکتاتوری پرولتاریا می‎گیرد.»

خلاصه کنیم
لنین بر این باور است که دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس و انگس یک حالت نیست. بلکه فرم گذار دولت انقلابی است از سرمایه‎داری به سوسیالیسم.
و وجه مشخصه آن به ‏کار بردن قهر است برای درهم شکستن دستگاه دولتی بورژوازی از سویی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا به معنای محو دمکراسی نیست. بلکه دمکراسی برای طبقه کارگر و دهقانان است و محو دمکراسی برای بورژوازی است.
نکته سوم آن‎که دمکراسی عام نداریم. بلکه دمکراسی یک مفهوم طبقاتی است دمکراسی برای طبقات حاکم دیکتاتوری برای طبقات محکوم.
پس تلاش کائوتسکی برای تبدیل دیکتاتوری پرولتاریا از دولت به یک حالت گذار و منوط کردن آن به دمکراسی در واقع گرفتن قهر انقلابی از دیکتاتوری پرولتاریا است.
اما کائوتسکی اختلاف را این‎گونه نمی‏ بیند. نخست اختلاف بین خود و لنین را یک اختلاف در خط مشی و اسلوب می‏ بیند؛ اسلوب دمکراتیک و اسلوب دیکتاتوری پس می‎پردازد به دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس و انگلس و نتیجه می‎گیرد که درک آن دو از این مقوله محو دمکراسی و تشکیل حکومت نبود. بلکه به آن به‎عنوان یک حالت گذرنده و انتخابی در سیستم نگاه می کردند و حکومت بلشویک به‏ عنوان یک حکومت استبدادی هیچ ربطی به مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا ندارد.

اصل ماجرا چه بود
کائوتسکی و لنین با قبول مارکسیسم و بلشویسم، درواقع دو برداشت و دو نحله در مارکسیسم بودند، برداشت اروپایی و برداشت آسیایی.
کائوتسکی دمکراسی را پیش‎شرط تحقق هر پیشرفتی می ‏دانست و لنین قهر انقلابی پرولتاریا را در انهدام ماشین دولتی بورژوازی شرط تحقق سوسیالیسم می‎دانست.
در نزد لنین دیکتاتوری پرولتاریا محو دمکراسی نبود. حداقل در تئوری برای او این‎گونه نبود بلکه در آن دمکراسی برای کارگران و دهقانان می ‏دید. و بر این باور هم نبود که دمکراسی غیر طبقاتی وجود دارد.

دمکراسی طبقاتی یا غیرطبقاتی
اشکالی که در درک لنین و چپ‏ های بعدی بود در این بود که تمامی دمکراسی را طبقاتی می‎دیدند. در حالی‏ که دمکراسی یک مقوله تماماً طبقاتی نیست. لنین در دمکراسی بورژوازی، دیکتاتوری برای زحمتکشان و آزادی برای غارتگران می ‏دید. در حالی‎ که دمکراسی درست است که یک مقوله عصر بورژوازی است، اما یک دستاورد بشری هم هست. این‏ گونه نیست که بورژوازی قادر باشد در جوامع دمکراتیک به سادگی نهادهای دمکراتیک و حقوق دمکراتیک جامعه را یک باره سلب کند. به همین خاطر مارکس و انگلس گذار به سوسیالیسم را در آمریکا و اروپا به شکل دمکراتیک هم فرض کرده بودند.
در یک جامعه دمکراتیک بورژایی در چارچوب یک حکومت سرمایه ‏داری، تمامی اقشار و احزاب از کارگران گرفته تا حزب کمونیست، از دهقانان گرفته تا احزاب دهقانی از خرده‏ بورژوازی گرفته تا احزاب خرده ‏بورژوازی از حقوقی بهره‎منداند.
این حقوق شامل آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و شرکت در انتخابات به شکل انتخاب شدن و انتخاب کردن است.
اما بلشویک ‏ها در همان آغاز دو بخش مهم از جامعه را از حقوق انسانی خود محروم کردند. بهانه آن‏ها شاید هم تا حدودی قابل قبول بود، خطر بازگشت مجدد بورژوازی که چون شبحی بر فراز روسیه می گشت. پس باید با قوه قهریه نهادها و مقاومت‎های کهن در هم کوبیده  می‎شد. اما دیری نگذشت که این محرومیت شامل متحدین انقلاب نیز شد؛ منشویک‎ها و اس آرها.
هرچند لنین قبول ندارد که منشویک‏ ها و جناح انشعابی حزب سوسیال دمکرات روسیه و سوسیالیست‎های انقلابی (نماینده گرایشات دهقانی) سوسیالیست هستند اما لنین هنوز به دمکراسی برای دو طبقه اصلی کارگران و دهقانان باور دارد. و شوراهای کارگری و دهقانی را مثال می آورد.
اما مسئله به این سادگی تمام نمی‎شود. تمامی دهقانان و کارگران باورمندان حکومت جدید نیستند طبیعی است هم که نباشند.
در این‏جا حق با کائوتسکی است که می‏ گوید: اگر ملاک فقط شوراها باشد. دیگران که عضو شورا نیستند چه می‎شود. آیا آن‎ها شهروندان جامعه شوروی هستند یا نیستند. اگر این بخش عظیم جامعه از حقوق شهروندی محروم شوند چگونه می‎توان آن‎ها را در ساختمان سوسیالیسم سهیم کرد، با زور شدنی است. بله، در کوتاه‎ مدت، اما در بلندمدت اثرات مرگبار خود را به شکل کم‎کاری، تخریب، و تحقیر و عدم ابتکار نشان خواهد داد.
اما پروسه به همین جا ختم نمی‎شود، خرابی اوضاع به خاطر محاصره نظامی، جنگ داخلی، مقاومت‎های اقشار میانه جامعه و کولاک‎ها، در درون هیئت حاکمه انعکاس‎های خود را به شکل اختلاف در برنامه ‏ها نشان خواهد داد. پس کار به حذف نیروهای خودی می‎رسد و رفته رفته دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می ‏شود به دیکتاتوری حزب، و بعد دیکتاتوری جناحی از حزب و در آخر دیکتاتوری رهبر حزب.

این‏جا است که پیش‎فرض‏ های کائوتسکی درست از کار می‎آید. و تزهای لنین علیرغم ظاهر انقلابی آن نه تنها به امحاء بورژوازی و دستگاه بوروکراتیک ـ نظامی دولتی منجر نمی شود، نه تنها دولت را محو نمی‏ کند، نه تنها دمکراسی واقعی را برای اکثریت جامعه به ارمغان نمی‎آورد بلکه منجر به محو دمکراسی می‎شود.

دمکراسی بورژوایی و پرولتری
۱- «تا زمانی‏ که طبقات گوناگون وجود دارند نمی ‏توان از دمکراسی خالص سخن گفت بلکه فقط می‎توان از دمکراسی طبقاتی سخن گفت.
۲- در جامعه کمونیستی دمکراسی ضمن تغییر ماهیت جزء عادت گردیده زوال خواهد یافت.
۳- در تاریخ دمکراسی بورژوایی  جایگزین فئودالیسم می‎گردد و دمکراسی پرولتری است که جایگزین دمکراسی بورژوایی می‏شود. دمکراسی خالص عبارت کاذبانه ای است.
۴- پرولتاریا باید در مبارزه علیه بورژوازی از دمکراسی بورژوایی استفاده کند.
۵- دمکراسی بورژوایی در عین این‎که نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت تاریخی عظیمی به ‏شمار می‏رود همواره دمکراسی محدود، دم بریده، جعلی و سالوسانه باقی می‎ماند.
۶- دولت فقط مؤسسه گذرنده ‏ای است که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان خود را قهراً سرکوب کند. لذا سخن گفتن درباره دولت خلقی آزاد خام فکری مطلق است.
۷- مادامی ‏که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده بلکه به ‏منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی سخن گفتن درباره آزادی ممکن است آن‎گاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می‏دهد (انگلس)
۸- دولت چیزی نیست جز ماشینی برای سرکوبی یک طبقه از طرف طبقه دیگر. (انگلس)
۹- کائوتسکی می‎گوید: دمکراسی مصون داشتن اقلیت است.

دمکراسی بورژوایی از دید لنین
این‎که تا زمانی‎که طبقات گوناگون وجود دارد. از دمکراسی خالص نمی‎توان سخن گفت بلکه فقط از دمکراسی طبقاتی می‎توان سخن گفت حرف درستی است و به درستی دمکراسی خالص عبارت کاذبانه‎ای است.
این‎که دمکراسی بورژوایی، نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت عظیمی است این هم حرف درستی است.
این‎که  از دمکراسی بورژوایی پرولتاریا باید استفاده کند. این هم حرف درستی است.
این‎که بورژوایی تا جایی این دمکراسی را تحمل می‎کند که موجودیت‎اش به خطر نیفتد. این هم حرف درستی است.
اما اینکه بگوییم دمکراسی یعنی حفظ حقوق اقلیت (تعریفی که کائوتسکی از دمکراسی می‏ کند) حرف بیهوده ای است و بورژوازی این حقوق را نه برای کارگران که برای برادران تنی خود محفوظ می‎دارد. به تمامی منطبق بر واقع نیست گیریم که چنین باشد باز هم  حرف کائوتسکی حرف درستی است. اگر بورژوازی آن‎را مراعات نمی‎کند این برمی گردد به سالوس بورژوازی که لنین به درستی به آن اشاره می کند.
اما رعایت نکردن بورژوازی به این اصل درست خدشه ای وارد‏  نمی‎کند.
کائوتسکی این اصل را در یک نظام سوسیالستی هم درست می‎داند حتی در درون حزب کمونیست. حتی در میان بلشویک‎ها. اگر بلشویک ها به این تعریف کائوتسکی از دمکراسی می‎رسیدند. استالین نمی توانست بزرگ‏ترین مارکسیست های روسیه، ایران، لهستان دیگر احزاب میهمان را قتل‎عام کند.
بحث اصلی کائوتسکی دفاع از دمکراسی در حکومت بورژوایی نیست. بحث اصلی دفاع از دمکراسی و حدومرز آن در یک حکومت است که مدعی است پرولتری است و می‎خواهد به یک جامعه بی ‏طبقه برسد.

مهم این است که پاسخ دهیم حدومرز دمکراسی در یک حکومت کمونیستی چیست.
نقد درست لنین از دمکراسی بورژوازی دیکتاتوری نیست. نمی‏ شود با محکوم کردن محدود بودن دمکراسی بورژوازی، همین حداقل دمکراسی را هم در حکومت کمونیستی محو کرد به قول کائوتسکی مهم اسلوب و روش است. و باید دید که لنین از روش پرولتری در حل مسائل چگونه یاد می‏ کند.

دمکراسی پرولتری
۱- «دمکراسی پرولتری که یکی از اشکال آن حکومت شوروی است یک دمکراسی متعلق به اکثریت عظیم اهالی یعنی استثمار شوندگان و زحمتکشان چنان تکامل و توسعه‎ای داده است که نظیر آن در جهان دیده نشده است.
۲- در زمینه سیاست خارجی برخلاف کشورهای سرمایه ‏داری همه اسرار را آشکار کرده است.
۳- پس از کمون شوروی تنها کشوری است که استثمارشوندگان را به کشورداری جلب کرده است.
۴- شوراها برخلاف پارلمان های بورژوایی، سازمان‏ های بلاواسطه خود زحمتشکان هستند که می‎توانند توسط آن دولت برپا دارند.
۵- پارتی‎بازی، امتیازات ثروت و تحصیل بورژوازی در شوروی از بین رفته است
۶- حکومت شوروی حق اجتماعات را به توده ‏ها داده است.
۷- انتخابات غیرمستقیم شوراها غیرمحلی تشکیل  کنگره شوراها را تسهیل می‎کند و تمامی دستگاه دولتی را ارزانتر و متحرکت‎تر می‎سازد.
۸- دمکراسی پرولتری یک میلیون بار دمکراتیک ‏تر از دمکراسی بورژوایی است.
حکومت شوروی یک میلیون بار دمکراتیک ‏تر از دمکراتیک‎ ترین جمهوری بورژوایی است.
۹- تنها کسی قادر به درک این مسائل نیست که قادر نباشد از نقطه نظر طبقات ستمکش مسئله را طرح نماید.
۱۰- دمکراسی پرولتری یعنی دمکراسی برای تهیدستان نه دمکراسی برای ثروتمندان.
۱۱- در روسیه دستگاه بوروکراسی درهم شکسته شده، دادرسان قدیمی بیرون ریخته شده و بساط پارلمان بورژوایی برچیده شده است. شوراهای کارگری جای همه آن‎ها را گرفته است.»

طرح مسئله
در این بخش از بحث لنین دو نکته وجود دارد:
۱- طرح مسئله دمکراسی از سوی طبقات ستمکش
۲- برابری بین استثمارشونده و استثمارکننده

لنین یکی از اشکال دیکتاتوری پرولتاریا را حکومت شوروی می‏ داند، درواقع ما به ازاء عینی آن و برای برتری عینی حکومت بر حکومت های بورژوایی چند دلیل می آورد:
۱- شفافیت در سیاست خارجی
۲- شرکت زحمتکشان در حکومت
۳- نشاندن شوراهای کارگری و دهقانی به جای پارلمان‎های بورژوایی
۴- آزادی واقعی مطبوعات با دادن امکانات مالی و حتی چاپ به زحمتکشان.
۵- آزادی اجتماعات کارگری ـ دهقانی با دادن امکانات مالی و فنی
۶- از بین بردن فساد اداری بورژوایی مثل پارتی‎بازی، رشوه‏ خواری و امتیازجویی های مالی و کاری
۷- از بین بردن دستگاه بوروکراسی و قضایی بورژوایی و جایگزین کردن آن با منصوبین شوراها

قبل از آن‏که به دو مسئله طرح شده از سوی لنین برسیم. باید به صراحت بگوئیم که جامعۀ بورژوازی یک جامعۀ ایده ‏آل نیست. هیچ جامعۀ طبقاتی جامعۀ ایده‎آل نیست. پس نقد لنینی بر جامعۀ بورژوایی نقدی درست است. اما نقیض جامعۀ سرمایه‎داری و برابر نهاد دمکراسی بورژوایی، باید دید چیست.
لنین می‎گوید جامعۀ شوروی است و برای آن هفت خصیصه می‎شمارد، ازشفافیت در سیاست خارجی گرفته تا سپردن امور به دست شوراها اما در این‎جا دو مسئله در ابهام می ماند:
۱- آیا تمامی جامعه در شوراها متشکل اند. اگر نیستند تکلیف آن عده چه می‎شود مسئله ‏ای که کائوتسکی روی آن انگشت می گذارد.
۲- دوم آن‏که با محروم کردن بورژوازی، خرده‎بورژوازی و خرده‎مالکان، تکلیف این عده که در هر حال بخشی از شهروندان جامعه هستند از نظر حقوق شهروندی چه می‎شود.
دمکراسی بورژوایی هرچند ناقص بود اما یک بخش آن جزء دستاوردهای بشری بود تمامی جامعه از حداقل‏ هایی برخوردار بودند چه در آرزوهای اجتماعی و چه سیاسی.
در یک جامعه بورژوایی آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی اجتماعات، آزادی رأی دادن و انتخاب شدن به هر حال تا حدودی جزء حقوق شهروندی است.
از اقلیت ‏ها نهادهای مدنی محافظت می‏ کند. بیهوده نیست که کائوتسکی می‎گوید دموکراسی یعنی حفظ حقوق اقلیت‎ها. خب در یک جامعۀ سوسیالیستی تکلیف این حداقل‎ها چه می‏ شود. دیکتاتوری پرولتاریا اگر به معنای بازگشت‎ناپذیر کردن بورژوازی به قدرت باشد، پذیرفتنی است. و پُرمسلم است که جوهرۀ آن قهر است. شکی نیست که برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی، و دستگاه‎های بورکراتیک و نظامی آن باید به قهر متوسل شد. اما با قهر که نمی‏ شود جامعۀ سوسیالیستی ساخت. یک جامعه متشکل از آحاد مردم است. این مردم در سازمان تولید جایگاه مشخصی دارند. قرار است که به راستی نیز چنین قراری وجود دارد که تمامی جامعه به سوسیالیسم گذار کند. اما چگونه؟ با شرکت فعال، آگاهانه همۀ مردم آن هم در یک پروسه دمکراتیک فرهنگی.
زحمتکشان در رأس آن طبقه کارگر وقتی انقلاب کرد و به قدرت رسید. نگاهش به دمکراسی چگونه باید باشد. این سؤالی است که لنین از کائوتسکی می‏ کند.
طبقه‎ای محکوم به طبقه ‏ای حاکم بدل شده است. اما قرار نیست چون طبقه قبلی سیادت طبقاتی خود را حفظ کند. بلکه در پی آن است که با حذف هر طبقه‎ای خود را نیز حذف کند. قرار نیست بر سر خوان یغما بنشیند و خود را پروار کند. و به ‏حسب این پروار شدن بر علیه دیگران شمشیر بکشد. دمکراسی برای این طبقه، خصلتی متفاوت با دمکراسی بورژوایی دارد. پرولتاریا باید از خود بپرسد چگونه می تواند خود و دیگران را از دهقانان گرفته تا خرده ‏بورژواها و بورژواهای سابق را به جامعه کمونیستی گذار دهد. دمکراسی از زاویه رنجبران از این زاویه اهمیت خود را می‎یابد. آیا می‎تواند با آزاد کردن خود و دهقانان و سرکوب بقیه جامعه سوسیالیسم مستقر کرد. هرگز.

نمونه ‏ای در تاریخ داریم که بدون حضور آگاهانه انسان، انسان به بهشت موعود رسیده باشد.؟ هرگز.
چگونه می‎توان در یک جامعۀ در حال گذار با شمشیرهای برهنه به برابری رسید.؟

و اما می‎رسیم به سؤال دوم لنین: آیا استثمارشونده و استثمارکننده برابرند. ؟
برابری در چه چیزی.؟ در حقوق انسانی؟. بله برابرند. اگر بورژوازی زحمتکشان را از حقوق انسانی‏شان محروم می‎کند قرار نیست در دور بعد همین کار را زحکمتشان با بورژواها بکنند. آیا در حقوق اجتماعی برابرند. بله. مشکل جامعه سرمایه داری در آن است که امکانات را به تساوی تقسیم نمی‏ کند. اما برای طبقه کارگر به قدرت رسیده در پی کسب امتیاز نیست. و گرنه همان اشرافیت و طبقه جدید شکل می‏ گیرد.
برای طبقه کارگر همه در یک جامعه سوسیالیستی برابرند؛ از نظر حقوق انسانی و حقوق اجتماعی.
نمی‏ شود شهروندان یک جامعه سوسیالیستی را به شهروندان درجه یک و دو و سه تقسیم کرد عاقبت ‏اش شکل‏ گیری نومن کلاتوراست. طبقات جدید این ‏گونه شکل می ‏گیرند.